525
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

۵۲۸.مروج الذهب : ابو بكر بن حارث‏۱ بن هشام، بر حسين عليه السلام وارد شد و گفت: اى پسرعمو! خويشاوندى ، مرا به مِهر آورده است و نمى‏دانم جايگاهم نزد تو براى نصيحت چيست؟
فرمود: «اى ابو بكر! تو اهل فريب نيستى و اتّهامى ندارى. پس بگو» .
ابو بكر گفت: پدرت در پيشينه، از تو جلوتر بود و در اسلام، از تو نيكونشان‏تر و استوارتر بود . مردم هم به او اميدوارتر و نسبت به او ، حرف شنوتر و بيشتر بر گرد او بودند. او به سوى معاويه حركت كرد، زمانى كه عموم مردم، جز شاميان ، گرد او اجتماع كرده بودند و او از معاويه گرامى‏تر بود ؛ ولى مردم ، او را رها كردند و به خاطر آزمندى و بخل به دنيا، از يارى او، روى برگرداندند . پس جرعه‏هاى خشم را بر او خوراندند و چندان با او ناسازگارى ورزيدند كه با كرامت و خرسندى ، به خدا پيوست. پس از پدرت نيز با برادرت چنان كردند كه بر همه آن ، گواهى و آن را ديدى .
و اينك ، تو آهنگ رفتن به سوى كسانى دارى كه با پدر و برادرت دشمنى ورزيدند و با آنان به جنگ مردم شام و عراق و كسى كه از تو آماده‏تر و نيرومندتر است ، مى‏روى و مردم، از او بيشتر در بيم و اميدند.
پس چون گزارش حركت تو به آنان برسد، مردم را - كه بندگان دنيايند - با ثروت، به سركشى [و شورش ]مى‏خوانند و آنان ، پس از آن كه به تو وعده يارى داده‏اند ، با تو خواهند جنگيد و كسانى كه تو را بيشتر از كسى كه به او كمك مى‏كنند ، دوست دارند ، نيز تو را رها خواهند كرد. پس خدا را در باره خودت ، ياد كن .
آن گاه حسين عليه السلام فرمود: «پسرعمو! خدا به تو پاداش نيكو دهد. در رأى خود، انديشيده بودى. هر چه خدا بخواهد ، همان مى‏شود» .
پس ابو بكر گفت : ما از آنِ خداييم و [ شهادت ] ابا عبد اللَّه را به حساب خدا مى‏گذاريم .
آن گاه بر حارث بن خالد بن عاص بن هشام مخزومى، فرماندار مكّه، وارد شد، در حالى كه اين شعر را مى‏خواند:
چه بسيار خيرخواهانى كه سخن مى‏گويند و نافرمانى مى‏شوندو چه بسيار بدانديشانى كه خيرخواه انگاشته مى‏شوند .
حارث گفت: منظورت چيست؟
پس آنچه را به حسين عليه السلام گفته بود، گزارش كرد . حارث گفت: به پروردگار كعبه سوگند كه در حقّ او ، نيك‏خواهى كرده‏اى .۲

1.صحيح اين نام ، «ابو بكر بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام» است .

2.دَخَلَ أبو بَكرِ بنِ الحارِثِ بنِ هِشامٍ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : يَا بنَ عَمِّ ، إنَّ الرَّحِمَ يُظائِرُني عَلَيكَ ، ولا أدري كَيفَ أنَا فِي النَّصيحَةِ لَكَ؟ فَقالَ : يا أبا بَكرٍ ، ما أنتَ مِمَّن يُستَغَشُّ ولا يُتَّهَمُ ، فَقُل . فَقالَ أبو بَكرٍ : كانَ أبوكَ أقدَمَ سابِقَةً ، وأحسَنَ فِي الإِسلامِ أثَراً ، وأشَدَّ بَأساً ، وَالناسُ لَه أرجى‏ ، ومِنهُ أسمَعَ ، وعَلَيهِ أجمَعَ ، فَسارَ إلى‏ مُعاوِيَةَ وَالنّاسُ مُجتَمِعونَ عَلَيهِ ، إلّا أهلَ الشّامِ ، وهُوَ أعَزُّ مِنهُ ، فَخَذَلوهُ وتَثاقَلوا عَنهُ ، حِرصاً عَلَى الدُّنيا وضَنّاً بِها ، فَجَرَّعوهُ الغَيظَ ، وخالَفوهُ ، حَتّى‏ صارَ إلى‏ ما صارَ إلَيهِ مِن كَرامَةِ اللَّهِ ورِضوانِهِ . ثُمَّ صَنَعوا بِأَخيكَ بَعدَ أبيكَ ما صَنَعوا ، وقَد شَهِدتَ ذلِكَ كُلَّهُ ورَأَيتَهُ ، ثُمَّ أنتَ تُريدُ أن تَسيرَ إلَى الَّذينَ عَدَوا عَلى‏ أبيكَ وأخيكَ ، تُقاتِلُ بِهِم أهلَ الشّامِ وأهلَ العِراقِ ، ومن هُوَ أعَدُّ مِنكَ وأقوى‏ ، وَالنّاسُ مِنهُ أخوَفُ ولَهُ أرجى‏ ! فَلَو بَلَغَهُم مَسيرُكَ إلَيهِم لَاستَطغَوُا النّاسَ بِالأَموالِ ، وهُم عَبيدُ الدُّنيا ، فَيُقاتِلُكَ مَن وَعَدَكَ أن يَنصُرَكَ ، ويَخذُلُكَ مَن أنتَ أحَبُّ إلَيهِ مِمَّن يَنصُرُهُ ، فَاذكُرِ اللَّهَ في نَفسِكَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : جَزاكَ اللَّهُ خَيراً يَابنَ عَمِّ ، فَقَد أجهَدَكَ رَأيُكَ ، وَمهما يَقضِ اللَّهُ يَكُن . فَقالَ : إنّا للَّهِ‏ِ ! وعِندَ اللَّهِ نَحتَسِبُ يا أبا عَبدِ اللَّهِ . ثُمَّ دَخَلَ عَلَى الحارِثِ بنِ خالِدِ بنِ العاصِ بنِ هِشامٍ المَخزومِيِّ - والي مَكَّةَ - وهُوَ يَقولُ : كَم نَرى‏ ناصِحاً يَقولُ فَيُعصى‏ وظَنينَ المَغيبِ يُلفى‏ نَصيحاً فَقالَ : وما ذاكَ ؟ فَأَخبَرَهُ بِما قالَ لِلحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : نَصَحتَ لَهُ ورَبِّ الكَعبَةِ (مروج الذهب : ج ۳ ص ۶۶) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
524

