457
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

۴۴۸.البداية و النهاية : استرى آوردند و مسلم را بر آن ، سوار كردند و شمشيرش را گرفتند . او ديگر از خود ، اختيارى نداشت . آن گاه گريست و دانست كه كشته مى‏شود و از [زنده ماندنِ‏] خود ، نااميد شد و گفت : (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ) .
برخى از كسانى كه اطراف مسلم بودند ، گفتند : كسى كه دنبال چيزى است مانند آنچه تو دنبال آنى ، وقتى برايش چنين حوادثى رخ مى‏دهد ، گريه نمى‏كند.
مسلم گفت: بدانيد - به خدا سوگند - كه بر جان خود نمى‏گريم ؛ بلكه بر حسين و خاندان حسين مى‏گريم ؛ چرا كه او امروز يا ديروز از مكّه به طرف كوفه راه افتاده است.۱

4 / 30

پيغام مسلم براى امام حسين عليه السلام جهت نيامدن به كوفه‏

۴۴۹.تاريخ الطبرى- به نقل از ابو مخنف -: قدامة بن سعيد بن زائدة بن قدامه ثقفى برايم نقل كرد كه : آن گاه مسلم به سمت محمّد بن اشعث آمد و گفت : اى بنده خدا ! به خدا سوگند ، مى‏بينم كه به زودى از عمل كردن به امانى كه داده‏اى ، ناتوان خواهى شد . آيا مى‏توانى كار خيرى انجام دهى؟ مى‏توانى از جانب خود ، مردى را بفرستى كه از زبان من ، پيغامى به حسين برساند - چرا كه مى‏دانم او و خانواده‏اش ، امروز از مكّه به سمت كوفه به راه افتاد يا فردا حركت مى‏كند و بى‏تابىِ من هم براى اين است - و بگويد: «پسر عقيل ، مرا نزد تو فرستاده و او اينك در دست اين قوم، اسير است و صلاح نمى‏داند كه به سوى مرگ ، حركت كنى . او مى‏گويد : با خانواده‏ات برگرد و كوفيان ، تو را فريب ندهند. آنان ، همان ياران پدر تو اند كه آرزو مى‏كرد با مرگ يا كشته شدن ، از آنان رهايى يابد. به راستى كه كوفيان ، تو را فريفتند و مرا هم فريفتند و كسى كه فريفته مى‏شود ، رأيى ندارد» .
پسر اشعث گفت: به خدا سوگند كه اين كار را انجام مى‏دهم و به ابن زياد خواهم گفت كه من به تو امان داده‏ام.
همچنين جعفر بن حُذَيفه طايى برايم نقل كرد... و گفت: محمّد بن اشعث ، اِياس بن عَثِلِ طايى را - كه از طايفه بنى مالك بن عمرو بن ثُمامه بود - فرا خواند . اين مرد ، شاعر بود و بسيار نزد محمّد ، رفت و آمد مى‏كرد. به وى گفت: حسين را ملاقات كن و اين نامه را به وى برسان . و در آن نامه آنچه را پسر عقيل گفته بود ، نوشت و به وى گفت: اين ، زاد و توشه راه و اين هم متاعى براى خانواده‏ات.
اِياس گفت: از كجا مركب بياورم ؟ به راستى كه مركبم لاغر است .
پسر اشعث گفت: اين هم مركب . آن را با هر آنچه بر آن است ، سوار شو.
اِياس از كوفه خارج شد و در منزل زُباله (محلّى معروف در راه مكّه به كوفه) پس از چهار شب به حسين عليه السلام برخورد كرد و خبر را رساند و نامه را به وى داد . حسين عليه السلام به وى فرمود: «هر آنچه تقدير شده، رُخ مى‏دهد . جان خود و نيز فساد امّت را به [رضا و] حساب خداوند ، وا مى‏گذاريم» .۲

1.وجاؤوا بِبَغلَةٍ فَأَركَبوهُ عَلَيها ، وسَلَبوا عَنهُ سَيفَهُ ، فَلَم يَبقَ يَملِكُ مِن نَفسِهِ شَيئاً ، فَبَكى‏ عِندَ ذلِكَ ، وعَرَفَ أنَّهُ مَقتولٌ ، فَيَئِسَ مِن نَفسِهِ ، وقالَ : إنّا للَّهِ‏ِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ . فَقالَ بَعضُ مَن حَولَهُ : إنَّ مَن يَطلُبُ مِثلَ الَّذي تَطلُبُ ، لا يَبكي إذا نَزَلَ بِهِ هذا ! فَقالَ : أمَا وَاللَّهِ لَستُ أبكي عَلى‏ نَفسي ، ولكِن أبكي عَلَى الحُسَينِ وآلِ الحُسَينِ ، إنَّهُ قَد خَرَجَ إلَيكُمُ اليَومَ أو أمسِ مِن مَكَّةَ (البداية و النهاية : ج ۸ ص ۱۵۵) .

