579
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
578

۵۹۹.الفتوح : حسين عليه السلام وارد مكّه شد و مردم آن جا ، بسيار خرسند شدند . بامداد و شامگاه ، نزد او ، رفت و آمد مى‏كردند و اين ، بر عبد اللَّه بن زبير ، گران آمد؛ زيرا او طمع كرده بود كه مردم مكّه با او بيعت كنند ؛ ولى چون حسين عليه السلام آمد، كار بر او سخت شد . او ، آنچه را در درون داشت ، براى حسين عليه السلام آشكار نمى‏ساخت و نزد او رفت و آمد مى‏كرد و در نمازش حاضر مى‏شد و نزد او مى‏نشست و از او سخن مى‏شنيد . با وجود اين ، مى‏دانست كه تا حسين عليه السلام در مكّه است ، هيچ يك از اهالىِ آن با وى بيعت نمى‏كند ؛ چون حسين عليه السلام در نزد آنان ، از ابن زبير ، باعظمت‏تر بود.
خبر به مردم كوفه رسيد كه حسين عليه السلام به مكّه آمده است و حسين عليه السلام بقيه ماه شعبان و تمام ماه‏هاى رمضان، شوّال و ذى قعده را در مكّه ماند.
در آن ايّام ، عبد اللَّه بن عبّاس و عبد اللَّه بن عمر بن خطّاب ، در مكّه بودند . آن دو با هم بر حسين عليه السلام وارد شدند و قصد داشتند به مدينه برگردند. ابن عمر به حسين عليه السلام گفت: اى ابا عبد اللَّه ! رحمت خدا بر تو باد ! از خدايى كه بازگشت تو به سوى اوست، پروا كن. از دشمنىِ اين خاندان با خودتان و ستمى كه بر شما كرده‏اند، آگاهى و اين مرد، يزيد بن معاويه ، بر مردم ، فرمان‏روا شده است. ايمن نيستم [و مى‏ترسم ]كه مردم براى سيم و زر ، به وى روى آورند و تو را بكشند و در اين راه ، انسان‏هاى بسيارى نابود شوند. از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مى‏فرمود: «حسين، كشته مى‏شود، و اگر او را كشتند و تنها نهادند و يارى‏اش نكردند، خدا تا قيامت ، آنان را خوار خواهد كرد».
من به تو پيشنهاد مى‏كنم از درِ سازش - كه مردم نيز آن گونه وارد شده‏اند - وارد شوى و چنان كه در گذشته بر معاويه شكيبايى كردى، شكيبايى كن. شايد خدا، ميان تو و اين گروه ستمگر ، حكم رانَد.
حسين عليه السلام به او فرمود : «اى ابو عبد الرحمان ! من با يزيد ، بيعت و سازش كنم، در حالى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در باره او و پدرش، آن فرمود كه فرمود؟!» .
ابن عبّاس گفت: درست گفتى ، اى ابا عبد اللَّه ! پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در زمان حياتش فرمود: «ما را چه با يزيد؟! خدا ، او را مبارك نكند ! او فرزندم و فرزند دخترم ، حسين ، را مى‏كشد. سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، فرزندم در برابر مردمى كه از او دفاع نمى‏كنند، كشته نمى‏شود، مگر آن كه خدا ، ميان دل‏ها و زبان‏هايشان، جدايى مى‏افكند» .
آن گاه ابن عبّاس گريست . حسين عليه السلام هم با او گريست و فرمود : «اى ابن عبّاس ! تو مى‏دانى كه من ، فرزند دختر پيامبرم؟» .
ابن عبّاس گفت: به خدا سوگند، آرى . مى‏دانيم و مى‏دانيم كه در تمام دنيا ، جز تو ، كسى نيست كه فرزند دختر پيامبر باشد ، و اين كه يارى تو ، بر اين امّت ، واجب است، همانند وجوب نماز و زكات - كه يكى بدون ديگرى ، پذيرفته نيست - .
حسين عليه السلام فرمود : «اى ابن عبّاس ! در باره مردمى كه فرزند دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را از سرا و منزل و زادگاهش و از حرم پيامبرش و از همسايگىِ قبر او و زادگاه و مسجد و جايگاه هجرتش بيرون كردند، چه مى‏گويى ؛ آنان كه او را نگران و ترسان، رها كردند كه در جايى ، آرام نگيرد و در منزلى، پناه نجويد و قصد آنان، كشتن و ريختن خون اوست، در حالى كه وى به خدا شرك نورزيده است و جز او سرپرستى بر نگرفته و از آنچه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و خليفگانِ پس از او بر آن بودند، جدا نشده است؟» .
