۵۷۳.الفتوح : حسين عليه السلام آهنگ حركت به سوى عراق كرد. عمر بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام مخزومى ، بر وى وارد شد و گفت: اى پسر دختر پيامبر خدا! براى خواستهاى نزد تو آمدهام و مىخواهم آن را بيان كنم . من در اين خواسته ، اهل نيرنگ نيستم . آيا آن را از من مىشنوى؟
حسين عليه السلام فرمود: «بگو . به خدا سوگند ، تو نزد من ، بدعقيده نيستى . هر چه دوست دارى ، بگو» .
او گفت: به من خبر رسيده كه به عراق مىروى و من، از اين سفر براى تو بيمناكم . تو بر مردمى وارد مىشوى كه فرمانروايانشان در آن جا حضور دارند و بيت المال ، در اختيار آنهاست و من بيم آن دارم كه آن كسى كه تو نزد او از پدر و مادرش عزيزترى ، به خاطر درهم و دينار دنيا، با تو بجنگد . از خدا، پروا كن و از اين حرم ، بيرون مرو.
حسين عليه السلام به وى فرمود: «پسرعمو! خداوند ، به تو پاداش خير دهد! مىدانم كه از روى دلسوزى چنين گفتى . هر چه خدا بخواهد ، همان مىشود ، چه بر طبق نظر تو رفتار كنم ، يا بر خلاف آن عمل نمايم» .
عمر بن عبد الرحمان، از حسين عليه السلام جدا شد ، در حالى كه مىگفت :
چه بسا مشورت دهندهاى ، كه نافرمانى مىشود و آزار مىبيند!و اى بسا بدخواهى كه خيرخواه شمرده مىشود!۱