531
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

6 / 8

بَعثَر فَقعَسى‏۱

۵۳۹.الأنساب الأشراف : بَعثَر فَقعَسىِ شاعر ، با حسين بن على عليه السلام - پيش از آن كه به كوفه برسد - ديدار كرد.
حسين عليه السلام در باره مردم كوفه از او پرسيد . او گفت: به راستى كه مردم عراق ، پيمان‏شكن و فريبكارند.۲

6 / 9

طِرِمّاح بن عَدى‏۳

۵۴۰.تاريخ الطبرى- به نقل از جميل بن مَرثَد (از بنى مَعْن)، در باره طِرِمّاح بن عَدى -: طِرِمّاح به حسين عليه السلام نزديك شد و به ايشان گفت: به خدا سوگند ، مى‏نگرم ؛ ولى كسى را همراه تو نمى‏بينم و اگر جز اينان كه همراه تو مى‏بينم، كسى با تو نجنگد، بسنده است. يك روز پيش از بيرون رفتن از كوفه و آمدن نزد تو ، در آن سوى كوفه، جمعيّتى را ديدم كه تا آن روز ، يك‏جا چنين جمعيّتى را نديده بودم. پس در باره آنان پرسيدم . گفته شد: گرد هم آمده‏اند تا روى‏گردان شوند [و بيعت بشكنند] و پس از آن در پى حسين، ره‏سپار شوند .
به خدا سوگند كه اگر مى‏توانى به اندازه يك وجب به سوى آنان پيش نيايى، اين كار را انجام بده . پس اگر مى‏خواهى به سرزمينى بروى كه خداوند ، تو را از آنان باز دارد تا در كار خويش بينديشى و وضعيّت برايت روشن گردد ، پس حركت كن تا تو را بر ستيغ كوه ما - كه اَجأ نام دارد۴ - فرود آورم ؛ قلّه‏اى كه - به خدا سوگند - ما را از پادشاهان غَسّان و حِمَير و نيز از نعمان بن مُنذِر و از سياه و سرخ، ايمن داشته است. به خدا سوگند كه اگر بر ما خوارى فرود آيد، با تو راه مى‏افتم تا تو را در روستا[ ى خودمان ]فرود مى‏آورم .
آن گاه به دنبال مردانى از بنى اَجَأ و بنى سَلمى‏ از قبيله طَى مى‏فرستيم و به خدا سوگند ، ده روز طول نمى‏كشد كه سواره‏ها و پياده‏ها از قبيله طى ، نزد تو خواهند آمد . آن وقت، هر مقدار دوست دارى ، در ميان ما اقامت فرما و اگر اتّفاقى رخ دهد ، من تضمين مى‏كنم كه بيست هزار جنگجوى طايى با شمشير از تو دفاع كنند . به خدا سوگند كه هرگز دستى به تو نمى‏رسد ، تا زمانى كه چشمى از آنان باز و بسته مى‏شود [ و زنده‏اند ] .
[حسين عليه السلام‏] به وى فرمود: «خداوند ، به تو و مردمانت ، پاداش خير دهد! به راستى كه ميان ما و آنان، عهدى است كه نمى‏توانيم بر هم زنيم و نمى‏دانيم كه كار ما و آنان در پايان ، به كدام سو مى‏رود» .۵

1.در نام وى ، اختلاف است . بلاذرى، در كتاب أنساب الأشراف (ج ۱۱ ص ۲۰۳) مى‏گويد: بعثر فقعسى ، شاعر بود. حَمَوى در كتاب معجم البلدان (ج ۲ ص ۴۰۷) ، او را يعثر بن لقيط فقعسى خَوى ناميده است و بعثر ، محلّى در سرزمين بنى اسد است . ابن ماكولا در كتاب الإكمال (ج ۱ ص ۳۳۸) ، گفته است: بغثر بن لقيط بن حبيب اسدى ، از شاعران دوره جاهلى است. ابن منظور در لسان العرب (ج ۴ ص ۷۳) و زَبيدى در تاج العروس (ج ۶ ص ۱۰۳) نيز گفته‏اند: بغثر بن لقيط بن خالد بن نضله . چيزى در باره او در كتب رجال و تراجم به ثبت نرسيده و تنها از كتاب أنساب الأشراف (ج ۱ ص ۱۵۵) بر مى‏آيد كه در زمان عمر بن عبد العزيز ، زنده بوده است .