ابن عبّاس گفت: در باره آنان ، جز اين آيه را نمى‏گويم: (آنان ، به خدا و پيامبرش كفر ورزيدند و نماز را جز با حالت سستى نمى‏خوانند)۱ . (در برابر مردم ، خودنمايى مى‏كنند و جز اندكى ، از خدا ياد نمى‏كنند. ميان آن [دو گروه‏] ، دو دل‏اند . نه با اينان‏اند و نه با آنان‏اند ، و هر كه خدا گم‏راهش ساخت ، راهى براى او نخواهى يافت)۲ و بر چنين كسانى ، بزرگ‏ترين ضربه فرود خواهد آمد.
و امّا تو - اى پسر دختر پيامبر - ، به راستى كه سرآمدِ افتخار به پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله و پسرِ همانندِ مريم عَذرايى. اى پسر دختر پيامبر ! گمان مبر كه خدا، از آنچه ستمگران مى‏كنند، بى‏خبر است. من گواهى مى‏دهم كه هر كس از همراهىِ تو روى بگردانَد و در ستيز با تو و نبرد با پيامبرت محمّد صلى اللَّه عليه و آله طمع ورزد، هيچ بهره‏اى نخواهد داشت.
حسين عليه السلام فرمود: «خدايا ! گواه باش» .
ابن عبّاس گفت: اى پسر دختر پيامبر ! فدايت شوم ! گويى مرا به سوى خود مى‏خوانى و از من مى‏خواهى كه يارى‏ات كنم! به خدايى كه جز او خدايى نيست، اگر با اين شمشيرم در پيشِ روى تو، چنان ضربه زنم كه شمشيرم ، به تمامى ، خُرد شود ، يك‏صدمِ حقّ تو را نگزارده‏ام. اينك ، پيش روى تو ام . به من ، فرمان بده».
ابن عمر گفت: درنگ كنيد! اى ابن عبّاس ! ما را از اين [گرفتارى‏] بِرَهان.
سپس ابن عمر ، به حسين عليه السلام رو كرد و گفت: اى ابا عبد اللَّه ! در آنچه تصميم دارى، درنگ كن و از اين جا به مدينه باز گرد و از در سازش با اين قوم ، وارد شو و از ميهن خود و حرم جدّت پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله، غايب مباش و براى اينان كه بهره‏اى ندارند، حجّت و راهى بر ضدّ خود مگذار ، و اگر مى‏خواهى [با يزيد ]بيعت نكنى، آزاد هستى تا در كارت بنگرى ؛ زيرا اميد است كه يزيد بن معاويه ، جز اندكى زنده نماند و خداوند ، تو را از كارش كفايت كند.
حسين عليه السلام فرمود : «اُف بر اين سخن، تا آن زمان كه آسمان‏ها و زمين هستند ! اى عبد اللَّه ! تو را به خدا ، من در اين كار ، دچار خطايم؟ اگر در نظر تو بر خطا هستم ، مرا [از خطايم‏] باز گردان كه من فروتن، شنوا و پذيرايم».
ابن عمر گفت: نه ، خدايا ! خداوند ، پسر دختر پيامبرش را بر خطا ننهاده است و يزيد بن معاويه ، در كار خلافت ، همانند تو - كه پاك و برگزيده نسل پيامبر خدايى - نيست ؛ ولى مى‏ترسم اين چهره زيبا و نيكوى تو ، با شمشير ، نواخته شود و از اين امّت ، آنچه را دوست ندارى ، ببينى . پس با ما به مدينه باز گرد و اگر دوست ندارى بيعت كنى، هرگز بيعت نكن و در خانه‏ات بنشين .
حسين عليه السلام فرمود : «اى ابن عمر ! [ تصوّر سخن تو ] دور است . اين گروه، چه به من دست يابند و چه به من دست نيابند ، مرا رها نمى‏كنند و پيوسته بر آن اند تا اگرچه به زور ، بيعت كنم و يا مرا بكُشند .
