461
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

۴۵۳.المحاسن و المساوئ- به نقل از ابو مَعشَر -: ابن زياد ، نيروهايش را به دنبال مسلم بن عقيل فرستاد. مسلم با شمشير در برابر آنان ايستاد و با آنان نبرد مى‏كرد ، تا اين كه مجروح شد و به اسارت در آمد. مسلم، عطش داشت و گفت : به من آب بدهيد . همراه او مردى از خاندان ابو مُعَيط و مردى از بنى سُلَيم بودند. شمر بن ذى الجوشن گفت: به خدا سوگند ، به تو آب نمى‏دهيم ، مگر از [ آب نامطبوع ] چاه .
مرد مُعَيطى گفت: به خدا سوگند ، جز از [ آب گواراى ] فرات ، آبش نمى‏دهيم .
آن گاه غلامى از غلامان مرد مُعَيطى، با تُنگى از آب و ظرفى و پارچه‏اى آمد و به وى آب داد. مسلم ، مَزمَزه كرد و خون از دهانش آمد . يكسر ، خونْ بيرون مى‏ريخت و او نمى‏توانست آب بنوشد . آن گاه گفت : آن را از من ، دور كن.
چون صبح شد ، عبيد اللَّه، مسلم را فرا خواند تا گردنش را بزند.۱

1.أرسَلَ [ابنُ زِيادٍ] إلى‏ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ ، فَخَرَجَ عَلَيهِم بِسَيفِهِ ، فَما زالَ يُناوِشُهُم ويُقاتِلُهُم حَتّى‏ جُرِحَ واُسِرَ ، فَعَطِشَ وقالَ : اِسقوني ماءً ، ومَعَهُ رَجُلٌ مِن آلِ أبي مُعَيطٍ ، ورَجُلٌ مِن بَني سُلَيمٍ . فَقالَ شِمرُ بنُ ذي جَوشَنٍ : وَاللَّهِ لا نَسقيكَ إلّا مِنَ البِئرِ . وقالَ المُعَيطِيُّ : وَاللَّهِ لا نَسقيهِ إلّا مِنَ الفُراتِ . فَأَتاهُ غُلامٌ لَهُ بِإِبريقٍ مِن ماءٍ ، وقَدَحٍ قَواريرَ ومِنديلٍ فَسَقاهُ ، فَتَمَضمَضَ فَخَرَجَ الدَّمُ ، فَما زالَ يَمُجُّ الدَّمَ ولا يُسيغُ شَيئاً ، حَتّى‏ قالَ : أخِّرهُ عَنّي ، فَلَمّا أصبَحَ دَعاهُ عُبَيدُ اللَّهِ لِيَضرِبَ عُنُقَهُ (المحاسن و المساوئ : ص ۶۰ ، الإمامة و السياسة : ج ۲ ص ۱۰) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
460

نكته‏

هر چند اقدام ابن اشعث و ابن سعد ، در ظاهر ، عمل كردن به وصيّت مسلم عليه السلام و رساندن پيام او به امام حسين عليه السلام بود ،۱ ولى بديهى است كه هدف اصلى آنان ، منصرف كردن امام عليه السلام از آمدن به كوفه و جلوگيرى از رسيدن ايشان به كانون نهضت ، يعنى كوفه بوده است . به همين جهت ، هنگامى كه امام عليه السلام بر خلاف توصيه مسلم عليه السلام به حركت خود به سوى كوفه ادامه داد ، در سرزمين كربلا، راه را بر ايشان بستند و او و يارانش را به شهادت رساندند .

