431
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

۴۱۱.الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ياران عبيد اللَّه بن زياد ، بر آنان (ياران مسلم) غلبه كردند و شب ، فرا رسيد . مسلم ، فرار كرد تا به درِ خانه زنى از قبيله كِنده به نام طوعه رسيد . آن گاه به او پناه برد .۱

۴۱۲.الأخبار الطوال : مسلم ، نماز عشا را در مسجد گزارد و كسى جز سى مرد ، با او نبود . وقتى اوضاع را چنين ديد ، پياده باز گشت و آنان نيز با وى حركت كردند . او به سمت قبيله كِنده مى‏رفت. اندكى كه گذشت، نگاه كرد و ديگر كسى را نديد و انسانى را نيافت كه راه را به وى نشان دهد . در تاريكى شب ، سرگردان حركت مى‏كرد تا به [محلّه‏] قبيله كِنده رسيد . زنى را ديد كه بر درِ خانه‏اى ايستاده و منتظر پسرش است . آن زن ، از كسانى بود كه با مسلم ، سختگيرى نمى‏كردند . آن زن ، او را پناه داد و به داخل خانه‏اش بُرد . پسر آن زن آمد و پرسيد : در خانه كيست؟
زن ، جريان را به وى گفت و دستور داد كه آن را كتمان كند.۲

۴۱۳.تذكرة الخواصّ : مسلم به درِ خانه‏اى آمد و آن جا نشست. زنى بيرون آمد . مسلم به وى گفت: بنده خدا ! به من آبى بده .
زن برايش آب آورد و پرسيد : كيستى؟
گفت: من ، مسلم بن عقيل هستم .
زن گفت: داخل خانه شو . و مسلم ، داخل شد.
اين زن ، مادر غلامِ محمّد بن اشعث بود. پسر، مسلم را شناخت. پس به راه افتاد و خبر را به پسر اشعث داد و او به ابن زياد ، خبر داد.۳

1.وكَثَرَهُم أصحابُ عُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ ، وجاءَ اللَّيلُ فَهَرَبَ مُسلِمٌ ، حَتّى‏ دَخَلَ عَلَى امرَأَةٍ مِن كِندَةَ يُقالُ لَها : طَوعَةُ ، فَاستَجارَ بِها (الطبقات الكبرى / الطبقة الخامسة من الصحابة : ج ۱ ص ۴۶۱ ، سير أعلام النبلاء : ج ۳ ص ۲۹۹) .

2.صَلّى‏ مُسلِمٌ العِشاءَ فِي المَسجِدِ ، وما مَعَهُ إلّا زُهاءُ ثَلاثينَ رَجُلاً ، فَلَمّا رَأى‏ ذلِكَ مَضى‏ مُنصَرِفاً ماشِياً ومَشَوا مَعَهُ ، فَأَخَذَ نَحوَ كِندَةَ ، فَلَمّا مَضى‏ قَليلاً التَفَتَ فَلَم يَرَ مِنهُم أحَداً ، ولَم يُصِب إنساناً يَدُلُّهُ عَلَى الطَّريقِ ، فَمَضى‏ هائِماً عَلى‏ وَجهِهِ في ظُلمَةِ اللَّيلِ ، حَتّى‏ دَخَلَ عَلى‏ كِندَةَ . فَإِذَا امرَأَةٌ قائِمَةٌ عَلى‏ بابِ دارِها تَنتَظِرُ ابنَها - وكانَت مِمَّن خَفَّ مَعَ مُسلِمٍ - فَآوَتهُ وأدخَلَتهُ بَيتَها . وجاءَ ابنُها ، فَقالَ : مَن هذا فِي الدّارِ ؟ فَأَعلَمَتهُ ، وأمَرَتهُ بِالكِتمانِ (الأخبار الطوال : ص ۲۳۹) .

3.جاءَ [مُسلِمٌ‏] إلى‏ بابٍ فَجَلَسَ عَلَيهِ ، فَجاءَتهُ امَرأَةٌ - أو خَرَجَت إلَيهِ - فَقالَ لَها : يا أمَةَ اللَّهِ اسقيني ماءً ، فَسَقَتهُ وقالَت : مَن أنتَ ؟ فَقالَ : أنَا مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ ، فَقالَت : اُدخُل ، فَدَخَلَ . وكانَتِ المَرأَةُ اُمَّ مَولىً لِمُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ ، فَعَرَفَهُ ابنُها ، فَانطَلَقَ فَأَخبَرَ ابنَ الأَشعَثِ ، فَأَخبَرَ ابنَ زِيادٍ (تذكرة الخواصّ : ص ۲۴۲) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
430

