491
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

۴۸۶.تاريخ الطبرى- به نقل از حسين بن نصر -: ابن زياد فرستاد و هانى را آوردند. به وى گفت: مگر به تو احترام نگذاشتم؟ مگر تو را تكريم نكردم؟ آيا اين كارها را نكردم؟
هانى گفت: چرا.
ابن زياد گفت: پاداش اين كارها چيست؟
هانى گفت: پاداشش ، آن است كه تو را باز دارم .
ابن زياد گفت: مرا باز دارى؟! آن گاه چوبى برداشت و او را زد و دستور داد دستانش را بستند و گردنش را زدند . اين خبر به مسلم بن عقيل رسيد . وى قيام كرد.۱

۴۸۷.مروج الذهب : مسلم را بالاى قصر بردند و بُكَير اَحمرى ، گردنش را زد و سرش را به زمين پرتاب كرد. آن گاه بدن او را به سرش ملحق ساختند. سپس دستور صادر شد كه هانى بن عروه را به بازار ببرند. پس گردنش را با زجر ، از تن جدا كردند ، در حالى كه فرياد مى‏زد: «اى خاندان مُراد!» و هانى ، بزرگ آنان و رئيسشان بود كه با چهار هزار زره بر تَن و هشت هزار پياده حركت مى‏كرد و اگر هم‏پيمان‏هاى آنان از كِنده و ديگر قبايل هم مى‏آمدند ، جمعيت جنگجوى آنان به سى هزار زره بر تَن مى‏رسيد و رئيس آنان از هيچ يك از آنان ، سستى و پراكندگى نمى‏ديد .۲

1.أرسَلَ [ابنُ زِيادٍ] إلى‏ هانِئٍ فَأَتاهُ ، فَقالَ : ألَم اُوَقِّركَ ؟ ألَم اُكرِمكَ ؟ ألَم أفعَل بِكَ ؟ قالَ : بَلى‏ ، قالَ : فَما جَزاءُ ذلِكَ ؟ قالَ : جَزاؤُهُ أن أمنَعَكَ . قالَ : تَمنَعُني ؟! قالَ : فَأَخَذَ قَضيباً مَكانَهُ فَضَرَبَهُ بِهِ ، وأمَرَ فَكُتِفَ ثُمَّ ضُرِبَ عُنُقُهُ . فَبَلَغَ ذلِكَ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ ، فَخَرَجَ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۹۱ . نيز ، ر . ك : أنساب الأشراف : ج ۲ ص ۳۴۳) .

2.فَأَصعَدوهُ [أي مُسلِماً] إلى‏ أعلَى القَصرِ، فَضَرَبَ بُكَيرٌ الأَحمَرِيُّ عُنُقَهُ، فَأَهوى‏ رَأسَهُ إلَى الأَرضِ ، ثُمَّ أتبَعوا رَأسَهُ جَسَدَهُ ، ثُمَّ اُمِرَ بِهانِئِ بنِ عُروَةَ ، فَاُخرِجَ إلَى السّوقِ ، فَضُرِبَ عُنُقُهُ صَبراً ، وهُوَ يَصيحُ : يا آلَ مُرادٍ ، وهُوَ شَيخُها وزَعيمُها ، وهُوَ يَومَئِذٍ يَركَبُ في أربَعَةِ آلافِ دارِعٍ ، وثَمانِيَةِ آلافِ راجِلٍ ، وإذا أجابَتها أحلافُها مِن كِندَةَ وغَيرِها ، كانَ في ثَلاثينَ ألفَ دارِعٍ ، فَلَم يَجِد زَعيمُهُم مِنهُم أحَداً فَشَلاً وخِذلاناً (مروج الذهب : ج ۳ ص ۶۹) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
490

۴۸۵.تاريخ الطبرى- به نقل از عَون بن ابى جُحَيفه -: محمّد بن اشعث ، نزد عبيد اللَّه بن زياد رفت و در باره هانى بن عروه ، با او حرف زد و گفت: تو به موقعيت هانى بن عروه در اين شهر ، واقفى و جايگاه خانواده‏اش را در ميان قبيله مى‏دانى . بستگان او باخبر شده‏اند كه من و همراهانم ، او را نزد تو آورده‏ايم. تو را به خدا سوگند ، او را به خاطر من ببخش. من از دشمنى بستگان او ، ناراحتم . آنان ، گرامى‏ترين مردمانِ اين شهر و پشتوانه اهل يمن هستند.
ابن زياد ، وعده داد كه او را ببخشد ؛ ليكن قضاياى مسلم كه اتّفاق افتاد، تصميمش عوض شد و از وفا كردن به وعده‏اش سر باز زد.
وقتى مسلم بن عقيل به شهادت رسيد، ابن زياد، دستور داد هانى بن عروه را به بازار ببرند۱ و سرش را از بدنش جدا كنند . هانى را با دستان بسته به بازار خريد و فروشِ گوسفند بردند و او پيوسته مى‏گفت: اى قبيله مَذحِج ! امروز براى من، مَذحِجى نيست ! اى قبيله مَذحِج ! قبيله مَذحِج كجاست؟
آن گاه چون ديد كسى او را يارى نمى‏كند ، دستش را كشيد و از طناب ، بيرون آورد و گفت: آيا عصايى، كاردى، سنگى، استخوانى يافت نمى‏شود تا آدمى از جان خود ، دفاع كند ؟
بر او حمله بردند و او را محكم بستند . آن گاه به وى گفتند: گردنت را دراز كن .
گفت : من نسبت به گردنم ، سخاوتمند نيستم و شما را بر كشتن خويش ، يارى نمى‏كنم.
غلام عبيد اللَّه بن زياد - كه تُرك بود و نامش رشيد بود - با شمشير ، ضربتى بر او زد ؛ ولى اثر نكرد . هانى گفت: بازگشت ، به سوى خداست . بار خدايا ! به سوى رحمت و رضوان تو مى‏آيم.
آن گاه [آن غلام ،] ضربه‏اى ديگر زد و او را كشت .
عبد الرحمان بن حُصَين مرادى ، او (غلام عبيد اللَّه) را در منطقه خازِر۲ به همراه عبيد اللَّه بن زياد ديد . مردم گفتند: اين ، قاتل هانى بن عروه است.
پسر حُصَين گفت: خداوند ، مرا بكشد ، اگر او (غلام عبيد اللَّه) را نكشم ، يا در اين راه ، كشته نشوم ! آن گاه با نيزه بر او حمله كرد و بر او نيزه زد و او را كشت.۳

