نهايت كَرَم با خصلتهاى او ، به انتها مىرسد .
او چنان است كه چون به آهنگ دست سودن بر حجر الأسود گام نهد ،گويى كه ركن مىخواهد دست او را نزد خود ، نگاه دارد .
در دستش چوب خيزرانى است كه بويى خوش مىپراكَنَدو بوى خوش ، از دست آن دلنوازى است كه تارَكى عطرافشان دارد .
ديدگان ، از فرط آزرم ، فرو مىنشينند و نيز از هيبت او فرو مىنشينندو با او سخن گفته نمىشود ، مگر آن گاه كه لبخند مىزند .
نورى كه پرده ظلمت را مىدرد ، از نور او مشتق شده ،چنان كه خورشيد با پرتو خويش ، تاريكىها را از ميان مىبرد .
شاخه نيرومند شخصيت او ، از پيكر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بر دميده است .از اين رو ، گوهر وجودش و خوى و خصالش ، پاك و ويراسته است .
او از آن گروهى است كه دوستىشان ، سپاس خداوند و كينهشانناسپاسى [و كفر] است و نزديكى بِدانان، رستگارى و پناهگاه آدمى است .
با محبّت آنان ، بلا و ناگوارى ، برطرف مىشوندو نيكوكارى و نعمتها ، بِدان ، استوار مىگردد .
اگر اهل بخشش شمرده شوند، پيشوايشان آناناندو اگر گفته شود: «برترين مردم زمين ، كياناند؟» ، گفته مىشود: آنان .
هيچ بخشندهاى به اوج بخشش آنان نمىرسدو هيچ گروهى به پايه آنان نمىرسد ، هر چند بزرگوار باشد .
از خانههايشان در ميان قريش، پرتو مىگيرنددر دشوارىها و هنگام داورى ، آن گاه كه داورى كنند .
ريشه او در قريش است و جدّش محمّد استو پس از آن ، على، پرچم [و نشانه] است .
فَرَزدَق ، به پسرعمويش رو كرد و گفت: به خدا ، اين ابيات را در باره او و بدون چشمداشت به خير [ و صِله ] او گفتم و آن را براى خدا و سراى آخرت گفتم .1