۷۰۳.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : حسين عليه السلام حركت كرد تا به زُباله رسيد. در آن جا خبر شهادت برادر شيرىاش، عبد اللَّه بن يَقْطُر به وى رسيد. حسين عليه السلام از هر آبگاهى كه مىگذشت، گروه بسيارى به او مىپيوستند ؛ چون گمان مىبردند كه كارها براى او استوار خواهد شد. چون به زُباله رسيد، در ميان مردم ايستاد و چنين خطبه خواند: «آگاه باشيد كه مردم كوفه ، بر مسلم بن عقيل و هانى بن عروه يورش آورده و آن دو را كشتهاند و برادر شيرىام را نيز كشتهاند. پس هر يك از شما كه دوست دارد، باز گردد . بدون سختى برگردد، كه ما حقّى بر او نداريم» .
مردم ، پراكنده شدند و راه شمال و جنوب را در پيش گرفتند. تنها آنان كه از مكّه با او آمده بودند، با او ماندند. او مىخواست كه كسى همراه او نيايد ، مگر از روى بينش و آگاهى .۱
۷۰۴.الفتوح : هنگامى كه عبيد اللَّه بن زياد ، با مردم در حال سخن گفتن بود، يكى از يارانش به نام عبد اللَّه بن يَربوع تميمى ، بر او وارد شد و گفت: خداوند ، امير را بر راستى بدارَد ! اينك ، خبرى رسيده است.
ابن زياد به او گفت: چه خبرى دارى؟
گفت: در بيرون از كوفه با اسب خويش ، گردش مىكردم . مردى را ديدم كه از كوفه بيرون آمده بود و با شتاب به سوى بيابان مىرفت. او را نشناختم . پس در پىِ او رفتم و از او در باره وضع و كارش پرسيدم . او يادآور شد كه از اهالى مدينه است . از اسب ، فرود آمدم و او را تفتيش كردم . همراهش اين نامه را يافتم.
عبيد اللَّه بن زياد ، نامه را از او گرفت و باز گشود و خواند . در آن نامه ، آمده بود : «به نام خداى بخشنده مهربان . به حسين بن على . امّا بعد، به تو گزارش مىكنم كه بيست و چند هزار از مردم كوفه با تو بيعت كردهاند. چون اين نامه به تو رسيد ، بشتاب، بشتاب ، كه همه مردم با تو اند و هيچ گرايش و نظرى به يزيد بن معاويه ندارند . والسلام» .
[راوى] مىگويد: ابن زياد گفت: مردى كه اين نامه را با او يافتى ، كجاست؟
گفت: دمِ در.
گفت: او را نزد من بياوريد . چون مرد آمد و جلوى ابن زياد ايستاد، به وى گفت، كيستى؟
گفت: يكى از وابستگان بنىهاشم.
پرسيد: نامت چيست؟
گفت: عبد اللَّه فرزند يَقطين۲.
گفت: اين نامه را چه كسى به تو داده است؟
گفت: زنى كه او را نمىشناسم.
عبيد اللَّه بن زياد ، خنديد و گفت: يكى از دو گزينه را برگير : يا به من مىگويى كه چه كسى اين نامه را به تو داده تا از دستم رها شوى ، يا كشته مىشوى.
گفت : در مورد نامه، بِدان كه به تو نخواهم گفت چه كسى آن را به من داده است . و امّا در مورد كشتن ، بِدان كه من از كشته شدن، نگرانى ندارم ؛ زيرا من كشتهاى را نزد خدا برتر از آن كه همچون تويى ، او را بكُشد ، نمىشناسم.
ابن زياد ، دستور داد گردن او را بزنند . پس دست و پايش را بستند و او را كشتند.۳
1.سارَ الحُسَينُ عليه السلام حَتَّى انتَهى إلى زُبالَةَ ، فَوَرَدَ عَلَيهِ هُناكَ مَقتَلُ أخيهِ مِنَ الرَّضاعَةِ عَبدِ اللَّهِ بنِ يَقطُرَ . وكانَ قَد تَبِعَ الحُسَينَ عليه السلام خَلقٌ كَثيرٌ مِنَ المِياهِ الَّتي يَمُرُّ بِها ؛ لِأَنَّهُم كانوا يَظُنّونَ استقامَةَ الاُمورِ لَهُ عليه السلام ، فَلَمّا صارَ بِزُبالَةَ قامَ فيهِم خَطيباً فَقالَ :
ألا إنَّ أهلَ الكوفَةِ وَثَبوا عَلى مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ وهانِي بنِ عُروَةَ فَقَتَلوهُما ، وقَتَلوا أخي مِنَ الرَّضاعَةِ ، فَمَن أحَبَّ مِنكُم أن يَنصَرِفَ فَليَنصَرِف مِن غَيرِ حَرَجٍ ، ولَيسَ عَلَيهِ مِنّا ذِمامٌ .