1.ر . ك : نقشه شماره ۱ در پايان جلد ۲ .

2.خازِر ، نام نهرى ميان اَربيل و موصل است . در اين منطقه در زمان مختار، درگيرى‏اى ميان عبيد اللَّه بن زياد و ابراهيم بن مالك اَشتر ، رخ داد و در همان ايّام (يعنى سال ۶۶ هجرى) ، ابن زياد كشته شد (معجم البلدان : ج ۲ ص ۳۳۷ . نيز ، ر . ك : نقشه شماره ۵ در پايان جلد ۲).

3.قامَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ إلى‏ عُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ فَكَلَّمَهُ في هانِئِ بنِ عُروَةَ ، وقالَ : إنَّكَ قَد عَرَفتَ مَنزِلَةَ هانِئِ بنِ عُروَةَ فِي المِصرِ ، وبَيتَهُ فِي العَشيرَةِ ، وقَد عَلِمَ قَومُهُ أنّي وصاحِبي سُقناهُ إلَيكَ ، فَأَنشُدُكَ اللَّهَ لَمّا وَهَبتَهُ لي ، فَإِنّي أكرَهُ عَداوَةَ قَومِهِ ؛ هُم أعَزُّ أهلِ المِصرِ ، وعُدَدُ أهلِ اليَمَنِ ! قالَ : فَوَعَدَهُ أن يَفعَلَ ، فَلَمّا كانَ مِن أمرِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ ما كانَ ، بَدا لَهُ فيهِ ، وأبى‏ أن يَفِيَ لَهُ بِما قالَ . قالَ : فَأَمَرَ بِهانِئِ بنِ عُروَةَ حينَ قُتِلَ مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ ، فَقالَ : أخرِجوهُ إلَى السّوقِ فَاضرِبوا عُنُقَهُ ، قالَ : فَاُخرِجَ بِهانِئٍ حَتَّى انتَهى‏ إلى‏ مَكانٍ مِنَ السّوقِ كانَ يُباعُ فيهِ الغَنَمُ ، وهُوَ مَكتوفٌ ، فَجَعَلَ يَقولُ : وامَذحِجاه ، ولا مَذحِجَ لِيَ اليَومَ ، وامَذحِجاه ، أينَ مِنّي مَذحِجٌ ؟ فَلَمّا رَأى‏ أنَّ أحَداً لا يَنصُرُهُ ، جَذَبَ يَدَهُ فَنَزَعَها مِنَ الكِتافِ ، ثُمَّ قالَ : أما مِن عَصاً أو سِكّينٍ أو حَجَرٍ أو عَظمٍ يُجاحِشُ بِهِ رَجُلٌ عَن نَفسِهِ . قالَ : ووَثَبوا إلَيهِ فَشَدّوهُ وَثاقاً ، ثُمَّ قيلَ لَهُ : اُمدُد عُنُقَكَ ، فَقالَ : ما أنَا بِها مُجدٍ سَخِيٌّ ، وما أنَا بِمُعينِكُم عَلى‏ نَفسي . قالَ : فَضَرَبَهُ مَولىً لِعُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ - تُركِيٌّ يُقالُ لَهُ رَشيدٌ - بِالسَّيفِ فَلَم يَصنَع سَيفُهُ شَيئاً ، فَقالَ هانِئٌ : إلَى اللَّهِ المَعادُ ، اللَّهُمَّ إلى‏ رَحمَتِكَ ورِضوانِكَ . ثُمَّ ضَرَبَهُ اُخرى‏ فَقَتَلَهُ . قالَ : فَبَصُرَ بِهِ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ الحُصَينِ المُرادِيُّ بِخازِرَ ، وهُوَ مَعَ عُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ ، فَقالَ النّاسُ : هذا قاتِلُ هانِئِ بنِ عُروَةَ ، فَقالَ ابنُ الحُصَينِ : قَتَلَنِي اللَّهُ إن لَم أقتُلهُ أو اُقتَل دونَهُ ، فَحَمَلَ عَلَيهِ بِالرُّمحِ فَطَعَنَهُ فَقَتَلَهُ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۷۸ ؛ الإرشاد : ج ۲ ص ۶۳) .

تعداد بازدید : 174640
صفحه از 873
پرینت  ارسال به