493
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

۴۹۰.الأمالى ، شجرى- به نقل از سعيد بن خالد -: مسلم را آوردند، در حالى كه عبيد اللَّه بن زياد با اُمّ ايّوب دختر عُتبه ازدواج كرده بود.
پس از آن ، هانى بن عروه مرادى را آوردند. وقتى هانى بر عبيد اللَّه وارد شد ، گفت: امير با ازدواج ، از من ، پيش افتاده است.
عبيد اللَّه گفت: اى هانى ! تو هم قصد ازدواج داشتى؟ و عصايى را كه در دست داشت ، به سويش پرتاب كرد كه عصا بر ديوار نشست. سپس دستور داد او را به بازار بُردند و گردن زدند .
پس از آن ، دستور كشتن مسلم را صادر كرد. مسلم گفت: اجازه بده وصيّت كنم... .۱

۴۹۱.مثير الأحزان : ابن زياد ، دستور داد هانى بن عروه را به محلّه كُناسه بردند و او را در آن جا كشتند و به دار آويختند . گفته‏اند: يكى از غلامان عبيد اللَّه به نام رَشيد ، گردنش را در بازار زد.۲

۴۹۲.تاريخ الطبرى- به نقل از عمّار دُهْنى ، از امام باقر عليه السلام -: ابن زياد ، دستور داد هانى را به محلّه كُناسه بردند و در آن جا به دار آويختند . شاعر آنان ، در باره اين حادثه ، چنين سروده است:
اگر نمى‏دانى مرگ چيست ، بنگربه هانى [كشته‏] در بازار و به پسر عقيل.
دستور حاكم ، در باره آنان به اجرا در آمدو آن دو ، محور سخن هر كسى شدند كه به هر راهى مى‏رفت .
آيا اسماء بن خارجه به سرعت و ايمن، اسب مى‏تازد،در حالى كه قبيله مَذحِج ، براى انتقام گرفتن به دنبال اويند؟۳

1.فَلَمّا اُتِيَ بِمُسلِمٍ - وقَد عَرَّسَ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ بِاُمِّ أيّوبَ بِنتِ عُتبَةَ - قالَ : فَاُتِيَ بِهانِئِ بنِ عُروَةَ المُرادِيِّ ، فَلَمّا اُدخِلَ عَلى‏ عُبَيدِ اللَّهِ قالَ : اِستَأثَرَ عَلَيَّ الأَميرُ بِالعُرسِ ! قالَ : وهَل أرَدتَ العُرسَ يا هانِئُ ؟ ورَماهُ بِمِحجَنٍ كانَ في يَدِهِ ، فَارتَجَّ فِي الحائِطِ ، وأمَرَ بِهِ إلَى السّوقِ فَضُرِبَت عُنُقُهُ ، ثُمَّ أمَرَ بِمُسلِمِ بنِ عَقيلٍ فَقالَ : اِيذَن لي بِالوَصِيَّةِ (الأمالى ، شجرى : ج ۱ ص ۱۶۷) .

2.أمَرَ [ابنُ زِيادٍ] بِهانِي بنِ عُروَةَ فَسُحِبَ إلَى الكُناسَةِ ، فَقُتِلَ وصُلِبَ هُناكَ ، وقيلَ : ضَرَبَ عُنُقَهُ فِي السّوقِ غُلامٌ لِعُبَيدِ اللَّهِ اسمُهُ رَشيدٌ (مثير الأحزان : ص ۳۷ ؛ البداية و النهاية : ج ۸ ص ۱۵۷) .

3.أمَرَ [ابنُ زِيادٍ ]بِهانِئٍ ، فَسُحِبَ إلَى الكُناسَةِ فَصُلِبَ هُنالِكَ ، وقالَ شاعِرُهُم في ذلِكَ : فَإِن كُنتِ لا تَدرينَ مَا المَوتُ فَانظُري‏ إلى‏ هانِىً فِي السّوقِ وَابنِ عَقيلِ‏أصابَهُما أمرُ الإِمامِ فَأَصبَحا أحاديثَ مَن يَسعى‏ بِكُلِّ سَبيلِ‏أيَركَبُ أسماءُ الهَماليجَ آمِناً وَقَد طَلَبَتهُ مَذحِجٌ بِذُحولِ‏(تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۵۰ ، تهذيب الكمال : ج ۶ ص ۴۲۷) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
492

۴۸۸.تاريخ اليعقوبى : مسلم با [نيروهاى‏] عبيد اللَّه نبرد كرد . سپس او را دستگير كردند و عبيد اللَّه، او را كشت و جنازه‏اش را در بازار كشاندند. [همچنين‏] عبيد اللَّه، هانى بن عروه را كشت ؛ چون مسلم در خانه او سكونت داشت و مسلم را يارى كرده بود.۱