2.كانَ بَعثَرٌ [الفَقعَسِيُّ الشّاعِرُ] لَقِيَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام قَبلَ أنَ يَصِلَ إلَى الكوفَةِ ، فَسَأَلَهُ عَنهُم ، فَقالَ : إنَّ أهلَ العِراقِ أهلُ غَدرٍ (أنساب الأشراف : ج ۱۱ ص ۲۰۴) .

3.طِرِمّاح بن عَدىّ بن عبد اللَّه خيبرى طايى ، شاعر و از ياران امير مؤمنان عليه السلام و فرستاده ايشان به نزد معاويه بود. طِرِمّاح و گروهى از كوفيان از قبيله مَذحِج، براى يارى امام حسين عليه السلام حركت و با امام عليه السلام و يارانش در منزل عُذَيب ، ملاقات كردند . او راه كوفه را به آنان نشان داد. وى از امام عليه السلام اجازه گرفت تا براى خانواده‏اش خرجى ببرد و سپس برگردد و وقتى باز گشت ، در راه ، خبر شهادت امام عليه السلام به وى رسيد.

4.يكى از كوههاى منطقه طى (معجم البلدان : ج ۱ ص ۹۴ . نيز ، ر . ك : نقشه شماره ۳ در پايان ج ۲) .

5.أنَّهُ دَنا مِنَ الحُسَينِ عليه السلام فَقالَ لَهُ : وَاللَّهِ، إنّي لَأَنظُرُ فَما أرى‏ مَعَكَ أحَداً ، ولَو لَم يُقاتِلكَ إلّا هؤُلاءِ الَّذينَ أراهُم مُلازِميكَ لَكانَ كَفى‏ بِهِم ، وقَد رَأَيتُ - قَبلَ خُروجي مِنَ الكوفَةِ إلَيكَ بِيَومٍ - ظَهرَ الكوفَةِ ، وفيهِ مِنَ النّاسِ ما لَم تَرَ عَينايَ في صَعيدٍ واحِدٍ جَمعاً أكثَرَ مِنهُ ، فَسَأَلتُ عَنهُم ، فَقيلَ : اِجتَمَعوا لِيُعرَضوا ، ثُمَّ يُسَرَّحونَ إلَى الحُسَينِ ، فَأَنشُدُكَ اللَّهَ إن قَدَرتَ عَلى‏ ألّا تَقدَمَ عَلَيهِم شِبراً إلّا فَعَلتَ . فَإِن أرَدتَ أن تَنزِلَ بَلَداً يَمنَعُكَ اللَّهُ بِهِ حَتّى‏ تَرى‏ مِن رَأيِكَ ، ويَستَبينَ لَكَ ما أنتَ صانِعٌ ، فَسِر حَتّى‏ اُنزِلَكَ مَناعَ جَبَلِنَا الَّذي يُدعى‏ أجَأً ، اِمتَنَعنا - وَاللَّهِ - بِهِ مِن مُلوكِ غَسّانَ وحِمَيرٍ ، ومِنَ النُّعمانِ بنِ المُنذِرِ ، ومِنَ الأَسوَدِ وَالأَحمَرِ ، وَاللَّهِ إن دَخَلَ عَلَينا ذُلٌّ قَطُّ ، فَأَسيرُ مَعَكَ حَتّى‏ اُنزِلَكَ القَريَةَ ، ثُمَّ نَبعَثُ إلَى الرِّجالِ مِمَّن بِأَجَأٍ وسَلمى‏ مِن طَيِّئٍ ، فَوَاللَّهِ لا يَأتي عَلَيكَ عَشَرَةُ أيّامٍ حَتّى‏ يَأتِيَكَ طَيِّئٌ رِجالاً و رُكباناً ، ثُمَّ أقِم فينا ما بَدا لَكَ ، فَإِن هاجَكَ هَيجٌ فَأَنا زَعيمٌ لَكَ بِعِشرينَ ألفَ طائِيٍّ يَضرِبونَ بَينَ يَدَيكَ بِأَسيافِهِم ، وَاللَّهِ لا يوصَلُ إلَيكَ أبَداً ومِنهُم عَينٌ تَطرِفُ . فَقالَ لَهُ : جَزاكَ اللَّهُ وقَومَكَ خَيراً ، إنَّهُ قَد كانَ بَينَنا وبَينَ هؤُلاءِ القَومِ قَولٌ لَسنا نَقدِرُ مَعَهُ عَلَى الاِنصِرافِ ، ولا نَدري عَلامَ تَنصَرِفُ بِنا وبِهِمُ الاُمورُ في عاقِبِهِ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۰۶ ، البداية و النهاية : ج ۸ ص ۱۷۴) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
530