فصل ششم : مخالفان رفتن امام به سمت عراق‏

6 / 1

ابو بكر بن عبد الرحمان‏۱

۵۲۷.الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : ابو بكر بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام، نزد حسين عليه السلام آمد و به ايشان گفت: اى پسرعمو! خويشاوندى ، مرا به مِهر آورده است و نمى‏دانم جايگاهم نزد تو براى نصيحت چيست؟
فرمود: «اى ابو بكر! تو اهل فريب نيستى و اتّهامى ندارى . پس بگو» .
ابو بكر گفت: ديدى كه مردم عراق با پدر و برادرت چه كردند و اينك، آهنگ حركت به سوى آنان دارى؟! آنان، بردگان دنيايند و كسانى كه به تو وعده يارى داده‏اند، با تو خواهند جنگيد و آن كه تو را بيشتر از كسى كه به او كمك مى‏كند ، دوست دارد ، نيز رهايت خواهد كرد. پس خدا را در باره خودت ، به يادت مى‏آورم [ كه جانت را به خطر نيندازى ] .
حسين عليه السلام فرمود: «خدا به تو پاداش نيك دهد، عموزاده! در رأى خود، انديشيده بودى. هر چه خدا بخواهد، همان مى‏شود» .
ابو بكر گفت: ما از آنِ خداييم و [ شهادت ] ابا عبد اللَّه را به حساب خدا مى‏گذاريم .۲

1.ابو بكر بن عبد الرحمان بن حارث مخزومى ، در زمان خلافت عمر بن خطّاب ، به دنيا آمد . وى تابعى و پُر حديث است و يكى از فقيهان هفتگانه در مدينة النبى بوده است. او را به جهت نماز و عبادت بسيار ، «راهب قريش» ناميده‏اند . او بينايى‏اش را از دست داد و در سال ۹۴ هجرى در مدينه در گذشت .

2.أتاهُ [أيِ الحُسَينَ عليه السلام‏] أبو بَكرِ بنِ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ الحارِثِ بنِ هِشامٍ ، فَقالَ : يَا بنَ عَمِّ ، إنَّ الرَّحِمَ تُضارُّني ، وما أدري كَيفَ أنَا عِندَكَ فِي النَّصيحَةِ لَكَ ؟ قالَ : يا أبا بَكرٍ ، ما أنتَ مِمَّن يُستَغَشُّ ولا يُتَّهَمُ ، فَقُل . فَقالَ : قَد رَأَيتَ ما صَنَعَ أهلُ العِراقِ بِأَبيكَ وأخيكَ ، وأنتَ تُريدُ أن تَسيرَ إلَيهِم ، وهُم عَبيدُ الدُّنيا ، فَيُقاتِلُكَ مَن قَد وَعَدَكَ أن يَنصُرَكَ ، ويَخذُلُكُ مَن أنتَ أحَبُّ إلَيهِ مِمَّن يَنصُرُهُ ! فَاُذَكِّرُكَ اللَّهَ في نَفسِكَ . فَقالَ : جَزاكَ اللَّهُ يَابنَ عَمِّ خَيراً ، فَلَقَدِ اجتَهَدتَ رَأيَكَ ، وَمهما يَقضِ اللَّهُ مِن أمرٍ يَكُن . فَقالَ أبو بَكرٍ : إنّا للَّهِ‏ِ ! عِندَ اللَّهِ نَحتَسِبُ أبا عَبدِ اللَّهِ (الطبقات الكبرى / الطبقة الخامسة من الصحابة : ج ۱ ص ۴۴۷ ، تهذيب الكمال : ج ۶ ص ۴۱۸) .

تعداد بازدید : 147372
صفحه از 873
پرینت  ارسال به