۴۸۶.تاريخ الطبرى- به نقل از حسين بن نصر -: ابن زياد فرستاد و هانى را آوردند. به وى گفت: مگر به تو احترام نگذاشتم؟ مگر تو را تكريم نكردم؟ آيا اين كارها را نكردم؟
هانى گفت: چرا.
ابن زياد گفت: پاداش اين كارها چيست؟
هانى گفت: پاداشش ، آن است كه تو را باز دارم .
ابن زياد گفت: مرا باز دارى؟! آن گاه چوبى برداشت و او را زد و دستور داد دستانش را بستند و گردنش را زدند . اين خبر به مسلم بن عقيل رسيد . وى قيام كرد.۱
۴۸۷.مروج الذهب : مسلم را بالاى قصر بردند و بُكَير اَحمرى ، گردنش را زد و سرش را به زمين پرتاب كرد. آن گاه بدن او را به سرش ملحق ساختند. سپس دستور صادر شد كه هانى بن عروه را به بازار ببرند. پس گردنش را با زجر ، از تن جدا كردند ، در حالى كه فرياد مىزد: «اى خاندان مُراد!» و هانى ، بزرگ آنان و رئيسشان بود كه با چهار هزار زره بر تَن و هشت هزار پياده حركت مىكرد و اگر همپيمانهاى آنان از كِنده و ديگر قبايل هم مىآمدند ، جمعيت جنگجوى آنان به سى هزار زره بر تَن مىرسيد و رئيس آنان از هيچ يك از آنان ، سستى و پراكندگى نمىديد .۲
1.أرسَلَ [ابنُ زِيادٍ] إلى هانِئٍ فَأَتاهُ ، فَقالَ : ألَم اُوَقِّركَ ؟ ألَم اُكرِمكَ ؟ ألَم أفعَل بِكَ ؟ قالَ : بَلى ، قالَ : فَما جَزاءُ ذلِكَ ؟ قالَ : جَزاؤُهُ أن أمنَعَكَ . قالَ : تَمنَعُني ؟! قالَ : فَأَخَذَ قَضيباً مَكانَهُ فَضَرَبَهُ بِهِ ، وأمَرَ فَكُتِفَ ثُمَّ ضُرِبَ عُنُقُهُ . فَبَلَغَ ذلِكَ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ ، فَخَرَجَ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۹۱ . نيز ، ر . ك : أنساب الأشراف : ج ۲ ص ۳۴۳) .
2.فَأَصعَدوهُ [أي مُسلِماً] إلى أعلَى القَصرِ، فَضَرَبَ بُكَيرٌ الأَحمَرِيُّ عُنُقَهُ، فَأَهوى رَأسَهُ إلَى الأَرضِ ، ثُمَّ أتبَعوا رَأسَهُ جَسَدَهُ ، ثُمَّ اُمِرَ بِهانِئِ بنِ عُروَةَ ، فَاُخرِجَ إلَى السّوقِ ، فَضُرِبَ عُنُقُهُ صَبراً ، وهُوَ يَصيحُ : يا آلَ مُرادٍ ، وهُوَ شَيخُها وزَعيمُها ، وهُوَ يَومَئِذٍ يَركَبُ في أربَعَةِ آلافِ دارِعٍ ، وثَمانِيَةِ آلافِ راجِلٍ ، وإذا أجابَتها أحلافُها مِن كِندَةَ وغَيرِها ، كانَ في ثَلاثينَ ألفَ دارِعٍ ، فَلَم يَجِد زَعيمُهُم مِنهُم أحَداً فَشَلاً وخِذلاناً (مروج الذهب : ج ۳ ص ۶۹) .