اى عبد اللَّه ! مگر نمى‏دانى از پستى دنيا نزد خداى متعال است كه سرِ يحيى بن زكريّا ، براى بدكاره‏اى از بدكارگان بنى اسرائيل ، ارمغان برده شد ، در حالى كه سر با برهان، بر ضدّ آنان سخن مى‏گفت؟
اى ابو عبد الرحمان ! مگر نمى‏دانى كه بنى اسرائيل ، در ميان طلوع سپيده تا بر آمدن خورشيد، هفتاد پيامبر را مى‏كشتند و پس از آن ، در بازارهايشان ، همگى به داد و ستد مى‏نشستند، چنان كه گويى كارى نكرده‏اند ، و خدا در مورد آنان ، شتاب نورزيد و سپس آنان را سخت و مقتدرانه گرفت ؟
و اى ابو عبد الرحمان ! از خدا پروا كن و از يارى‏ام ، رو بر متاب...» .
سپس حسين عليه السلام به عبد اللَّه بن عبّاس، رو كرد و گفت: اى ابن عبّاس ! تو پسرعموى پدرم هستى و از هنگامى كه تو را شناخته‏ام ، پيوسته به نيكى فرمان مى‏دهى و به پدرم رايزنى‏هاى حكيمانه مى‏دادى . او پيوسته از تو خيرخواهى و رايزنى مى‏خواست و تو به درستى ، به او پيشنهاد مى‏دادى. پس در پناه و پشتيبانى خدا ، به مدينه برو و چيزى از خبرهاى تو ، بر من پوشيده نمى‏مانَد ؛ زيرا من در اين حرم، نشيمن دارم و تا وقتى كه ببينم مردمش مرا دوست دارند و يارى‏ام مى‏كنند ، همواره در آن ، سُكنا خواهم گزيد . پس آن گاه كه مرا وا نهند، ديگران را جاى‏گزين آنان خواهم كرد و به سخنى چنگ خواهم زد كه ابراهيمِ خليل عليه السلام ، هنگامى كه در آتش افكنده شد ، آن را گفت: خداوند ، مرا بَسَنده است و او ، خوبْ كارگزارى است ! پس آتش ، بر او ، سرد و سلامت گشت».
در آن هنگام ، ابن عبّاس و ابن عمر ، سخت گريستند و حسين عليه السلام نيز مدّتى با آن دو ، گريست. پس از آن ، با آن دو خداحافظى كرد و ابن عمر و ابن عبّاس، به مدينه رفتند و حسين عليه السلام در مكّه اقامت گزيد .۳

1.توبه : آيه ۵۴ .

2.نساء : آيه ۱۴۲ و ۱۴۳ .

3.دَخَلَ الحُسَينُ عليه السلام إلى‏ مَكَّةَ ، فَفَرِحَ بِهِ أهلُها فَرَحاً شَديداً ، قالَ : وجَعَلوا يَختَلِفونَ إلَيهِ بُكرَةً وعَشِيَّةً ، وَاشتَدَّ ذلِكَ عَلى‏ عَبدِ اللَّهِ بنِ الزُّبَيرِ ؛ لِأَنَّهُ قَد كانَ طَمِعَ أن يُبايِعَهُ أهلُ مَكَّةَ ، فَلَمّا قَدِمَ الحُسَينُ عليه السلام شَقَّ ذلِكَ عَلَيهِ ، غَيرَ أنَّهُ لا يُبدي ما في قَلبِهِ إلَى الحُسَين عليه السلام ، لكِنَّهُ يَختَلِفُ إلَيهِ ويُصَلّي بِصَلاتِهِ ، ويَقعُدُ عِندَهُ ويَسمَعُ مِن حَديثِهِ ، و هُوَ مَعَ ذلِكَ يَعلَمُ أنَّهُ لا يُبايِعُهُ أحَدٌ مِن أهلِ مَكَّةَ وَالحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام بِها ؛ لِأَنَّ الحُسَينُ عليه السلام عِندَهُم أعظَمُ في أنفُسِهِم مِنِ ابنِ الزُّبَيرِ . قالَ : وبَلَغَ ذلِكَ أهلَ الكوفَةِ أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام قَد صارَ إلى‏ مَكَّةَ . وأقامَ الحُسَينُ عليه السلام بِمَكَّةَ باقِيَ شَهرِ شَعبانَ ورَمَضانَ وشَوّالَ وذِي القِعدَةِ . قالَ : وبِمَكَّةَ يَومَئِذٍ عَبدُ اللَّهِ بنُ عَبّاسٍ و عَبدُ اللَّهِ بنُ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ ، فَأَقبَلا جَميعاً حَتّى‏ دَخَلا عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، وقَد عَزَما عَلى‏ أن يَنصَرِفا إلَى المَدينَةِ ، فَقالَ لَهُ ابنُ عُمَرَ : أبا عَبدِ اللَّهِ رَحِمَكَ اللَّهُ ، اِتَّقِ اللَّهَ الَّذي إلَيهِ مَعادُكَ ، فَقَد عَرَفتَ مِن عَداوَةِ أهلِ هذَا البَيتِ لَكُم ، وظُلمَهُم إيّاكُم ، وقَد وَلِيَ النّاسَ هذَا الرُّجُلُ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ ، ولَستُ آمَنُ أن يَميلَ النّاسُ إلَيهِ لِمَكانِ هذِهِ الصَّفراءِ وَالبَيضاءِ ، فَيَقتُلونَكَ ويَهلِكُ فيكَ بَشَرٌ كَثيرٌ ؛ فَإِنّي قَد سَمِعتُ رَسولَ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله وهُوَ يَقولُ : «حُسَينٌ مَقتولٌ ، ولَئِن قَتَلوهُ وخَذَلوهُ ولَن يَنصُروهُ ، لَيَخذُلُهُمُ اللَّهُ إلى‏ يَومِ القِيامَةِ» . وأنَا اُشيرُ عَلَيكَ أن تَدخُلَ في صُلحِ ما دَخَلَ فيهِ النّاسُ ، وَاصبِر كَما صَبَرتَ لِمُعاوِيَةَ مِن قَبلُ ، فَلَعَلَّ اللَّهَ أن يَحكُمَ بَينَكَ وبَينَ القَومِ الظّالِمينَ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : أبا عَبدِ الرَّحمنِ ! أنَا اُبايِعُ يَزيدَ وأدخُلُ في صُلحِهِ ! وقَد قالَ النَّبِيُّ صلى اللَّه عليه و آله فيهِ وفي أبيهِ ما قالَ؟! فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ : صَدَقتَ أبا عَبدِ اللَّهِ ! قالَ النَّبِيُّ صلى اللَّه عليه و آله في حَياتِهِ : «ما لي ولِيَزيدَ ؟ لا بارَكَ اللَّهُ في يَزيدَ ! وإنَّهُ يَقتُلُ وَلَدِي ووَلَدَ ابنَتِيَ الحُسَينَ ، وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، لا يُقتَلُ وَلَدي بَينَ ظَهرانَي قَومٍ فَلا يَمنَعونَهُ ، إلّا خالَفَ اللَّهُ بَينَ قُلوبِهِم وألسِنَتِهِم» . ثُمَّ بَكَى ابنُ عَبّاسٍ ، وبَكى‏ مَعَهُ الحُسَينُ عليه السلام ، وقالَ : يَا بنَ عَبّاسٍ ، تَعلَمُ أنِّي ابنُ بِنتِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله ؟ فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ : اللَّهُمَّ نَعَم ، نَعلَمُ ونَعرِفُ أنَّ ما فِي الدُّنيا أحَدٌ هُوَ ابنُ بِنتِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله غَيرُكَ ، وأنَّ نَصرَكَ لَفَرضٌ عَلى‏ هذِهِ الاُمَّةِ ، كَفَريضَةِ الصَّلاةِ وَالزَّكاةِ الَّتي لا يُقدَرُ أن يُقبَلَ أحَدُهُما دونَ الاُخرى‏ . قالَ الحُسَينُ عليه السلام : يَابنَ عَبّاسٍ ، فَماتَقولُ في قَومٍ أخرَجُوا ابنَ بِنتِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله مِن دارِهِ وقَرارِهِ ، ومَولِدِهِ وحَرَمِ رَسولِهِ ، ومُجاوَرَةِ قَبرِهِ ومَولِدِهِ ، ومَسجِدِهِ ومَوضِعِ مُهاجَرِهِ ، فَتَرَكوهُ خائِفاً مَرعوباً لا يَستَقِرُّ في قَرارٍ ، ولا يأوي في مَوطِنٍ ، يُريدونَ في ذلِكَ قَتلَهُ وسَفكَ دَمِهِ ، وهُوَ لَم يُشرِك بِاللَّهِ شَيئاً ، ولَا اتَّخَذَ مِن دونِهِ وَلِيّاً ، ولَم يَتَغَيَّر عَمّا كانَ عَلَيهِ رَسولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله وَالخُلَفاءُ مِن بَعدِهِ ؟ فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ : ما أقولُ فيهِم إلّا (أَنَّهُمْ كَفَرُواْ بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلَا يَأْتُونَ الصَّلَوةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَى‏)(يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلاً * مُّذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَ لِكَ لَا إِلَى‏ هَؤُلَاءِ وَلَا إِلَى‏ هَؤُلَاءِ وَمَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً) وعَلى‏ مِثلِ هؤُلاءِ تَنزِلُ البَطشَةُ الكُبرى‏ . وأمّا أنتَ يَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله ، فَإِنَّكَ رَأسُ الفَخارِ بِرَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله ، وَابنُ نَظيرَةِ البَتولِ ، فَلا تَظُنَّ يَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله أنَّ اللَّهَ غافِلٌ عَمّا يَعمَلُ الظّالِمونَ ، وأنَا أشهَدُ أنَّ مَن رَغِبَ عَن مُجاوَرَتِكَ ، وطَمِعَ في مُحارَبَتِكَ ومُحارَبَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صلى اللَّه عليه و آله ، فَما لَهُ مِن خَلاقٍ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اللَّهُمَّ اشهَد ! فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ : جُعِلتُ فِداكَ يَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللَّهِ ! كَأَنَّكَ تُريدُني إلى‏ نَفسِكَ ، وتُريدُ مِنّي أن أنصُرَكَ ! وَاللَّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ ، أن لَو ضَرَبتُ بَينَ يَدَيكَ بِسَيفي هذا حَتّى‏ انخَلَعَ جَميعاً مِن كَفّي ، لَما كُنتُ مِمَّن اُوفي مِن حَقِّكَ عُشرَ العُشرِ ، وها أنَا بَينَ يَدَيكَ ، مُرني بِأَمرِكَ . فَقالَ ابنُ عُمَرَ : مَهلاً ! ذَرنا مِن هذا يَا بنَ عَبّاسٍ . قالَ : ثُمَّ أقبَلَ ابنُ عُمَرَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَقالَ : أبا عَبدِ اللَّهِ ، مَهلاً عَمّا قَد عَزَمتَ عَلَيهِ ، وَارجِع مِن هُنا إلَى المَدينَةِ ، وَادخُل في صُلحِ القَومِ ، ولا تَغِب عَن وَطَنِكَ وحَرَمِ جَدِّكَ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله ، ولا تَجعَل لِهؤُلاءِ الَّذينَ لا خَلاقَ لَهُم عَلى‏ نَفسِكَ حُجَّةً وسَبيلاً ، وإن أحببَتَ ألّا تُبايِعَ فَأَنتَ مَتروكٌ حَتّى‏ تَرى‏ بِرَأيِكَ ، فَإِنَّ يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ عَسى‏ ألّا يَعيشَ إلّا قَليلاً ، فَيَكفِيَكَ اللَّهُ أمرَهُ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اُفٍّ لِهذَا الكَلامِ أبَداً مادامَتِ السَّماواتُ وَالأَرضُ ، أسأَلُكَ بِاللَّهِ يا عَبدَ اللَّهِ ، أنَا عِندَكَ عَلى‏ خَطَأٍ مِن أمري هذا ؟ فَإِن كُنتُ عِندَكَ عَلى‏ خَطَأٍ فَرُدَّني ، فَإِنّي أخضَعُ وأسمَعُ واُطيعُ . فَقالَ ابنُ عُمَرَ : اللَّهُمَّ لا ، ولَم يَكُنِ اللَّهُ تَعالى‏ يَجعَلُ ابنَ بِنتِ رَسولِهِ عَلى‏ خَطَأٍ ، ولَيسَ مِثلُكَ مِن طَهارَتِهِ وصَفوَتِهِ مِنَ الرَّسولِ صلى اللَّه عليه و آله عَلى‏ مِثلِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ بِاسمِ الخِلافَةِ ، ولكن أخشى‏ أن يُضرَبَ وَجهُكَ هذَا الحَسَنُ الجَميلُ بِالسُّيوفِ ، وتَرى‏ مِن هذِهِ الاُمَّةِ ما لا تُحِبُّ ، فَارجِع مَعَنا إلَى المَدينَةِ ، وإن لَم تُحِبَّ أن تُبايِعَ ، فَلا تُبايِع أبداً وَاقعُد في مَنزِلِكَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : هَيهاتَ يَا بنَ عُمَرَ ، إنَّ القَومَ لا يَترُكونّي ، وإن أصابوني وإن لَم يُصيبوني فَلا يَزالونَ حَتّى‏ اُبايِعَ وأنَا كارِهٌ ، أو يَقتُلوني ، أما تَعلَمُ يا عَبدَ اللَّهِ ، أنَّ مِن هَوانِ هذِهِ الدُّنيا عَلَى اللَّهِ تَعالى‏ أنَّهُ اُتِيَ بِرَأسِ يَحيَى بنِ زَكَرِيّا عليه السلام إلى‏ بَغِيَّةٍ مِن بَغايا بَني إسرائيلَ ، وَالرَّأسُ يَنطِقُ بِالحُجَّةِ عَلَيهِم ؟! أما تَعلَمُ أبا عَبدِ الرَّحمنِ ، أنَّ بَني إسرائيلَ كانوا يَقتُلونَ ما بَينَ طُلوعِ الفَجرِ إلى‏ طُلوعِ الشَّمسِ سَبعينَ نَبِيّاً ، ثُمَّ يَجلِسونَ في أسواقِهِم يَبيعونَ ويَشتَرونَ كُلُّهُم كَأَنَّهُم لَم يَصنَعوا شَيئاً؟! فَلَم يُعَجِّلِ اللَّهُ عَلَيهِم ، ثُمَّ أخَذَهُم بَعدَ ذلِكَ أخذَ عَزيزٍ مُقتَدِرٍ . اِتَّقِ اللَّهَ أبا عَبدِ الرَّحمنِ ولا تَدَعَنَّ نُصرَتي ... . ثُمَّ أقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام عَلى‏ عَبدِ اللَّهِ بنِ عَبّاسٍ ، فَقالِ : يَا بنَ عَبّاسٍ ، إنَّكَ ابنُ عُمِّ والِدي ، ولَم تَزَل تَأمُرُ بِالخَيرِ مُنذُ عَرَفتُكَ ، وكُنتَ مَعَ والِدي تُشيرُ عَلَيهِ بِما فيهِ الرَّشادُ ، وقَد كانَ يَستَنصِحُكَ ويَستَشيرُكَ فُتُشيرُ عَلَيهِ بِالصَّوابِ ، فَامضِ إلَى المَدينَةِ في حِفظِ اللَّهِ وكَلائِهِ ، ولا يَخفى‏ عَلَيَّ شَي‏ءٌ مِن أخبارِكَ ، فَإِنّي مُستَوطِنٌ هذَا الحَرَمَ ، ومُقيمٌ فيهِ أبَداً ما رَأَيتُ أهلَهُ يُحبّونّي ويَنصُرونّي ، فَإِذا هُم خَذَلونِي استَبدَلتُ بِهِم غَيرَهُم ، وَاستَعصَمتُ بِالكَلِمَةِ الَّتي قالَها إبراهيمُ الخَليلُ عليه السلام يَومَ اُلقِيَ فِي النّارِ : «حَسِبيَ اللَّهُ ونِعمَ الوَكيلُ» فَكانَتِ النّارُ عَلَيهِ بَرداً وسَلاماً . قالَ : فَبَكَى ابنُ عَبّاسٍ وابنُ عُمَرَ في ذلِكَ الوَقتِ بُكاءً شَديداً ، وَالحُسَينُ عليه السلام يَبكي مَعَهُما ساعَةً ، ثُمَّ وَدَّعَهُما ، وصارَ ابنُ عُمَرَ وَابنُ عَبّاسٍ إلَى المَدينَةِ ، وأقامَ الحُسَينُ عليه السلام بِمَكَّةَ (الفتوح : ج ۵ ص ۲۳ ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج ۱ ص ۱۹۰) .

تعداد بازدید : 174708
صفحه از 873
پرینت  ارسال به