607
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

۶۴۵.المحاسن و المساوئ- به نقل از ابو مَعشَر -: در ماه رمضان، عمرو بن سعيد بن عاص ، امير مدينه و مراسم حج شد و وليد بن عقبه، بركنار گرديد . عمرو ، چون بر منبر بالا رفت ، دچار خونْ‏دماغ شد .
مردى بيابانى گفت: به خدا ، براى خونريزى آمده است.
مردى با عمامه‏اش جلو خون را گرفت و آن مرد بيابانى گفت: به خدا سوگند ، [خونريزى، ]همه مردم را فرا مى‏گيرد.
[عمرو] سپس برخاست و سخنرانى كرد و عصاى دو شاخه‏اى به او رساندند . آن مرد عرب گفت: به خدا سوگند ، مردم ، دچار پراكندگى شدند !
آن گاه به مكّه رفت و يك روز پيش از تَرويه ، به آن جا رسيد و حسين عليه السلام [از مكّه ]بيرون رفت . به او گفتند: حسين ، بيرون رفت.
گفت: بر هر شتر و اسبى كه در ميان آسمان و زمين است، سوار شويد و در پى او برويد.
مردم ، از اين سخنِ او ، شگفت‏زده شدند و هر چه گشتند ، او حسين عليه السلام را نيافتند.۱

۶۴۶.الإمامة و السياسة : گفته‏اند : يزيد بن معاويه، خالد بن حَكَم را از حكومت مدينه بركنار كرد و به جاى او ، عثمان بن محمّد بن ابى سفيان ثقفى را گمارد. حسين بن على عليه السلام و عبد اللَّه بن زبير به مكّه رفتند. عثمان بن محمّد ، از شام به عنوان فرماندار مدينه و مكّه و [عهده‏دارِ ]مراسم رمضان آمد. وقتى وى در مكّه بر منبر قرار گرفت ، از بينى‏اش خون آمد. مردى كه رو به روى او بود ، گفت: به خدا سوگند ، تو براى خونريزى آمده‏اى .
مردى ديگر با عمامه‏اش جلو خون را گرفت و آن مرد گفت : آرى ! به خدا [ خونريزى ] ، همه مردم را فرا مى‏گيرد .
آن گاه [عثمان بن محمّد] به خطبه آغاز كرد و عصايى را كه دو شاخه داشت، بر گرفت . آن مرد گفت: آرام باشيد. به خدا ، مردم را دچار چنددستگى خواهد كرد .
وى فرود آمد و مردم به حسين عليه السلام گفتند: اى ابا عبد اللَّه ! چه خوب مى‏شد اگر جلو مى‏رفتى و با مردم ، نماز مى‏گزاردى !
حسين عليه السلام مى‏خواست چنين كند كه مؤذّن آمد و اقامه گفت و عثمان ، پيش آمد و تكبير گفت و به حسين عليه السلام گفت: اگر از امامت جماعت، خوددارى مى‏كنى، بيرون برو .
فرمود: «نماز به جماعت، بهتر است» .
حسين عليه السلام نماز را [به جماعت‏] خواند و [از مسجد] بيرون رفت . عثمان ، هنگامى كه نمازش پايان يافت ، دريافت كه حسين عليه السلام بيرون رفته است. گفت: بر هر شترى در ميان آسمان و زمين ، سوار شويد و او را جستجو كنيد .
ولى هر چه گشتند، او را نيافتند . سپس [عثمان‏] به مدينه وارد شد .۲

