۶۴۵.المحاسن و المساوئ- به نقل از ابو مَعشَر -: در ماه رمضان، عمرو بن سعيد بن عاص ، امير مدينه و مراسم حج شد و وليد بن عقبه، بركنار گرديد . عمرو ، چون بر منبر بالا رفت ، دچار خونْدماغ شد .
مردى بيابانى گفت: به خدا ، براى خونريزى آمده است.
مردى با عمامهاش جلو خون را گرفت و آن مرد بيابانى گفت: به خدا سوگند ، [خونريزى، ]همه مردم را فرا مىگيرد.
[عمرو] سپس برخاست و سخنرانى كرد و عصاى دو شاخهاى به او رساندند . آن مرد عرب گفت: به خدا سوگند ، مردم ، دچار پراكندگى شدند !
آن گاه به مكّه رفت و يك روز پيش از تَرويه ، به آن جا رسيد و حسين عليه السلام [از مكّه ]بيرون رفت . به او گفتند: حسين ، بيرون رفت.
گفت: بر هر شتر و اسبى كه در ميان آسمان و زمين است، سوار شويد و در پى او برويد.
مردم ، از اين سخنِ او ، شگفتزده شدند و هر چه گشتند ، او حسين عليه السلام را نيافتند.۱
۶۴۶.الإمامة و السياسة : گفتهاند : يزيد بن معاويه، خالد بن حَكَم را از حكومت مدينه بركنار كرد و به جاى او ، عثمان بن محمّد بن ابى سفيان ثقفى را گمارد. حسين بن على عليه السلام و عبد اللَّه بن زبير به مكّه رفتند. عثمان بن محمّد ، از شام به عنوان فرماندار مدينه و مكّه و [عهدهدارِ ]مراسم رمضان آمد. وقتى وى در مكّه بر منبر قرار گرفت ، از بينىاش خون آمد. مردى كه رو به روى او بود ، گفت: به خدا سوگند ، تو براى خونريزى آمدهاى .
مردى ديگر با عمامهاش جلو خون را گرفت و آن مرد گفت : آرى ! به خدا [ خونريزى ] ، همه مردم را فرا مىگيرد .
آن گاه [عثمان بن محمّد] به خطبه آغاز كرد و عصايى را كه دو شاخه داشت، بر گرفت . آن مرد گفت: آرام باشيد. به خدا ، مردم را دچار چنددستگى خواهد كرد .
وى فرود آمد و مردم به حسين عليه السلام گفتند: اى ابا عبد اللَّه ! چه خوب مىشد اگر جلو مىرفتى و با مردم ، نماز مىگزاردى !
حسين عليه السلام مىخواست چنين كند كه مؤذّن آمد و اقامه گفت و عثمان ، پيش آمد و تكبير گفت و به حسين عليه السلام گفت: اگر از امامت جماعت، خوددارى مىكنى، بيرون برو .
فرمود: «نماز به جماعت، بهتر است» .
حسين عليه السلام نماز را [به جماعت] خواند و [از مسجد] بيرون رفت . عثمان ، هنگامى كه نمازش پايان يافت ، دريافت كه حسين عليه السلام بيرون رفته است. گفت: بر هر شترى در ميان آسمان و زمين ، سوار شويد و او را جستجو كنيد .
ولى هر چه گشتند، او را نيافتند . سپس [عثمان] به مدينه وارد شد .۲
1.قَدِمَ عَمرُو بنُ سَعيدِ بنِ العاصِ في رَمَضانَ أميراً عَلَى المَدينَةِ وعَلَى المَوسِمِ ، وعَزَلَ الوَليدَ بنَ عُتبَةَ ، فَلَمَّا استَوى عَلَى المِنبَرِ رَعَفَ ، فَقالَ أعرابِيٌّ : ما جاءَنا وَاللَّهِ بِالدّمِ ! قالَ : فَتَلَقّاهُ رَجُلٌ بِعِمامَتِهِ ، فَقالَ : ما عَمَّ النّاسَ وَاللَّهِ ! ثُمَّ قامَ وخَطَبَ ، فَناوَلوهُ عَصاً لَها شُعبَتانِ ، فَقالَ : تَشَعَّبَ النّاسُ وَاللَّهِ !
ثُمَّ خَرَجَ إلى مَكَّةَ فَقَدِمَها قَبلَ التَّروِيَةِ بِيَومٍ ، وخَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَقيلَ لَهُ : خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَقالَ : اِركَبوا كُلَّ بَعيرٍ وفَرَسٍ بَينَ السَّماءِ وَالأَرضِ في طَلَبِهِ فَاطلُبوهُ .
قالَ : فَكانَ النّاسُ يَتَعَجَّبونَ مِن قَولِهِ هذا ، فَطَلَبوهُ فَلَم يُدرِكوهُ (المحاسن و المساوئ : ص ۵۹ ، الإمامة و السياسة : ج ۲ ص ۵) .
2.ذَكَروا أنَّ يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ عَزَلَ خالِدَ بنَ الحَكَمِ عَنِ المَدينَةِ ، ووَلّاها عُثمانَ بنَ مُحَمَّدِ بن أبي سُفيانَ الثَّقَفِيَّ ، وخَرَجَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام وعَبدُ اللَّهِ بنُ الزُّبَيرِ إلى مَكَّةَ ، وأقبَلَ عُثمانُ بنُ مُحَمَّدٍ مِنَ الشّامِ والِياً عَلَى المَدينَةِ ومَكَّةَ وعَلَى المَوسِمِ في رَمَضانَ ، فَلَمَّا استَوى عَلَى المِنبَرِ بِمَكَّةَ رَعَفَ ، فَقالَ رَجُلٌ مُستَقبِلُهُ : جِئتَ وَاللَّهِ بِالدَّمِ ! فَتَلَقّاهُ رَجُلٌ آخَرُ بِعِمامَتِهِ ، فَقالَ : مَه ، وَاللَّهِ عَمَّ النّاسَ ! ثُمَّ قامَ يَخطُبُ ، فَتَناوَلَ عَصاً لَها شُعبَتانِ فَقالَ : مَه ، شَعَبَ وَاللَّهِ أمرَ النّاسِ !
ثُمَّ نَزَلَ ، فَقالَ النّاسُ لِلحُسَينِ عليه السلام : يا أبا عَبدِ اللَّهِ ، لَو تَقَدَّمتَ فَصَلَّيتَ بِالنّاسِ ؟ فَإِنَّهُ لَيَهُمُّ بِذلِكَ إذ جاءَ المُؤَذِّنُ فَأَقامَ الصَّلاةَ ، فَتَقَدَّمَ عُثمانُ فَكَبَّرَ ، فَقالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : يا أبا عَبدِ اللَّهِ ، إذا أبَيتَ أن تَتَقَدَّمَ فَاخرُج . فَقالَ : الصَّلاةُ فِي الجَماعَةِ أفضَلُ .
قالَ : فَصَلّى ثُمَّ خَرَجَ ، فَلَمَّا انصَرَفَ عُثمانُ بنُ مُحَمَّدٍ مِنَ الصَّلاةِ ، بَلَغَهُ أنَّ الحُسَينَ عليه السلام خَرَجَ . قالَ : اِركَبوا كُلَّ بَعيرٍ بَينَ السَّماءِ وَالأَرضِ فَاطلُبوهُ . فَطُلِبَ فَلَم يُدرَك . قالَ : ثُمَّ قَدِمَ المَدينَةَ (الإمامة و السياسة : ج ۱ ص ۲۲۷) .