565
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

۵۹۰.تذكرة الخواصّ- به نقل از واقدى -: هنگامى كه حسين عليه السلام وارد مكّه شد ، يزيد به ابن عبّاس نوشت: «امّا بعد، پسرعمويت حسين، و دشمن خدا، فرزند زبير ، از بيعت با من سر باز زده و به مكّه رفته‏اند و در صدد فتنه انگيزى اند و خود را در معرض نابودى نهاده‏اند. امّا پسر زبير ، به‏
راستى كه او به زودى ، در گرداب نابودى وارد و كشته شمشير خواهد شد . و امّا در باره حسين ، دوست دارم كه توبيخ او را به خاطر رفتارى كه از وى سر زده ، به شما اهل بيت ، واگذار كنم .
شنيده‏ام كسانى از پيروان او از مردم عراق ، با او نامه‏نگارى مى‏كنند و او هم به آنها نامه مى‏نويسد . به او وعده خلافت مى‏دهند و او را به آرزوى زمامدارى مى‏اندازند . شما از پيوند ميان من و خودتان و حرمت‏ها و خويشاوندى‏[مان ]آگاهيد ؛ ولى حسين ، آن را گسسته و جدا كرده است.
تو ، پيشواى اهل بيتِ خود و سَرور مردم شَهرت هستى . با او ديدار كن و او را از كوشش براى جدايى باز دار و اين امّت را از [راهِ‏] فتنه باز گردان. پس اگر از تو پذيرفت و به سوى تو باز گشت، او نزد من ، ايمن است و از احترام گسترده ، برخوردار خواهد بود و به او همان حقوقى را پرداخت خواهم كرد كه پدرم به برادرش مى‏پرداخت و اگر بيش از اين هم خواست ، آن گونه كه خود [مصلحت ]مى‏دانى ، برايش تضمين كن، كه من ضمانت تو را اجرا مى‏كنم و آن را برايش انجام مى‏دهم . سوگندهاى سخت و سندهاى تأكيد شده‏اى كه مايه اطمينان او باشد و آنچه در همه كارها بر آن تكيه كند، بر عهده من است. در پاسخ دادن به نامه‏ام و هر نيازى كه به من دارى ، شتاب كن . و السّلام .
هشام بن محمّد مى‏گويد : يزيد در زير نامه اين گونه نوشت :
هان ، اى سوارى كه بامدادان ، به قصدى‏بر شتر تنومند خود ، چنين شتابان ، ره مى‏سپارى!
به قريش - كه از آن ، دور افتاده‏ام - ، پيام مرا برسان كه :ميان من و حسين، خدا و پيوند خويشاوندى ، داور است .
او را به جايگاهى كه در كنار كعبه جاى دارد ، سوگند مى‏دهم‏كه عهد خداوند و آنچه را كه بايد بر آن وفا شود ، نگه دارد .
شما ، با افتخار به مقام مادرتان ، قوم خود را به زحمت مى‏اندازيدآرى ! سوگند به جان خودم كه او ، مادرى پارسا و گرامى و عفيف است .
او كسى است كه هيچ كس در والايى و فضيلت ، به او نمى‏رسد؛دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و بهترينِ مردم است كه همه مى‏دانند .
من به خوبى مى‏دانم ، يا گمان نزديك به دانايى دارم‏- و گاه ، گمان ، راست و سامان دهنده است -
كه به زودى ، چيزى كه مدّعىِ آن هستيد، شما راكُشتگانى قرار مى‏دهد كه عقابان و كركسان ، به يكديگر هديه خواهند داد .
اى خويشان ما ! اينك كه جنگ ، آرام گرفته است، آن را بر ميفروزيدو به رشته‏هاى آشتى در آويزيد و چنگ زنيد .
جنگ ، اقوامى را كه پيش از شما بودند ، فريفت‏و ملّت‏هايى را نابود ساخت .
پس نسبت به خويشان خود ، انصاف روا داريد و با گردن‏كشى ، آنان را به نابودى نيفكنيد .چه بسا گردن‏كشانى كه پايشان ، لغزيده است» .