4 / 31

آب خواستن مسلم‏

۴۵۲.تاريخ الطبرى- به نقل از ابو مِخنَف -: قُدامة بن سعد ، برايم نقل كرد كه: چون مسلم بن عقيل به درِ قصر رسيد ، كوزه خنكى در آن جا نهاده شده بود . پسر عقيل گفت : از اين آب ، به من بدهيد.
مسلم بن عمرو به وى گفت: مى‏بينى چه قدر خنك است؟ نه ، به خدا سوگند ! از اين آب ، قطره‏اى نخواهى نوشيد تا از آب‏هاى داغ در آتش جهنّم بچشى.
پسر عقيل به وى گفت: واى بر تو! كيستى؟
گفت: من ، پسر كسى هستم كه حقيقت را شناخت ، آن گاه كه تو آن را انكار كردى ، و براى امامش خيرخواهى كرد ، آن گاه كه تو با او نفاق ورزيدى، و از پيشوايش حرف‏شنوى و فرمانبرى داشت ، زمانى كه تو مخالفت و سركشى كردى . من ، مسلم بن عمرو باهِلى هستم.
پسر عقيل گفت: مادرت به عزايت بنشيند ! چه قدر جفاپيشه و خشن و سنگ‏دل و درشت‏خو هستى ! تو - اى پسر باهله - به آب‏هاى داغ و جاودانگى در آتش جهنّم ، از من سزاوارترى . آن گاه نشست و به ديوار ، تكيه داد.
قدامة بن سعد برايم نقل كرد كه: عمرو بن حُرَيث ، غلامى را به نام سليمان فرستاد و كوزه‏اى آب آورد و مسلم از آن نوشيد .
همچنين سعيد بن مُدرِك بن عُماره برايم نقل كرد كه: عُمارة بن عُقبه ، غلامى را به نام قيس صدا كرد و او كوزه‏اى كه بر آن پارچه‏اى بود ، به همراه ظرفى آورد و در آن ، آب ريخت و به مسلم نوشاند. هر گاه مسلم آب مى‏نوشيد ، ظرفْ پر از خون مى‏شد . وقتى براى بار سوم، ظرف را پر از آب كرد و خواست بنوشد ، دندان‏هاى جلويش در ظرف افتاد . آن گاه گفت: ستايش ، خدا را ! اگر اين آب ، روزىِ من بود ، آن را مى‏نوشيدم !۲

1.ر . ك : ص ۴۷۴ (وصيّت‏هاى مسلم بن عقيل).

2.إنَّ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ حينَ انتَهى‏ إلى‏ بابِ القَصرِ ، فَإِذا قُلَّةٌ بارِدَةٌ مَوضوعَةٌ عَلَى البابِ ، فَقالَ ابنُ عَقيلٍ : اِسقوني مِن هذَا الماءِ ، فَقالَ لَهُ مُسلِمُ بنُ عَمرٍو : أتَراها ما أبرَدَها ؟! لا وَاللَّهِ، لا تَذوقُ مِنها قَطرَةً أبَداً ، حَتّى‏ تَذوقَ الحَميمَ في نارِ جَهَنَّمَ ! قالَ لَهُ ابنُ عَقيلٍ : وَيحَكَ ! مَن أنتَ ؟ قالَ : أنَا ابنُ مَن عَرَفَ الحَقَّ إذ أنكَرتَهُ ، ونَصَحَ لِإِمامِهِ إذ غَشَشتَهُ ، وسَمِعَ وأطاعَ إذ عَصَيتَهُ وخالَفتَ ، أنَا مُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِيُّ . فَقالَ ابنُ عَقيلٍ : لِاُمِّكَ الثُّكلُ ، ما أجفاكَ وما أفَظَّكَ! وأقسى‏ قَلبَكَ وأغلَظَكَ ! ! أنتَ يَابنَ باهِلَةَ أولى‏ بِالحَميمِ وَالخُلودِ في نارِ جَهَنَّمَ مِنّي . ثُمَّ جَلَسَ مُتَسانِداً إلى‏ حائِطٍ . قالَ أبو مِخنَفٍ : فَحَدَّثَني قُدامَةُ بنُ سَعدٍ : أنَّ عَمرَو بنَ حُرَيثٍ بَعَثَ غُلاماً يُدعى‏ سُلَيمانَ ، فَجاءَهُ بِماءٍ في قُلَّةٍ فَسَقاهُ . قال أبو مِخنَفٍ: وحَدَّثَني سَعيدُ بنُ مُدركِ بنِ عُمارَةَ: أنَّ عُمارَةَ بنَ عُقبَةَ بَعَثَ غُلاماً لَهُ يُدعى‏ قَيساً، فَجاءَهُ بِقُلَّةٍ عَلَيها مِنديلٌ ومَعَهُ قَدَحٌ، فَصَبَّ فيه ماءً ثُمَّ سَقاهُ ، فَأَخَذَ كُلَّما شَرِبَ امتَلَأَ القَدَحُ دَماً ، فَلَمّا مَلَأَ القَدَحَ المَرَّةَ الثّالِثَةَ ذَهَبَ لِيَشرَبَ فَسَقَطَت ثَنِيَّتاهُ فيهِ. فَقَالَ: اَلحَمدُ للَّهِ‏ِ، لَو كانَ لي مِنَ الرِّزقِ المَقسومِ شَرِبتُهُ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۷۵ ؛ الإرشاد : ج ۲ ص ۶۰) .

تعداد بازدید : 149730
صفحه از 873
پرینت  ارسال به