1.قَدِمَ عَمرُو بنُ سَعيدِ بنِ العاصِ في رَمَضانَ أميراً عَلَى المَدينَةِ وعَلَى المَوسِمِ ، وعَزَلَ الوَليدَ بنَ عُتبَةَ ، فَلَمَّا استَوى‏ عَلَى المِنبَرِ رَعَفَ ، فَقالَ أعرابِيٌّ : ما جاءَنا وَاللَّهِ بِالدّمِ ! قالَ : فَتَلَقّاهُ رَجُلٌ بِعِمامَتِهِ ، فَقالَ : ما عَمَّ النّاسَ وَاللَّهِ ! ثُمَّ قامَ وخَطَبَ ، فَناوَلوهُ عَصاً لَها شُعبَتانِ ، فَقالَ : تَشَعَّبَ النّاسُ وَاللَّهِ ! ثُمَّ خَرَجَ إلى‏ مَكَّةَ فَقَدِمَها قَبلَ التَّروِيَةِ بِيَومٍ ، وخَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَقيلَ لَهُ : خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَقالَ : اِركَبوا كُلَّ بَعيرٍ وفَرَسٍ بَينَ السَّماءِ وَالأَرضِ في طَلَبِهِ فَاطلُبوهُ . قالَ : فَكانَ النّاسُ يَتَعَجَّبونَ مِن قَولِهِ هذا ، فَطَلَبوهُ فَلَم يُدرِكوهُ (المحاسن و المساوئ : ص ۵۹ ، الإمامة و السياسة : ج ۲ ص ۵) .

2.ذَكَروا أنَّ يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ عَزَلَ خالِدَ بنَ الحَكَمِ عَنِ المَدينَةِ ، ووَلّاها عُثمانَ بنَ مُحَمَّدِ بن أبي سُفيانَ الثَّقَفِيَّ ، وخَرَجَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وعَبدُ اللَّهِ بنُ الزُّبَيرِ إلى‏ مَكَّةَ ، وأقبَلَ عُثمانُ بنُ مُحَمَّدٍ مِنَ الشّامِ والِياً عَلَى المَدينَةِ ومَكَّةَ وعَلَى المَوسِمِ في رَمَضانَ ، فَلَمَّا استَوى‏ عَلَى المِنبَرِ بِمَكَّةَ رَعَفَ ، فَقالَ رَجُلٌ مُستَقبِلُهُ : جِئتَ وَاللَّهِ بِالدَّمِ ! فَتَلَقّاهُ رَجُلٌ آخَرُ بِعِمامَتِهِ ، فَقالَ : مَه ، وَاللَّهِ عَمَّ النّاسَ ! ثُمَّ قامَ يَخطُبُ ، فَتَناوَلَ عَصاً لَها شُعبَتانِ فَقالَ : مَه ، شَعَبَ وَاللَّهِ أمرَ النّاسِ ! ثُمَّ نَزَلَ ، فَقالَ النّاسُ لِلحُسَينِ عليه السلام : يا أبا عَبدِ اللَّهِ ، لَو تَقَدَّمتَ فَصَلَّيتَ بِالنّاسِ ؟ فَإِنَّهُ لَيَهُمُّ بِذلِكَ إذ جاءَ المُؤَذِّنُ فَأَقامَ الصَّلاةَ ، فَتَقَدَّمَ عُثمانُ فَكَبَّرَ ، فَقالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : يا أبا عَبدِ اللَّهِ ، إذا أبَيتَ أن تَتَقَدَّمَ فَاخرُج . فَقالَ : الصَّلاةُ فِي الجَماعَةِ أفضَلُ . قالَ : فَصَلّى‏ ثُمَّ خَرَجَ ، فَلَمَّا انصَرَفَ عُثمانُ بنُ مُحَمَّدٍ مِنَ الصَّلاةِ ، بَلَغَهُ أنَّ الحُسَينَ عليه السلام خَرَجَ . قالَ : اِركَبوا كُلَّ بَعيرٍ بَينَ السَّماءِ وَالأَرضِ فَاطلُبوهُ . فَطُلِبَ فَلَم يُدرَك . قالَ : ثُمَّ قَدِمَ المَدينَةَ (الإمامة و السياسة : ج ۱ ص ۲۲۷) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
606