ابن عبّاس به او نوشت: «امّا بعد، نامه‏ات كه در آن از پيوستن حسين و زبير به مكّه ياد كرده بودى ، رسيد . امّا زبير ، از نظر موضع و گرايش ، از ما جداست. علاوه بر آن كه كينه‏هايى از ما در سينه‏اش نهفته دارد كه شعله‏هايش را از ما مى‏پوشانَد . خدا ، اسيرش را آزاد نكند ! در مورد او ، هر نظرى كه دارى ، انجام بده.
و امّا حسين ، چون به مكّه رسيد و حرم جدّ و خانه‏هاى پدرانش را وا نهاد، از آمدنش پرسيدم. به من خبر داد كه كارگزارانت در مدينه ، با او بدى كرده و سخن زشت به او گفته‏اند و به حرم خدا ، پناه جسته است . در باره آنچه بِدان اشاره كرده‏اى، با او ديدار خواهم كرد و از خيرخواهى در آنچه باعث وحدت شود و آتش را خاموش كند و فتنه را فرو نشاند و خون‏هاى امّت را محفوظ بدارد ، فروگذار نخواهم كرد.
پس ، از خدا ، در نهان و آشكار، پروا كن و شب را اين‏چنين سپرى مكن كه در پىِ بدى براى مسلمانى ، يا در صدد ستم رساندن به او يا حفر گودالى براى او باشى . چه بسا كسى كه براى ديگرى ، چاهى مى‏كَنَد و خود در آن مى‏افتد ، و چه بسيار آرزومندى كه به آرزويش دست نمى‏يابد. از تلاوت قرآن و گسترش سنّت، بهره گير. بر تو باد روزه و شب‏زنده‏دارى ، و سرگرمى‏ها و ياوه‏هاى دنيا ، تو را از آنها باز ندارد ؛ چون هر چه تو را از خدا باز دارد ، زيانبار و تباه‏كننده است و به هر يك از كارهاى آخرت، چنگ زنى، سودمند و ماندگار است. با درود».۱

1.لَمّا نَزَلَ الحُسَينُ عليه السلام مَكَّةَ ، كَتَبَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ إلَى ابنِ عَبّاسٍ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ ابنَ عَمِّكَ حُسَيناً ، وعَدُوَّ اللَّهِ ابنَ الزُّبَيرِ التَوَيا بِبَيعَتي ، ولَحِقا بِمَكَّةَ مُرصِدَينِ لِلفِتنَةِ ، مُعَرِّضَينِ أنفُسَهُما لِلهَلَكَةِ ، فَأَمَّا ابنُ الزُّبَيرِ ، فَإِنَّهُ صَريعُ الفِناءِ وقَتيلُ السَّيفِ غَداً ، وأمَّا الحُسَينُ ، فَقَد أحبَبتُ الإِعذارَ إلَيكُم - أهلَ البَيتِ - مِمّا كانَ مِنهُ . وقَد بَلَغَني أنَّ رِجالاً مِن شيعَتِهِ مِن أهلِ العِراقِ يُكاتِبونَهُ ويُكاتِبُهُم ، ويُمَنّونَهُ الخِلافَةَ ويُمَنّيهِمُ الإِمرَةَ ، وقَد تَعلَمونَ ما بَيني وبَينَكُم مِنَ الوُصلَةِ ، وعَظيمِ الحُرمَةِ ، ونَتايِجِ الأَرحامِ ، وقَد قَطَعَ ذلِكَ الحُسَينُ وبَتَّهُ . وأنتَ زَعيمُ أهلِ بَيتِكَ ، وسَيِّدُ أهلِ بِلادِكَ ، فَالقَهُ فَاردُدهُ عَنِ السَّعيِ فِي الفُرقَةِ ، ورُدَّ هذِهِ الاُمَّةَ عَنِ الفِتنَةِ ، فَإِن قَبِلَ مِنكَ وأنابَ إلَيكَ ، فَلَهُ عِندِي الأَمانُ وَالكَرامَةُ الواسِعَةُ ، واُجري عَلَيهِ ما كانَ أبي يُجريهِ عَلى‏ أخيهِ ، وإن طَلَبَ الزِّيادَةَ فَاضمَن لَهُ ما أراكَ اللَّهُ ، اُنفِذُ ضَمانَكَ وأقومُ لَهُ بِذلِكَ ، ولَهُ عَلَيَّ الأَيمانُ المُغَلَّظَةُ وَالمَواثيقُ المُؤَكَّدَةُ ، بِما تَطمَئِنُّ بِهِ نَفسُهُ ، ويَعتَمِدُ في كُلِّ الاُمورِ عَلَيهِ ، عَجِّل بِجَوابِ كِتابي ، وبِكُلِّ حاجَةٍ لَكَ إلَيَّ وقِبَلي ، وَالسَّلامُ . قالَ هِشامُ بنُ مُحَمَّدٍ : وكَتَبَ يَزيدُ في أسفَلِ الكِتابِ : يا أيُّهَا الرّاكِبُ الغادي لِطِيَّتِهِ‏ عَلى‏ عُذافِرَةٍ في سَيرِها قُحَمُ‏أبلِغ قُرَيشاً عَلى‏ نَأيِ المَزارِ بِها بَيني وبَينَ الحُسَينِ اللَّهُ وَالرَّحِمُ‏ومَوقِفٌ بِفِناءِ البَيتِ أنشُدُهُ‏ عَهدَ الإِلهِ غَداً يوفى‏ بِهِ الذِّمَمُ‏هنيتُمُ قَومَكُم فَخراً بِاُمِّكُمُ‏ اُمٌّ لَعَمري حَسانٌ عَفَّةٌ كَرَمُ‏هِيَ الَّتي لا يُداني فَضلَها أحَدٌ بِنتُ الرَّسولِ وخَيرُ النّاسِ قَد عَلِمواإنّي لَأَعلَمُ أو ظَنّاً لِعالِمِهِ‏ وَالظَّنُّ يَصدُقُ أحياناً فَيَنتَظِمُ‏أن سَوفَ يَترُكُكُم ما تَدَّعونَ بِهِ‏ قَتلى‏ تَهاداكُمُ العُقبانُ وَالرَّخَمُ‏يا قومَنا لا تَشُبُّوا الحَربَ إذ سَكَنَت‏ وأمسِكوا بِحِبال السِّلمِ وَاعتَصِمواقَد غَرَّتِ الحَربُ مَن قَد كانَ قَبلَكُمُ‏ مِنَ القُرونِ وقَد بادَت بِهَا الاُمَمُ‏فَأَنصِفوا قَومَكُم لا تَهلِكوا بَذَخاً فَرُبَّ ذي بَذَخٍ زَلَّت بِهِ القَدَمُ‏ فَكَتَبَ إلَيهِ ابنُ عَبّاسٍ : أمّا بَعدُ ، فَقَد وَرَدَ كِتابُكَ تَذكُرُ فيهِ لَحاقَ الحُسَينِ عليه السلام وَابنِ الزُّبَيرِ بِمَكَّةَ ، فَأَمَّا ابنُ الزُّبَيرِ فَرَجُلٌ مُنقَطِعٌ عَنّا بِرَأيِهِ وهَواهُ ، يُكاتِمُنا مَعَ ذلِكَ أضغاناً يُسِرُّها في صَدرِهِ ، يوري عَلَينا وَريَ الزِّنادِ ، لا فَكَّ اللَّهُ أسيرَها ، فَارأَ في أمرِهِ ما أنتَ راءٍ . وأمَّا الحُسَينُ عليه السلام ، فَإِنَّهُ لَمّا نَزَلَ مَكَّةَ ، وتَرَكَ حَرَمَ جَدِّهِ ومَنازِلَ آبائِهِ ، سَأَلتُهُ عَن مَقدَمِهِ ، فَأَخبَرَني أنَّ عُمّالَكَ فِي المَدينَةِ أساؤوا إلَيهِ ، وعَجَّلوا عَلَيهِ بِالكَلامِ الفاحِشِ ، فأقبَلَ إلى‏ حَرَمِ اللَّهِ مُستَجيراً بِهِ ، وسَأَلقاهُ فيما أشَرتَ إلَيهِ ، ولَن أدَعَ النَّصيحَةَ فيما يَجمَعُ اللَّهُ بِهِ الكَلِمَةَ ، ويُطفِئُ بِهِ النّائِرَةَ ، ويُخمِدُ بِهِ الفِتنَةَ ، ويَحقُنُ بِهِ دِماءَ الاُمَّةِ . فَاتَّقِ اللَّهَ فِي السِّرِّ وَالعَلانِيَةِ ، ولا تَبيتَنَّ لَيلَةً وأنتَ تُريدُ لِمُسلِمٍ غائِلَةً ، ولا تَرصُدهُ بِمَظلَمَةٍ ، ولا تَحفِر لهُ مَهواةً ، فَكَم مِن حافِرٍ لِغَيرِهِ حَفراً وَقَعَ فيهِ ، وكَم مِن مُؤَمِّلٍ أمَلاً لَم يُؤتَ أمَلَهُ . وخُذ بِحَظِّكَ مِن تِلاوَةِ القُرآنِ ونَشرِ السُّنَّةِ ، وعَلَيكَ بِالصِّيامِ وَالقِيامِ ، لا تَشغَلكَ عَنهُما مَلاهِي الدُّنيا وأباطيلُها ، فَإِنَّ كُلَّ ما شُغِلتَ بِهِ عَنِ اللَّهِ يَضُرُّ ويَفنى‏ ، وكُلَّ مَا اشتَغَلتَ بِهِ مِن أسبابِ الآخِرَةِ يَنفَعُ ويَبقى‏ ، وَالسَّلامُ (تذكرة الخواصّ : ص ۲۳۷) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
564

فصل هفتم : از مكّه تا كربلا

7 / 1

كوشش‏هاى يزيد براى جلوگيرى از حركت امام عليه السلام‏

۵۸۹.الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : يزيد بن معاويه ، در نامه‏اى به عبد اللَّه بن عبّاس ، از رفتن امام عليه السلام به مكّه خبر داد: «گمان مى‏كنيم كه مردانى از اهل خاور ، نزد او آمده‏اند و او را به آرزوى خلافت افكنده‏اند و تو در ميان آنان ، داراى آگاهى و تجربه‏اى. پس اگر چنين كرده، پيوند خويشاوندى را گسسته است و تو ، بزرگ خاندان و مورد نظر آنان هستى . پس او را از كوشش براى ايجاد تفرقه، باز دار».
او، اين اشعار را براى ابن عبّاس و اهالى قريش كه در مكّه و مدينه بودند، نوشت:
هان ، اى سوارى كه بامدادان به قصدى‏بر شتر تنومند خود ، چنين شتابان ، ره مى‏سپارى!
به قريش - كه از آن ، دور افتاده‏ام - ، پيام مرا برسان كه :ميان من و حسين، خدا و پيوند خويشاوندى ، داور است .
او را به جايگاهى كه در كنار كعبه جاى دارد ، سوگند مى‏دهم‏كه عهد خداوند و آنچه را كه بايد بر آن وفا شود ، نگه دارد .
شما ، با افتخار به مقام مادرتان ، قوم خود را به زحمت مى‏اندازيد .آرى ! سوگند به جان خودم كه او ، مادرى پارسا و گرامى و عفيف است .
او كسى است كه هيچ كس در والايى و فضيلت به او نمى‏رسد ؛دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و بهترينِ مردم است كه همه مى‏دانند .
فضيلت او ، براى شما فضيلت است ، و نيز براى ديگرافراد قوم شما ، از فضيلت او، بهره‏اى است .
من به خوبى مى‏دانم ، يا گمان نزديك به دانايى دارم‏- و گاه ، گمان ، راست و سامان دهنده است -
كه به زودى ، چيزى كه مدّعىِ آن هستيد، شما راكُشتگانى قرار مى‏دهد كه عقابان و كركسان ، به يكديگر هديه خواهند داد .
اى خويشان ما ! اينك كه جنگ ، آرام گرفته است، آن را بر ميفروزيدو به رشته‏هاى آشتى در آويزيد و چنگ زنيد .
جنگ ، اقوامى را كه پيش از شما بودند ، فريفت‏و ملّت‏هايى را نابود ساخت .
پس نسبت به خويشان خود ، انصاف روا داريد و با گردن‏كشى ، آنان را به نابودى نيفكنيد .چه بسا گردن‏كشانى كه پايشان ، لغزيده است» .