۴۸۹.الفتوح : آن گاه عبيد اللَّه بن زياد، دستور داد هانى بن عروه را بيرون ببرند و به مسلم بن عقيل ، ملحق سازند [و بكشند].
محمّد بن اشعث گفت: خداوند ، كارهاى امير را سامان دهد ! به راستى كه تو موقعيت و منزلتِ او را در ميان فاميلش مى‏دانى و بستگان او باخبر شده‏اند كه من و اسماء بن خارجه ، او را نزد تو آورده‏ايم . تو را به خدا سوگند مى‏دهم - اى امير - كه او را به خاطر من ببخشى . من از دشمنىِ خانواده‏اش مى‏ترسم. آنان بزرگان كوفه اند و بيشترين جمعيت را دارند .
ابن زياد با درشتى ، سخن او را رد كرد و سپس دستور داد هانى بن عروه را دست‏بسته به بازارِ خريد و فروش گوسفند، ببرند .
هانى دانست كه كشته مى‏شود . از اين رو ، فرياد مى‏زد: «اى مَذحِج، اى قبيله من ! [كمك !]» . آن گاه دستانش را از طناب ، در آورد و گفت: چيزى نيست كه از خودم دفاع كنم؟
او را زدند و دستانش را محكم بستند و به وى گفتند: گردنت را دراز كن.
هانى گفت: نه، به خدا سوگند! من شما را بر كشتن خودم ، يارى نمى‏كنم.
يكى از غلامانِ عبيد اللَّه به نام رشيد ، جلو آمد و او را با شمشير زد ؛ ولى اثر نكرد . هانى گفت: بازگشت ، به سوى خداست . بار خدايا ! به سوى رحمت و رضوان تو [مى‏آيم‏] . خدايا ! اين روز را كفّاره گناهانم قرار ده . به راستى كه من براى پسر دختر پيامبرت محمّد ، تعصّب به خرج دادم.
رشيد پيش آمد و ضربه‏اى ديگر زد و او را كشت. آن گاه عبيد اللَّه بن زياد دستور داد مسلم بن عقيل و هانى بن عروه - كه خداوند ، آن دو را رحمت كند - را وارونه به دار آويزند و تصميم داشت سر آن دو را براى يزيد بن معاويه بفرستد.۲

1.فَقاتَلَ [مُسلِمٌ‏] عُبَيدَ اللَّهِ ، فَأَخَذوهُ ، فَقَتَلَهُ عُبَيدُ اللَّهِ ، وجَرَّ بِرِجلِهِ فِي السّوقِ ، وقَتَلَ هانِئَ بنَ عُروَةَ ، لِنُزولِ مُسلِمٍ مَنزِلَهُ ، وإعانَتِهِ إيّاهُ (تاريخ اليعقوبى : ج ۲ ص ۲۴۳) .

2.ثُمَّ أمَرَ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ بِهانِئِ بنِ عُروَةَ أن يُخرَجَ فَيُلحَقَ بِمُسلِمِ بنِ عَقيلٍ ، فَقالَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ : أصلَحَ اللَّهُ الأَميرَ ، إنَّكَ قَد عَرَفتَ شَرَفَهُ في عَشيرَتِهِ ، وقَد عَرَفَ قَومُهُ أنّي وأسماءَ بنَ خارِجَةَ جِئنا بِهِ إلَيكِ ، فَأنشُدُكَ اللَّهَ أيُّهَا الأَميرُ ، إلّا وَهَبتَهُ لي ، فَإِنّي أخافُ عَداوَةَ أهلِ بَيتِهِ ، وإنَّهُم ساداتُ أهلِ الكوفَةِ ، وأكثَرُهُم عَدَداً . قالَ : فَزَبَرَهُ ابنُ زِيادٍ ، ثُمَّ أمَرَ بِهانِئِ بنِ عُروَةَ فَاُخرِجَ إلَى السّوقِ إلى‏ مَوضِعٍ يُباعُ فيهِ الغَنَمُ ، وهُوَ مَكتوفٌ . قالَ : وعَلِمَ أنَّهُ مَقتولٌ فَجَعَلَ يَقولُ : وامَذحِجاه ، واعَشيرَتاه ، ثُمَّ أخرَجَ يَدَهُ مِنَ الكِتافِ ، وقالَ : أما مِن شَي‏ءٍ فَأَدفَعُ بِهِ عَن نَفسي ؟! قالَ : فَصَكّوهُ ثُمَّ أوثَقوهُ كِتافاً ، فَقالوا : اُمدُد عُنُقَكَ ، فَقالَ : لا وَاللَّهِ ، ما كُنتُ الَّذي اُعينُكُم عَلى‏ نَفسي ! فَتَقَدَّمَ إلَيهِ غُلامٌ لِعُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ - يُقالُ لَهُ رَشيدٌ - فَضَرَبَهُ بِالسَّيفِ فَلَم يَصنَع شَيئاً . فَقالَ هانِئٌ : إلَى اللَّهِ المَعادُ ، اللَّهُمَّ إلى‏ رَحمَتِكَ ورِضوانِكَ ، اللَّهُمَّ اجعَل هذَا اليَومَ كَفّارَةً لِذُنوبي ، فَإِنّي إنَّما تَعَصَّبتُ لاِبنِ بِنتِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صلى اللَّه عليه و آله . فَتَقَدَّمَ رَشيدٌ وضَرَبَهُ ضَربَةً اُخرى‏ فَقَتَلَهُ ، ثُمَّ أمَرَ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ بِمُسلِمِ بنِ عَقيلٍ وهانِئِ بنِ عُروَةَ رَحِمَهُمَا اللَّهُ ، فَصُلِبا جَميعاً مُنَكَّسَينَ ، وعَزَمَ أن يُوَجِّهَ بِرَأسَيهِما إلى‏ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ (الفتوح : ج ۵ ص ۶۱ ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج ۱ ص ۲۱۳) .

تعداد بازدید : 173976
صفحه از 873
پرینت  ارسال به