۴۳۳.مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى : ابن زياد به جانشين خود ، عمرو بن حُرَيث مخزومى ، دستور داد كه سيصد مرد دلاور را از ياران خود ، به همراه محمّد بن اشعث بفرستد. محمّد بن اشعث ، سوار شد و به خانهاى كه مسلم در آن بود ، رسيد . مسلم ، صداى سُم اسبان و سر و صداى مردان را شنيد و دانست كه به سراغش آمدهاند . با سرعت به سمت اسبش رفت و آن را زين كرد و زره پوشيد و عمامه بر سر نهاد و شمشير به كمر بست .
سپاهيان ، خانه را سنگباران مىكردند و با نىهاى آتش گرفته، آتش مىافكندند.
مسلم ، لبخندى زد و گفت: اى جان ! به سمت مرگ بشتاب كه از آن ، چاره و گريزى نيست. آن گاه به زن گفت: خدا ، تو را رحمت كند و به تو پاداش خير دهد ! بدان كه من از جانب پسرت ، گرفتار شدم. درِ خانه را بگشا.
زن ، در را گشود و مسلم مانند شير خشمگين در برابر سپاهيان ، قرار گرفت و با شمشير بر آنان حمله بُرد و گروهى را كُشت .
خبر به عبيد اللَّه بن زياد رسيد . براى محمّد بن اشعث پيغام فرستاد: سبحان اللَّه! اى ابو عبد الرحمان ! ما تو را فرستاديم كه يك مرد را نزد ما بياورى و اينك ، گروهى از يارانت كشته شدهاند؟!
محمّد بن اشعث برايش چنين پاسخ فرستاد: اى امير ! گمان مىكنى مرا به سوى يكى از بقّالهاى كوفه يا كفشدوزى از كفشدوزان حيره فرستادهاى؟ آيا نمىدانى كه مرا به سوى شيرى خطرناك و قهرمانى بزرگ فرستادهاى كه در دست ، شمشيرى بُرنده دارد كه از آن ، مرگ مىچكد؟!
ابن زياد برايش پيغام فرستاد كه : به وى امان بده ؛ زيرا نمىتوانى بر او دست يابى ، مگر با دادن امانى كه با قسمهاى سنگين، همراه باشد.۱