۴۴۸.البداية و النهاية : استرى آوردند و مسلم را بر آن ، سوار كردند و شمشيرش را گرفتند . او ديگر از خود ، اختيارى نداشت . آن گاه گريست و دانست كه كشته مىشود و از [زنده ماندنِ] خود ، نااميد شد و گفت : (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ) .
برخى از كسانى كه اطراف مسلم بودند ، گفتند : كسى كه دنبال چيزى است مانند آنچه تو دنبال آنى ، وقتى برايش چنين حوادثى رخ مىدهد ، گريه نمىكند.
مسلم گفت: بدانيد - به خدا سوگند - كه بر جان خود نمىگريم ؛ بلكه بر حسين و خاندان حسين مىگريم ؛ چرا كه او امروز يا ديروز از مكّه به طرف كوفه راه افتاده است.۱
4 / 30
پيغام مسلم براى امام حسين عليه السلام جهت نيامدن به كوفه
۴۴۹.تاريخ الطبرى- به نقل از ابو مخنف -: قدامة بن سعيد بن زائدة بن قدامه ثقفى برايم نقل كرد كه : آن گاه مسلم به سمت محمّد بن اشعث آمد و گفت : اى بنده خدا ! به خدا سوگند ، مىبينم كه به زودى از عمل كردن به امانى كه دادهاى ، ناتوان خواهى شد . آيا مىتوانى كار خيرى انجام دهى؟ مىتوانى از جانب خود ، مردى را بفرستى كه از زبان من ، پيغامى به حسين برساند - چرا كه مىدانم او و خانوادهاش ، امروز از مكّه به سمت كوفه به راه افتاد يا فردا حركت مىكند و بىتابىِ من هم براى اين است - و بگويد: «پسر عقيل ، مرا نزد تو فرستاده و او اينك در دست اين قوم، اسير است و صلاح نمىداند كه به سوى مرگ ، حركت كنى . او مىگويد : با خانوادهات برگرد و كوفيان ، تو را فريب ندهند. آنان ، همان ياران پدر تو اند كه آرزو مىكرد با مرگ يا كشته شدن ، از آنان رهايى يابد. به راستى كه كوفيان ، تو را فريفتند و مرا هم فريفتند و كسى كه فريفته مىشود ، رأيى ندارد» .
پسر اشعث گفت: به خدا سوگند كه اين كار را انجام مىدهم و به ابن زياد خواهم گفت كه من به تو امان دادهام.
همچنين جعفر بن حُذَيفه طايى برايم نقل كرد... و گفت: محمّد بن اشعث ، اِياس بن عَثِلِ طايى را - كه از طايفه بنى مالك بن عمرو بن ثُمامه بود - فرا خواند . اين مرد ، شاعر بود و بسيار نزد محمّد ، رفت و آمد مىكرد. به وى گفت: حسين را ملاقات كن و اين نامه را به وى برسان . و در آن نامه آنچه را پسر عقيل گفته بود ، نوشت و به وى گفت: اين ، زاد و توشه راه و اين هم متاعى براى خانوادهات.
اِياس گفت: از كجا مركب بياورم ؟ به راستى كه مركبم لاغر است .
پسر اشعث گفت: اين هم مركب . آن را با هر آنچه بر آن است ، سوار شو.
اِياس از كوفه خارج شد و در منزل زُباله (محلّى معروف در راه مكّه به كوفه) پس از چهار شب به حسين عليه السلام برخورد كرد و خبر را رساند و نامه را به وى داد . حسين عليه السلام به وى فرمود: «هر آنچه تقدير شده، رُخ مىدهد . جان خود و نيز فساد امّت را به [رضا و] حساب خداوند ، وا مىگذاريم» .۲
1.وجاؤوا بِبَغلَةٍ فَأَركَبوهُ عَلَيها ، وسَلَبوا عَنهُ سَيفَهُ ، فَلَم يَبقَ يَملِكُ مِن نَفسِهِ شَيئاً ، فَبَكى عِندَ ذلِكَ ، وعَرَفَ أنَّهُ مَقتولٌ ، فَيَئِسَ مِن نَفسِهِ ، وقالَ : إنّا للَّهِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ .
فَقالَ بَعضُ مَن حَولَهُ : إنَّ مَن يَطلُبُ مِثلَ الَّذي تَطلُبُ ، لا يَبكي إذا نَزَلَ بِهِ هذا !
فَقالَ : أمَا وَاللَّهِ لَستُ أبكي عَلى نَفسي ، ولكِن أبكي عَلَى الحُسَينِ وآلِ الحُسَينِ ، إنَّهُ قَد خَرَجَ إلَيكُمُ اليَومَ أو أمسِ مِن مَكَّةَ (البداية و النهاية : ج ۸ ص ۱۵۵) .
2.ثُمَّ أقبَلَ [مُسلِمٌ ]عَلى مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ فَقالَ : يا عَبدَ اللَّهِ ، إنّي أراكَ وَاللَّهِ سَتَعجِزُ عَن أماني ، فَهَل عِندَكَ خَيرٌ؟ تَستَطيعُ أن تَبعَثَ مِن عِندِكَ رَجُلاً عَلى لِساني يُبلِغُ حُسَيناً عليه السلام - فَإِنّي لا أراهُ إلّا قَد خَرَجَ إلَيكُمُ اليَومَ مُقبِلاً ، أو هُوَ خارِجٌ غَداً هُوَ وأهلُ بَيتِهِ ، وإنَّ ماتَرى مِن جَزَعي لِذلِكَ - فَيَقولَ : إنَّ ابنَ عَقيلٍ بَعَثَني إلَيكَ ، وهُوَ في أيدِي القَومِ أسيرٌ ، لا يَرى أن تَمشِيَ حَتّى تُقتَلَ ، وهُوَ يَقولُ : اِرجِع بِأَهلِ بَيتِكَ ، ولا يَغُرُّكَ أهلُ الكوفَةِ ، فَإِنَّهُم أصحابُ أبيكَ الَّذي كانَ يَتَمَنّى فِراقَهُم بِالمَوتِ أوِ القَتلِ ، إنَّ أهلَ الكوفَةِ قَد كَذَّبوكَ ، وكَذَّبوني ، ولَيسَ لِمُكَذَّبٍ رَأيٌ .
فَقالَ ابنُ الأَشعَثِ : وَاللَّهِ لَأَفعَلَنَّ ، ولَاُعلِمَنَّ ابنَ زِيادٍ أنّي قَد آمَنتُكَ .
قالَ أبو مِخنَفٍ : فَحَدَّثَني جَعفَرُ بنُ حُذَيفَةَ الطّائِيُّ . . . قالَ : دَعا مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ إياسَ بنَ العَثِلِ الطائِيَّ ، مِن بَني مالِكِ بنِ عَمرِو بنِ ثُمامَةَ ، وكانَ شاعِراً ، وكانَ لِمُحَمَّدٍ زَوّاراً ، فَقالَ لَهُ : اِلقَ حُسَيناً فَأَبلِغهُ هذَا الكِتابَ ، وكَتَبَ فيهِ الَّذي أمَرَهُ ابنُ عَقيلٍ .
وقالَ لَهُ : هذا زادُكَ وجَهازُكَ ومُتعَةٌ لِعِيالِكَ ، فَقالَ : مِن أينَ لي بِراحِلَةٍ ؟ فَإِنَّ راحِلَتي قَد أنضَيتُها ، قالَ : هذِهِ راحِلَةٌ فَاركَبها بِرَحلِها ، ثُمَّ خَرَجَ فَاستَقبَلَهُ بِزُبالَةَ لِأَربَعِ لَيالٍ ، فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ ، وبَلَّغَهُ الرِّسالَةَ ، فَقالَ لَهُ حُسينٌ عليه السلام : كُلُّ ما حُمَّ نازِلٌ ، وعِندَ اللَّهِ نَحتَسِبُ أنفُسَنا ، وفَسادَ اُمَّتِنا (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۷۴ ؛ الإرشاد : ج ۲ ص ۵۹) .