۴۶۱.أنساب الأشراف- به نقل از شعبى -: مسلم بن عقيل - كه خداوند متعال ، رحمتش كند - را بر ابن زياد وارد كردند ، در حالى كه دهانش ضربت خورده بود. ابن زياد گفت: اى مسلم ! براى بر هم زدن وحدت مردم آمدهاى؟
مسلم گفت: براى اين نيامدم ؛ ليكن مردم اين شهر، نامه نوشتند كه پدرت ، خونهايشان را ريخته و آبرويشان را بر باد داده است . آمديم تا امر به معروف و نهى از منكر كنيم.
ابن زياد گفت: تو را چه به اين كارها؟!
سخنانى ميان آنها رد و بدل شد و ابن زياد ، مسلم را كشت.۱
۴۶۲.أنساب الأشراف- به نقل از عوانه -: ميان پسر عقيل و پسر زياد ، سخنانى رد و بدل شد و آن گاه ابن زياد به مسلم گفت: ساكت باش ، اى پسر حُلَيّه!۲
ابن عقيل به وى گفت : حُلَيّه از سُميّه ،۳ بهتر و عفيفتر بود.۴
1.اُدخِلَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ - رَحِمَهُ اللَّهُ تَعالى - عَلَى ابنِ زِيادٍ ، وقَد ضُرِبَ عَلى فَمِهِ ، فَقالَ : يَابنَ عَقيلٍ ، أتَيتَ لِتَشتيتِ الكَلِمَةِ !
فَقالَ : ما لِذلِكَ أتَيتُ ، ولكِنَّ أهلَ المِصرِ كَتَبوا أنَّ أباكَ سَفَكَ دِماءَهُم ، وَانتَهَكَ أعراضَهُم ، فَجِئنا لِنَأمُرَ بِالمَعروفِ ، ونَنهى عَنِ المُنكَرِ .
فَقالَ : وما أنتَ وذاكَ ؟ وجَرى بَينَهُما كَلامٌ ، فَقَتَلَهُ (أنساب الأشراف : ج ۲ ص ۳۳۹) .
2.حُلَيّه ، نام مادر مسلم است كه كنيزى پاكدامن بود. م (ر . ك : ص ۴۸۰ «شهادت مسلم بن عقيل») .
3.سميّه ، نام مادربزرگ عبيد اللَّه بود كه زنى بدنام بود . م (ر . ك : مروج الذهب : ج ۳ ص ۵ ، الكامل فى التاريخ : ج ۲ ص ۴۶۹) .
4.جَرى بَينَ ابنِ عَقيلٍ وَابنِ زِيادٍ كَلامٌ ، فَقالَ لَهُ [ابنُ زِيادٍ] : إيهِ يَابنَ حُلَيّةَ ، فَقالَ لَهُ ابنُ عَقيلٍ : حُلَيّةُ خَيرٌ مِن سُمَيَّةَ وأعَفُّ (أنساب الأشراف : ج ۲ ص ۳۴۳) .