فَتَفَرَّقَ النّاسُ وأخَذوا يَميناً وشِمالاً ، حَتّى بَقِيَ في أصحابِهِ الَّذينَ جاؤوا مَعَهُ مِن مَكَّةَ ، وإنَّما أرادَ ألّا يَصحَبَهُ إنسانٌ إلّا عَلى بَصيرَةٍ (مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج ۱ ص ۲۲۹) .
2.در مقتل الحسين عليه السلام خوارزمى ، «يقطر» به جاى «يقطين» آمده است .
3.فَبَينا عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ مِن هؤُلاءِ القَومِ في مُحاوَرَةٍ ، إذ دَخَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِن أصحابِهِ يُقالُ لَهُ عَبدُ اللَّهِ بنُ يَربوعٍ التَّميمِيُّ ، فَقالَ : أصلَحَ اللَّهُ الأَميرَ ، هاهُنا خَبَرٌ ، فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ : وما ذاكَ ؟ قالَ : كُنتُ خارِجَ الكوفَةِ أجولُ عَلى فَرَسي واُقَلِّبُهُ ؛ إذ نَظَرتُ إلى رَجُلٍ قَد خَرَجَ مِنَ الكوفَةِ مُسرِعاً يُريدُ البادِيَةَ ، فَأَنكَرتُهُ ، ثُمَّ لَحِقتُهُ وسأَلتُهُ عَن حالِهِ وأمرِهِ ، فَذَكَرَ أنَّهُ مِن أهلِ المَدينَةِ : ثُمَّ نَزَلتُ عَن فَرَسي فَفَتَّشتُهُ فَأَصَبتُ مَعَهُ هذَا الكِتابَ . قالَ : فَأَخَذَ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ الكِتابَ فَفَضَّهُ وقَرَأَهُ ، وإذا فيهِ مَكتوبٌ :
بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ، أمّا بَعدُ ، فَإِنّي اُخبِرُكَ أنَّهُ قَد بايَعَكَ مِن أهلِ الكوفَةِ نَيِّفٌ وعِشرونَ ألفاً ، فَإِذا بَلَغَكَ كِتابي هذا ، فَالعَجَلَ العَجَلَ ، فَإِنَّ النّاسَ كُلُّهُم مَعَكَ ، ولَيسَ لَهُم في يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ رَأيٌ ولا هَوىً ، وَالسَّلامُ .
قالَ : فَقالَ ابنُ زِيادٍ : أين هذَا الرَّجُلُ الَّذي أصَبتَ مَعَهُ هذَا الكِتابَ ؟ قالَ : بِالبابِ ، فَقالَ : اِيتوني بِهِ ، فَلَمّا دَخَلَ ووَقَفَ بَينَ يَدَيِ ابنِ زِيادٍ ، فَقالَ لَهُ : مَن أنتَ ، قالَ : أنَا مَولىً لِبَني هاشِمٍ ، قالَ : فَمَا اسمُكَ ، قالَ : اِسمي عَبدُ اللَّهِ بنُ يَقطينَ ، قالَ : مَن دَفَعَ إلَيكَ هذَا الكِتابَ ؟ قالَ : دَفَعَهُ إلَيَّ امرَأَةٌ لا أعرِفُها . قالَ : فَضَحِكَ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ وقالَ : أخبِرني واحِدَةً مِن ثِنتَينِ : إمّا أن تُخبِرَني مَن دَفَعَ إلَيكَ هذَا الكِتابَ ، فَتَنجُوَ مِن يَدي ، وإمّا أن تُقتَلَ .
فَقالَ : أمَّا الكِتابَ فَإِنّي لا اُخبِرُكَ مَن دَفَعَهُ إلَيَّ ، وأمّا القَتلَ فَإِنّي لا أكرَهُهُ ، فَإِنّي لا أعلَمُ قَتيلاً عِندَ اللَّهِ أعظَمَ مِمَّن يَقتُلُهُ مِثلُكَ .
قالَ : فَأَمَرَ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ بِضَربِ عُنُقِهِ ، فَضُرِبَتَ رَقبَتُهُ صَبراً (الفتوح : ج ۵ ص ۴۴ ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج ۱ ص ۲۰۳) .