۴۰۹.أنساب الأشراف : مسلم بن عقيل به طرف خانه زنى به نام طَوعه كشيده شد و از او درخواست آب كرد . زن به وى آب داد . آن گاه گفت: اى بنده خدا ! من ، مسلم بن عقيل بن ابى طالبم . اين مردم به من دروغ گفتند و مرا فريفتند. مرا پناه ده.
زن ، مسلم را به خانه بُرد و او را پناه داد. پسرش آمد و از رفت و آمدِ مادر ، تعجّب كرد و جريان را از او پرسيد. زن به او گفت كه به مسلم ، پناه داده است. پسر ، نزد عبد الرحمان بن محمّد بن اشعث آمد و جريان را به وى گزارش داد.۱

۴۱۰.مروج الذهب : به هنگام شب ، كمتر از صد نفر ، همراه مسلم بودند . مسلم ، چون ديد كه مردم از اطرافش پراكنده مى‏شوند ، به سمت درهاى كِنده [ كه از مسجد به طرف خانه‏هاى قبيله كِنده باز مى‏شدند] ، رفت و چون به درها[ ى مسجد ] رسيد ، جز سه نفر ، كسى با او نبود و وقتى از مسجد بيرون آمد ، هيچ كس باقى نمانده بود. مسلم ، سرگردان ماند و نمى‏دانست كجا برود و كسى را نيافت كه راه را به او نشان دهد.
او از اسب ، پياده شد و سرگردان در كوچه‏هاى كوفه مى‏گشت و نمى‏دانست به كجا مى‏رود ، تا اين كه به درِ خانه كنيزِ اشعث بن قيس رسيد . از او آب خواست و آن زن به وى آب داد . آن گاه زن از احوالش پرسيد. مسلم ، جريان را به وى گفت . زن ، دلش به حال مسلم سوخت و به وى پناه داد.۲

1.دُفِعَ [مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ‏] إلى‏ بابِ امرَأَةٍ يُقالُ لَها : طَوعَةُ ، فَاستَسقى‏ ماءً فَسَقَتهُ ، ثُمَّ قالَ : يا أمَةَ اللَّهِ ، أنَا مُسلِمُ بنُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ ، كَذَبَني هؤُلاءِ القَومُ وغَرّوني ، فَآويني . فَأَدخَلَتهُ مَنزِلَها وآوَتهُ ، وجاءَ ابنُها فَجَعَلَ يُنكِرُ كَثرَةَ دُخولِها إلى‏ مُسلِمٍ وخُروجِها مِن عِندِهِ ، فَسَأَلَها عَن قِصَّتِها ، فَأَعلَمَتهُ إجارَتَها مُسلِماً ، فَأَتى‏ عَبدَ الرَّحمنِ بنَ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ فَأَخبَرَهُ بِذلِكَ (أنساب الأشراف : ج ۲ ص ۳۳۸) .

2.فَلَم يُمسِ مُسلِمٌ ومَعَهُ غَيرَ مِئَةِ رَجُلٍ ، فَلَمّا نَظَرَ إلَى النّاسِ يَتَفَرَّقونَ عَنهُ ، سارَ نَحوَ أبوابِ كِندَةَ ، فَما بَلَغَ البابَ إلّا ومَعَهُ مِنهُم ثَلاثَةٌ ، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ البابِ فَإِذا لَيسَ مَعَهُ مِنهُم أحَدٌ ، فَبَقِيَ حائِراً لا يَدري أينَ يَذهَبُ ، ولا يَجِدُ أحَداً يَدُلُّهُ عَلَى الطَّريقِ . فَنَزَلَ عَن فَرَسِهِ ، ومَشى‏ مُتَلَدِّداً في أزِقَّةِ الكوفَةِ ، لا يَدري أينَ يَتَوَجَّهُ ، حَتَّى انتَهى‏ إلى‏ بابِ مَولاةٍ لِلأَشعَثِ بنِ قَيسٍ ، فَاستَسقاها ماءً فَسَقَتهُ ، ثُمَّ سَأَلَتهُ عَن حالِهِ ، فَأَعلَمَها بِقَضِيَّتِهِ ، فَرَقَّت لَهُ وآوَتهُ (مروج الذهب : ج ۳ ص ۶۷) .

تعداد بازدید : 172658
صفحه از 873
پرینت  ارسال به