۵۳۷.الصراط المستقيم : امّ سلمه به حسين عليه السلام گفت: به عراق نرو كه از جدّت [پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ]شنيدم كه مى‏فرمود : تو در آن جا، كشته مى‏شوى . نزد من ، خاكى است كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آن را به من داد. پس حسين عليه السلام فرمود: «اگر بيرون نروم نيز كشته مى‏شوم» .
آن گاه با دستش بر صورت امّ سلمه كشيد و او قتلگاه حسين عليه السلام و يارانش را ديد. حسين عليه السلام خاك ديگرى را در ظرفى شيشه‏اى به او داد و فرمود : «آن گاه كه از اين دو ، خون جوشيد، بِدان كه من كشته شده‏ام» .
پس بعد از ظهر روز عاشورا، از آن دو خاك، خون جوشيد.۱

6 / 7

بُحَير بن شَدّاد۲

۵۳۸.الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)- به نقل از بُحَير بن شدّاد اسدى -: حسين عليه السلام در ثَعلَبيّه بر ما گذشت . پس با برادرم نزد او رفتم . بر او تن‏پوشى زرد بود كه در سينه‏اش جيبى داشت. برادرم به او گفت: من بر تو بيمناكم!
پس با تازيانه بر خورجينى كه پشت سر خود داشت ، زد و فرمود: «اين ، نامه‏هاى سرشناسان شهر است» .۳

ر . ك : ص 642 (فصل هفتم / اخبار فرود آمدن امام عليه السلام در ثعلبيّة).

1.قالَت اُمُّ سَلَمَةَ [لِلحُسَينِ عليه السلام‏] : لاتَخرُج إلَى العِراقِ ! فَإِنّي سَمِعتُ جَدَّكَ يَقولُ إنَّكَ مَقتولٌ بِهِ ، وعِندي تُربَةٌ دَفَعَها إلَيَّ في قارورَةٍ . فَقالَ عليه السلام : و إن لَم أخرُج قُتِلتُ . ثُمَّ مَسَحَ بِيَدِهِ عَلى‏ وَجهِها ، فَرَأَت مَصرَعَهُ ومَصرَعَ أصحابِهِ ، وأعطاها تُربَةً اُخرى‏ في قارورَةٍ ، وقالَ : إذا فاضَتا دَماً فَاعلَمي أنّي قَد قُتِلتُ . فَفاضَتا دَماً بَعدَ الظُّهرِ في يَومِ عاشوراءَ (الصراط المستقيم : ج ۲ ص ۱۷۹ ح ۶) .

2.بُحَير بن شدّاد اسدى ، اهل ثعلبيّه است . سفيان بن عُيَينَه و كلبى - كه همان محمّد بن سائب بن بشر كلبى (م ۱۴۶ق) است - ، از او روايت كرده‏اند. وى عمرى طولانى داشت و سنّ او از ۱۱۰ سال گذشت . در كتب رجال و تراجم شيعه و اهل سنّت ، از او ياد نشده و تنها ابن ماكولا در كتاب الإكمال (ج ۱ ص ۲۰۳) و ابن عساكر در تاريخ دمشق (ج ۱۴ ص ۲۱۴ - ۲۱۷) ، از او سخن گفته‏اند.

3.مَرَّ بِنَا الحُسَينُ عليه السلام بِالثَّعلَبِيَّةِ ، فَخَرَجتُ إلَيهِ مَعَ أخي ، فَإِذا عَلَيهِ جُبَّةٌ صَفراءُ لَها جَيبٌ في صَدرِها ، فَقالَ لَهُ أخي : إنّي أخافُ عَلَيكَ . فَضَرَبَ بِالسَّوطِ عَلى‏ عَيبَةٍ قَد حَقَبَها خَلفَهُ ، وقالَ : هذِهِ كُتُبُ وُجوهِ أهلِ المِصرِ (الطبقات الكبرى / الطبقة الخامسة من الصحابة : ج ۱ ص ۴۵۷ ح ۴۴۰ ، تاريخ دمشق : ج ۱۴ ص ۲۱۶) .

تعداد بازدید : 147395
صفحه از 873
پرینت  ارسال به