2.ثُمَّ أقبَلَ [مُسلِمٌ ]عَلى‏ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ فَقالَ : يا عَبدَ اللَّهِ ، إنّي أراكَ وَاللَّهِ سَتَعجِزُ عَن أماني ، فَهَل عِندَكَ خَيرٌ؟ تَستَطيعُ أن تَبعَثَ مِن عِندِكَ رَجُلاً عَلى‏ لِساني يُبلِغُ حُسَيناً عليه السلام - فَإِنّي لا أراهُ إلّا قَد خَرَجَ إلَيكُمُ اليَومَ مُقبِلاً ، أو هُوَ خارِجٌ غَداً هُوَ وأهلُ بَيتِهِ ، وإنَّ ماتَرى‏ مِن جَزَعي لِذلِكَ - فَيَقولَ : إنَّ ابنَ عَقيلٍ بَعَثَني إلَيكَ ، وهُوَ في أيدِي القَومِ أسيرٌ ، لا يَرى‏ أن تَمشِيَ حَتّى‏ تُقتَلَ ، وهُوَ يَقولُ : اِرجِع بِأَهلِ بَيتِكَ ، ولا يَغُرُّكَ أهلُ الكوفَةِ ، فَإِنَّهُم أصحابُ أبيكَ الَّذي كانَ يَتَمَنّى‏ فِراقَهُم بِالمَوتِ أوِ القَتلِ ، إنَّ أهلَ الكوفَةِ قَد كَذَّبوكَ ، وكَذَّبوني ، ولَيسَ لِمُكَذَّبٍ رَأيٌ . فَقالَ ابنُ الأَشعَثِ : وَاللَّهِ لَأَفعَلَنَّ ، ولَاُعلِمَنَّ ابنَ زِيادٍ أنّي قَد آمَنتُكَ . قالَ أبو مِخنَفٍ : فَحَدَّثَني جَعفَرُ بنُ حُذَيفَةَ الطّائِيُّ . . . قالَ : دَعا مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ إياسَ بنَ العَثِلِ الطائِيَّ ، مِن بَني مالِكِ بنِ عَمرِو بنِ ثُمامَةَ ، وكانَ شاعِراً ، وكانَ لِمُحَمَّدٍ زَوّاراً ، فَقالَ لَهُ : اِلقَ حُسَيناً فَأَبلِغهُ هذَا الكِتابَ ، وكَتَبَ فيهِ الَّذي أمَرَهُ ابنُ عَقيلٍ . وقالَ لَهُ : هذا زادُكَ وجَهازُكَ ومُتعَةٌ لِعِيالِكَ ، فَقالَ : مِن أينَ لي بِراحِلَةٍ ؟ فَإِنَّ راحِلَتي قَد أنضَيتُها ، قالَ : هذِهِ راحِلَةٌ فَاركَبها بِرَحلِها ، ثُمَّ خَرَجَ فَاستَقبَلَهُ بِزُبالَةَ لِأَربَعِ لَيالٍ ، فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ ، وبَلَّغَهُ الرِّسالَةَ ، فَقالَ لَهُ حُسينٌ عليه السلام : كُلُّ ما حُمَّ نازِلٌ ، وعِندَ اللَّهِ نَحتَسِبُ أنفُسَنا ، وفَسادَ اُمَّتِنا (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۷۴ ؛ الإرشاد : ج ۲ ص ۵۹) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
456

