۵۵۰.الملهوف : عبد اللَّه بن عمر، در مكّه نزد ايشان (حسين عليه السلام) آمد و به او پيشنهاد كرد كه با گمراهان ، آشتى كند و او را از جنگ و خونريزى بر حذر داشت .
حسين عليه السلام به او فرمود : «اى ابو عبد الرحمان! مگر نمىدانى كه در پستىِ دنيا ، همين بس كه سر يحيى فرزند زكريّا را براى بدكارى از بدكاران بنى اسرائيل به ارمغان بردند؟
مگر نمىدانى كه بنى اسرائيل در ميان طلوع سپيده تا پيدايى خورشيد، هفتاد پيامبر را مىكشتند و سپس در بازارهاى خود مىنشستند و چنان سرگرم داد و ستد مىشدند كه گويى هيچ كارى نكردهاند و با وجود اين، خدا در باره آنان، شتاب نورزيد و بِدانان مهلت داد تا پس از آن، ايشان را سخت گرفتار كرد؟ از خدا بپرهيز - اى ابو عبد الرحمان - و از يارى من، روى بر متاب» .۱
۵۵۱.العقد الفريد- به نقل از سالم بن عبد اللَّه بن عمر -: به پدرم عبد اللَّه بن عمر ، گفته شد كه حسين عليه السلام رو به سوى عراق نهاده است . پس پدرم در سه منزلى مدينه ، به او پيوست ؛ چون هنگام خروج وى ، پدرم در مدينه نبود . پدرم [به او ]گفت: آهنگ كجا دارى؟
فرمود : «رهسپار عراقم» و نامههاى مردم را به او نشان داد.
سپس فرمود : «اينها ، پيمانها و نامههاى ايشان است» .
پس پدرم او را به خدا سوگند داد كه برگردد و او نپذيرفت. پس گفت: با تو حديثى مىگويم كه پيش از اين ، با كسى در ميان ننهادهام . جبرئيل عليه السلام نزد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آمد و او را ميان دنيا و آخرت ، مخيّر ساخت و او آخرت را برگزيد. شما پاره تن او هستيد . به خدا سوگند ، هرگز كسى از دودمان او در پىِ دنيا نخواهد رفت و خدا، جز از آن رو كه براى شما خير است، آن را از شما دريغ نداشت. پس برگرد ، كه تو نيرنگ مردم عراق و آنچه را كه پدرت از آنها ديد ، مىدانى .
حسين عليه السلام نپذيرفت . پدرم، او را در آغوش گرفت و گفت: تو را كه كشته مىشوى ، به خدا مىسپارم.۲
1.جاءَ عَبدُ اللَّهِ بنُ عُمَرَ - في مَكَّةَ - فَأَشارَ إلَيهِ بِصُلحِ أهلِ الضَّلالِ ، وحَذَّرَهُ مِنَ القَتلِ وَالقِتالِ .
فَقالَ لَهُ : يا أبا عَبدِ الرَّحمنِ ، أما عَلِمتَ أنَّ مِن هَوانِ الدُّنيا عَلَى اللَّهِ أنَّ رَأسَ يَحيَى بنِ زَكَرِيّا اُهدِيَ إلى بَغِيٍّ مِن بَغايا بَني إسرائيلَ؟!
أما عَلِمتَ أنَّ بَني إسرائيلَ كانوا يَقتُلونَ ما بَينَ طُلوعِ الفَجرِ إلى طُلوعِ الشَّمسِ سَبعينَ نَبِيّاً ، ثُمَّ يَجلِسونَ في أسواقِهِم يَبيعونَ ويَشتَرونَ كَأَن لَم يَصنَعوا شَيئاً ، فَلَم يُعَجِّلِ اللَّهُ عَلَيهِم ، بَل أمهَلَهُم وأخَذَهُم بَعدَ ذلِكَ أخذَ عَزيزٍ مُقتَدِرٍ ! اِتَّقِ اللَّهَ يا أبا عَبدِ الرَّحمنِ ، ولا تَدَعَنَّ نُصرَتي (الملهوف : ص ۱۰۲ ، مثير الأحزان : ص ۴۱) .
2.قيلَ لِأَبي - عَبدِ اللَّهِ بنِ عُمَرَ - : إنَّ الحُسَينَ عليه السلام تَوَجَّهَ إلَى العِراقِ ، فَلَحِقَهُ عَلى ثَلاثِ مَراحِلَ مِنَ المَدينَةِ - وكانَ غائِباً عِندَ خُروجِهِ - فَقالَ : أينَ تُريدُ ؟ فَقالَ : اُريدُ العِراقَ ، وأخرَجَ إلَيهِ كُتُبَ القَومِ ، ثُمَّ قالَ : هذِهِ بَيعَتُهُم وكُتُبُهُم . فَناشَدَهُ اللَّهَ أن يَرجِعَ ، فَأَبى .
فَقالَ : اُحَدِّثُكَ بِحَديثٍ ما حَدَّثتُ بِهِ أحَداً قَبلَكَ : إنَّ جِبريلَ أتَى النَّبِيَّ صلى اللَّه عليه و آله يُخَيِّرُهُ بَينَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، فَاختارَ الآخِرَةَ ، وإنَّكُم بَضعَةٌ مِنهُ ، فَوَاللَّهِ لا يَليها أحَدٌ مِن أهلِ بَيتِهِ أبَداً ، وما صَرَفَهَا اللَّهُ عَنكُم إلّا لِما هُوَ خَيرٌ لَكُم .
فَارجِع ؛ فَأَنتَ تَعرِفُ غَدرَ أهلِ العِراقِ ، وما كانَ يَلقى أبوكَ مِنهُم . فَأَبى ، فَاعتَنَقَهُ وقالَ : اِستَودَعتُكَ اللَّهَ مِن قَتيلٍ ! (العقد الفريد : ج ۳ ص ۳۶۹ ، عيون الأخبار ، ابن قتيبه : ج ۱ ص ۲۱۱) .