655
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
654

۷۰۳.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : حسين عليه السلام حركت كرد تا به زُباله رسيد. در آن جا خبر شهادت برادر شيرى‏اش، عبد اللَّه بن يَقْطُر به وى رسيد. حسين عليه السلام از هر آبگاهى كه مى‏گذشت، گروه بسيارى به او مى‏پيوستند ؛ چون گمان مى‏بردند كه كارها براى او استوار خواهد شد. چون به زُباله رسيد، در ميان مردم ايستاد و چنين خطبه خواند: «آگاه باشيد كه مردم كوفه ، بر مسلم بن عقيل و هانى بن عروه يورش آورده و آن دو را كشته‏اند و برادر شيرى‏ام را نيز كشته‏اند. پس هر يك از شما كه دوست دارد، باز گردد . بدون سختى برگردد، كه ما حقّى بر او نداريم» .
مردم ، پراكنده شدند و راه شمال و جنوب را در پيش گرفتند. تنها آنان كه از مكّه با او آمده بودند، با او ماندند. او مى‏خواست كه كسى همراه او نيايد ، مگر از روى بينش و آگاهى .۱

۷۰۴.الفتوح : هنگامى كه عبيد اللَّه بن زياد ، با مردم در حال سخن گفتن بود، يكى از يارانش به نام عبد اللَّه بن يَربوع تميمى ، بر او وارد شد و گفت: خداوند ، امير را بر راستى بدارَد ! اينك ، خبرى رسيده است.
ابن زياد به او گفت: چه خبرى دارى؟
گفت: در بيرون از كوفه با اسب خويش ، گردش مى‏كردم . مردى را ديدم كه از كوفه بيرون آمده بود و با شتاب به سوى بيابان مى‏رفت. او را نشناختم . پس در پىِ او رفتم و از او در باره وضع و كارش پرسيدم . او يادآور شد كه از اهالى مدينه است . از اسب ، فرود آمدم و او را تفتيش كردم . همراهش اين نامه را يافتم.
عبيد اللَّه بن زياد ، نامه را از او گرفت و باز گشود و خواند . در آن نامه ، آمده بود : «به نام خداى بخشنده مهربان . به حسين بن على . امّا بعد، به تو گزارش مى‏كنم كه بيست و چند هزار از مردم كوفه با تو بيعت كرده‏اند. چون اين نامه به تو رسيد ، بشتاب، بشتاب ، كه همه مردم با تو اند و هيچ گرايش و نظرى به يزيد بن معاويه ندارند . والسلام» .
[راوى‏] مى‏گويد: ابن زياد گفت: مردى كه اين نامه را با او يافتى ، كجاست؟
گفت: دمِ در.
گفت: او را نزد من بياوريد . چون مرد آمد و جلوى ابن زياد ايستاد، به وى گفت، كيستى؟
گفت: يكى از وابستگان بنى‏هاشم.
پرسيد: نامت چيست؟
گفت: عبد اللَّه فرزند يَقطين‏۲.
گفت: اين نامه را چه كسى به تو داده است؟
گفت: زنى كه او را نمى‏شناسم.
عبيد اللَّه بن زياد ، خنديد و گفت: يكى از دو گزينه را برگير : يا به من مى‏گويى كه چه كسى اين نامه را به تو داده تا از دستم رها شوى ، يا كشته مى‏شوى.
گفت : در مورد نامه، بِدان كه به تو نخواهم گفت چه كسى آن را به من داده است . و امّا در مورد كشتن ، بِدان كه من از كشته شدن، نگرانى ندارم ؛ زيرا من كشته‏اى را نزد خدا برتر از آن كه همچون تويى ، او را بكُشد ، نمى‏شناسم.
ابن زياد ، دستور داد گردن او را بزنند . پس دست و پايش را بستند و او را كشتند.۳

1.سارَ الحُسَينُ عليه السلام حَتَّى انتَهى‏ إلى‏ زُبالَةَ ، فَوَرَدَ عَلَيهِ هُناكَ مَقتَلُ أخيهِ مِنَ الرَّضاعَةِ عَبدِ اللَّهِ بنِ يَقطُرَ . وكانَ قَد تَبِعَ الحُسَينَ عليه السلام خَلقٌ كَثيرٌ مِنَ المِياهِ الَّتي يَمُرُّ بِها ؛ لِأَنَّهُم كانوا يَظُنّونَ استقامَةَ الاُمورِ لَهُ عليه السلام ، فَلَمّا صارَ بِزُبالَةَ قامَ فيهِم خَطيباً فَقالَ : ألا إنَّ أهلَ الكوفَةِ وَثَبوا عَلى‏ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ وهانِي بنِ عُروَةَ فَقَتَلوهُما ، وقَتَلوا أخي مِنَ الرَّضاعَةِ ، فَمَن أحَبَّ مِنكُم أن يَنصَرِفَ فَليَنصَرِف مِن غَيرِ حَرَجٍ ، ولَيسَ عَلَيهِ مِنّا ذِمامٌ . فَتَفَرَّقَ النّاسُ وأخَذوا يَميناً وشِمالاً ، حَتّى‏ بَقِيَ في أصحابِهِ الَّذينَ جاؤوا مَعَهُ مِن مَكَّةَ ، وإنَّما أرادَ ألّا يَصحَبَهُ إنسانٌ إلّا عَلى‏ بَصيرَةٍ (مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج ۱ ص ۲۲۹) .

2.در مقتل الحسين عليه السلام خوارزمى ، «يقطر» به جاى «يقطين» آمده است .

3.فَبَينا عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ مِن هؤُلاءِ القَومِ في مُحاوَرَةٍ ، إذ دَخَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِن أصحابِهِ يُقالُ لَهُ عَبدُ اللَّهِ بنُ يَربوعٍ التَّميمِيُّ ، فَقالَ : أصلَحَ اللَّهُ الأَميرَ ، هاهُنا خَبَرٌ ، فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ : وما ذاكَ ؟ قالَ : كُنتُ خارِجَ الكوفَةِ أجولُ عَلى‏ فَرَسي واُقَلِّبُهُ ؛ إذ نَظَرتُ إلى‏ رَجُلٍ قَد خَرَجَ مِنَ الكوفَةِ مُسرِعاً يُريدُ البادِيَةَ ، فَأَنكَرتُهُ ، ثُمَّ لَحِقتُهُ وسأَلتُهُ عَن حالِهِ وأمرِهِ ، فَذَكَرَ أنَّهُ مِن أهلِ المَدينَةِ : ثُمَّ نَزَلتُ عَن فَرَسي فَفَتَّشتُهُ فَأَصَبتُ مَعَهُ هذَا الكِتابَ . قالَ : فَأَخَذَ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ الكِتابَ فَفَضَّهُ وقَرَأَهُ ، وإذا فيهِ مَكتوبٌ : بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ، أمّا بَعدُ ، فَإِنّي اُخبِرُكَ أنَّهُ قَد بايَعَكَ مِن أهلِ الكوفَةِ نَيِّفٌ وعِشرونَ ألفاً ، فَإِذا بَلَغَكَ كِتابي هذا ، فَالعَجَلَ العَجَلَ ، فَإِنَّ النّاسَ كُلُّهُم مَعَكَ ، ولَيسَ لَهُم في يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ رَأيٌ ولا هَوىً ، وَالسَّلامُ . قالَ : فَقالَ ابنُ زِيادٍ : أين هذَا الرَّجُلُ الَّذي أصَبتَ مَعَهُ هذَا الكِتابَ ؟ قالَ : بِالبابِ ، فَقالَ : اِيتوني بِهِ ، فَلَمّا دَخَلَ ووَقَفَ بَينَ يَدَيِ ابنِ زِيادٍ ، فَقالَ لَهُ : مَن أنتَ ، قالَ : أنَا مَولىً لِبَني هاشِمٍ ، قالَ : فَمَا اسمُكَ ، قالَ : اِسمي عَبدُ اللَّهِ بنُ يَقطينَ ، قالَ : مَن دَفَعَ إلَيكَ هذَا الكِتابَ ؟ قالَ : دَفَعَهُ إلَيَّ امرَأَةٌ لا أعرِفُها . قالَ : فَضَحِكَ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ وقالَ : أخبِرني واحِدَةً مِن ثِنتَينِ : إمّا أن تُخبِرَني مَن دَفَعَ إلَيكَ هذَا الكِتابَ ، فَتَنجُوَ مِن يَدي ، وإمّا أن تُقتَلَ . فَقالَ : أمَّا الكِتابَ فَإِنّي لا اُخبِرُكَ مَن دَفَعَهُ إلَيَّ ، وأمّا القَتلَ فَإِنّي لا أكرَهُهُ ، فَإِنّي لا أعلَمُ قَتيلاً عِندَ اللَّهِ أعظَمَ مِمَّن يَقتُلُهُ مِثلُكَ . قالَ : فَأَمَرَ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ بِضَربِ عُنُقِهِ ، فَضُرِبَتَ رَقبَتُهُ صَبراً (الفتوح : ج ۵ ص ۴۴ ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج ۱ ص ۲۰۳) .

تعداد بازدید : 173943
صفحه از 873
پرینت  ارسال به