4 / 29

گريه مسلم بر امام حسين عليه السلام و خانواده‏اش‏

۴۴۶.تاريخ الطبرى- به نقل از قُدامة بن سعيد بن زائدة بن قدامه ثقفى -: اَسترى آوردند و مسلم را بر آن ، سوار كردند و دورش را گرفتند و شمشيرش را برداشتند . در اين حال ، مسلم - كه گويا از زندگى و جانش نااميد شده بود - ، اشكش جارى شد و گفت: اين ، آغاز نيرنگ است.
محمّد بن اشعث گفت: اميدوارم برايت مشكلى پيش نيايد.
مسلم گفت: اين ، جز آرزويى بيش نيست . كجاست امان شما؟ (انا للَّه و انا اليه راجعون ). و گريه كرد.
عمرو بن عبيد اللَّه بن عبّاس ، به مسلم گفت: كسى كه دنبال چيزى است مانند آنچه تو دنبال آنى، وقتى چنين حوادثى برايش رخ مى‏دهد ، گريه نمى‏كند.
مسلم گفت: به خدا سوگند ، من براى جان خود ، گريه نمى‏كنم و براى كشتن خويش ، مرثيه نمى‏خوانم ، گرچه يك لحظه زيان [و گرفتارى‏] را هم بر خويش نمى‏پسندم ؛ امّا [اكنون‏] براى خاندانم گريه مى‏كنم كه به سمت من مى‏آيند . من براى حسين و خاندان حسين ، گريه مى‏كنم.۱

۴۴۷.مثير الأحزان : براى مسلم ، اَسترى آوردند و سوار شد و گويا از زندگى و جان خود ، نااميد شده بود . اشكش سرازير شد . عبيد اللَّه بن عبّاس به وى گفت: كسى كه دنبال چيزى است مانند آنچه تو دنبال آنى، بى‏تابى نمى‏كند.
مسلم گفت: به خدا سوگند ، براى خود ، بى‏تابى نمى‏كنم ، گرچه يك لحظه زيان [و گرفتارى‏] را هم براى خود نمى‏پسندم. بى‏تابى من ، براى حسين و خانواده اوست كه با نامه من [ به خاطر بيعت مردم ،] فريفته شدند . و گفت : اين ، آغاز نيرنگ است.۲

1.واُتِيَ [مُسلِمٌ ]بِبَغلَةٍ فَحُمِلَ عَلَيها ، وَاجتَمَعوا حَولَهُ ، وَانتَزَعوا سَيفَهُ مِن عُنُقِهِ ، فَكَأَنَّهُ عِندَ ذلِكَ أيِسَ مِن نَفسِهِ ، فَدَمَعَت عَيناهُ ، ثُمَّ قالَ : هذا أوَّلُ الغَدرِ . قالَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ : أرجو ألّا يَكونَ عَلَيكَ بَأسٌ . قالَ : ما هُوَ إلّا الرَّجاءُ ، أينَ أمانُكُم ؟ إنّا للَّهِ‏ِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، وبَكى‏ ، فَقالَ لَهُ عَمرُو بنُ عُبَيدِ اللَّهِ بنِ عَبّاسٍ : إنَّ مَن يَطلُبُ مِثلَ الَّذي تَطلُبُ ، إذا نَزَلَ بِهِ مِثلُ الَّذي نَزَلَ بِكَ لَم يَبكِ ! قالَ : إنّي وَاللَّهِ ما لِنَفسي أبكي ، ولا لَها مِنَ القَتلِ أرثي ، وإن كُنتُ لَم اُحِبَّ لَها طَرفَةَ عَينٍ تَلَفاً ، ولكِن أبكي لِأَهلِيَ المُقبِلينَ إلَيَّ ، أبكي لِحُسَينٍ وآلِ حُسَينٍ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۷۴ ؛ الإرشاد : ج ۲ ص ۵۹) .

2.فَاُتِيَ [مُسلِمٌ‏] بِبَغلَةٍ فَرَكِبَها ، فَكَأَنَّهُ عنِدَ ذلِكَ يَئِسَ مِن نَفسِهِ ، فَدَمَعَت عَيناهُ ، فَقالَ لَهُ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ العَبّاسِ : إنَّ مَن يَطلُبُ مِثلَ ما تَطلُبُ لا يَجزَعُ ! فَقالَ : وَاللَّهِ ما لِنَفسي أجزَعُ ، وإن كُنتُ لا اُحِبُّ لَها ضُرّاً طَرفَةَ عَينٍ ، ولكِنَّ جَزَعي لِلحُسَينِ وأهلِ بَيتِهِ المُغتَرّينَ بِكتابي . وقالَ : هذا أوانُ الغَدرِ (مثير الأحزان : ص ۳۵) .

تعداد بازدید : 147376
صفحه از 873
پرینت  ارسال به