۶۴۴.العقد الفريد- به نقل از ابو عُبَيد قاسم بن سلّام -: عمرو بن سعيد در رمضان ، امير مدينه و مراسم حج شد و وليد بن عُقبه بركنار گرديد. عمرو ، چون بر منبر ايستاد، دچار خون‏دماغ شد. عربى بيابانى گفت: خاموش باش ! به خدا ، با خون ، نزد ما آمد.
مردى با عمامه ، جلو خون‏دماغ او را گرفت و عرب گفت: خاموش باش ! به خدا [ خونريزى ، ]همه مردم را در بر مى‏گيرد .
پس عمرو بن سعيد ايستاد و سخنرانى كرد و عصاى دو شاخه‏اى براى او آوردند. عرب گفت : به خدا ، مردم ، شاخه شاخه شدند.
سپس عمرو بن سعيد به مكّه رفت و يك روز پيش از ترويه بِدان جا رسيد . مردم بر حسين عليه السلام وارد شدند و گفتند : اى ابا عبد اللَّه ! اى كاش براى مردم ، نماز مى‏خواندى و در خانه‏ات بار عام مى‏دادى !
در اين هنگام ، مؤذّن آمد و براى نماز ، اقامه گفت و عمرو بن سعيد جلو آمد و تكبير گفت [ و نماز گزارد ] . به حسين عليه السلام گفته شد : اگر جلو نمى‏افتى، بيرون رو .
فرمود : «نماز جماعت ، بافضيلت‏تر است». آن گاه ، نماز گزارد و بيرون رفت .
چون عمرو بن سعيد [ از نماز جماعت ] باز گشت، شنيد كه حسين عليه السلام حركت كرده است. دستور داد كه : به دنبالش برويد . هر شترى را كه در ميان آسمان و زمين است ، سوار شويد و به دنبالش برويد.
مردم ، از اين گفته او شگفت‏زده شدند و به جستجوى او رفتند ؛ ولى وى را پيدا نكردند.۱

1.قَدِمَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ في رَمضانَ أميراً عَلَى المَدينَةِ وَالمَوسِمِ ، وعَزَلَ الوَليدَ بنَ عُتبَةَ ، فَلَمَّا استَوى‏ عَلَى المِنبَرِ رَعَفَ ، فَقالَ أعرابِيٌّ : مَه ! جاءَنا وَاللَّهِ بِالدَّمِ ! قالَ : فَتَلَقّاهُ رَجُلٌ بِعِمامَتِهِ ، فَقالَ : مَه ! عَمَّ النّاسَ وَاللَّهِ ! ثُمَّ قامَ فَخَطَبَ ، فَناوَلوهُ عَصاً لَها شُعبَتانِ ، فَقالَ : تَشَعَّبَ النّاسُ وَاللَّهِ ! ثُمَّ خَرَجَ إلى‏ مَكَّةَ فَقَدِمَها قَبلَ يَومِ التَّروِيَةِ بِيَومٍ ، ووَفَدَتِ النّاسُ لِلحُسَينِ عليه السلام يَقولونَ : يا أبا عَبدِ اللَّهِ ، لَو تَقَدَّمتَ فَصَلَّيتَ بِالنّاسِ فَأَنزَلتَهُم بِدارِكَ ؟ إذ جاءَ المُؤَذِّنُ فَأَقامَ الصَّلاةَ ، فَتَقَدَّمَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ فَكَبَّرَ ، فَقيلَ لِلحُسَينِ عليه السلام : اُخرُج أبا عَبدِ اللَّهِ إذ أبَيتَ أن تَتَقَدَّم . فَقالَ : اَلصَّلاةُ فِي الجَماعَةِ أفضَلُ . قالَ : فَصَلّى‏ ثُمَّ خَرَجَ . فَلَمَّا انصَرَفَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ ، بَلَغَهُ أنَّ حُسَيناً عليه السلام قَد خَرَجَ ، فَقالَ : اُطلُبوهُ ، اِركَبوا كُلَّ بَعيرٍ بَينَ السَّماءِ وَالأَرضِ فَاطلُبوهُ . قالَ : فَعَجِبَ النّاسُ مِن قَولِهِ هذا ، فَطَلَبوهُ فَلَم يُدرِكوهُ (العقد الفريد : ج ۳ ص ۳۶۳ ، جواهر المطالب : ج ۲ ص ۲۶۴) .

تعداد بازدید : 149689
صفحه از 873
پرینت  ارسال به