عبد اللَّه بن عبّاس ، براى يزيد نوشت : «من اميدوارم كه بيرون رفتن حسين ، براى كارى نباشد كه تو را ناخوش آيد. من از نصيحت كردن او در باره چيزى كه مايه همبستگى و موجب خاموشىِ خشم و آتش باشد ، به يارى خداوند ، دريغ نخواهم كرد».۱

1.كَتَبَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ إلى‏ عَبدِ اللَّهِ بنِ عَبّاسٍ يُخبِرُهُ بِخُروجِ الحُسَينِ عليه السلام إلى‏ مَكَّةَ : ونَحسَبُهُ جاءَهُ رِجالٌ مِن أهلِ هذَا المَشرِقِ فَمَنَّوهُ الخِلافَةَ ، وعِندَكَ مِنهُم خِبرَةٌ وتَجرِبَةٌ ، فَإِن كانَ فَعَلَ فَقَد قَطَعَ واشِجَ القَرابَةِ ، وأنتَ كَبيرُ أهلِ بَيتِكَ وَالمَنظورُ إلَيهِ ، فَاكفُفهُ عَنِ السَّعيِ فِي الفُرقَةِ . وكَتَبَ بِهذِهِ الأَبياتِ إلَيهِ وإلى‏ مَن بِمَكَّةَ وَالمَدينَةِ مِن قُرَيشٍ : يا أيُّهَا الرّاكِبُ الغادي لِطِيَّتِهِ‏ عَلى‏ عُذافِرَةٍ في سَيرِها قُحَمُ‏أبلِغ قُرَيشاً عَلى‏ نَأيِ المَزارِ بِها بَيني وبَينَ حُسَينٍ اللَّهُ وَالرَّحِمُ‏ومَوقِفٌ بِفِناءِ البَيتِ أنشُدُهُ‏ عَهدَ الإِلهِ وما تُوفى‏ بِهِ الذِّمَمُ‏عنيتُمُ قَومَكُم فَخراً بِاُمِّكُمُ‏ اُمٌّ لَعَمري حَصانٌ عَفَّةُ كَرَمُ‏هِيَ الَّتي لا يُداني فَضلَها أحَدٌ بِنتُ الرَّسولِ وخَيرُ النّاسِ قَد عَلِمواوفَضلُها لَكُمُ فَضلٌ وغَيرُكُمُ‏ مِن قَومِكُم لَهُم في فَضلِها قَسَمُ‏إنّي لَأَعلَمُ أو ظَنّاً كَعالِمِهِ‏ وَالظَّنُّ يَصدُقُ أحياناً فَيَنتَظِمُ‏أن سَوفَ يَترُكُكُم ما تَدَّعون بِها قَتلى‏ تَهاداكُمُ العُقبانُ وَالرَّخَمُ‏يا قَومَنا لا تَشُبُّوا الحَربَ إذ سَكَنَت‏ وَمسِّكوا بِحِبالِ السِّلمِ وَاعتَصِمواقَد غَرَّتِ الحَربُ مَن قَد كانَ قَبلَكُمُ‏ مِنَ القُرونِ وقَد بادَت بِهَا الاُمَمُ‏فَأَنصِفوا قَومَكُم لا تَهلِكوا بَذَخاً فَرُبَّ ذي بَذَخٍ زَلَّت بِهِ القَدَمُ‏ قالَ : فَكَتَبَ إلَيهِ عَبدُ اللَّهِ بنُ عَبّاسٍ : إنّي لَأَرجو ألّا يَكونَ خُروجُ الحُسَينِ عليه السلام لِأَمرٍ تَكرَهُهُ ، ولَستُ أدَعُ النَّصيحَةَ لَهُ في ما يَجمَعُ اللَّهُ بِهِ الاُلفَةَ ، ويُطفِئُ بِهِ النّائِرَةَ (الطبقات الكبرى / الطبقة الخامسة من الصحابة : ج ۱ ص ۴۴۸ ، تهذيب الكمال : ج ۶ ص ۴۱۹) .

تعداد بازدید : 170376
صفحه از 873
پرینت  ارسال به