۷۱۶.الأمالى ، صدوق- به نقل از عبد اللَّه بن منصور ، از امام صادق ، از پدرش امام باقر ، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام -: حسين عليه السلام در منزل رُهَيمه فرود آمد . عبيد اللَّه بن زياد ، حرّ بن يزيد را با هزار سوار ، در پى او فرستاد.
حُر مىگويد: وقتى از خانهام بيرون آمدم تا به سوى حسين عليه السلام روانه شوم ، سه بار شنيدم كه: اى حُر! تو را به بهشت ، مژده باد!» . به اطراف خود نگريستم ؛ امّا كسى را نديدم. با خود گفتم: مادر حُر ، به عزايش بنشيند! براى نبرد با پسر پيامبر مىرود و بشارت بهشت به او داده مىشود !
حُر به هنگام نماز ظهر ، به حسين عليه السلام رسيد . حسين عليه السلام به فرزندش دستور داد تا اذان و اقامه گفت و حسين عليه السلام برخاست و به اتّفاق هر دو گروه ، نماز گزارد . چون سلام نماز را گفت ، حرّ بن يزيد ، برخاست و گفت : درود و رحمت و بركات خداوند بر تو باد ، اى پسر پيامبر!
حسين عليه السلام پاسخ گفت و پرسيد : «اى بنده خدا! كيستى؟» .
گفت: حرّ بن يزيد هستم .
فرمود : «اى حر! با مايى ، يا بر ضدّ ما؟» .
حُر گفت: به خدا سوگند - اى پسر پيامبر - كه براى نبرد با شما فرستاده شدم ؛ ولى به خدا پناه مىبرم كه از قبر بيرون آيم ، در حالى كه سرافكنده باشم و دستانم به گردنم بسته شده باشد و بر صورت ، بر آتش افكنده شوم. اى پسر پيامبر! كجا مىروى؟ به حرم جدّت باز گرد ، كه [اگر باز نگردى ، ]كشته مىشوى.
حسين عليه السلام فرمود:
«مىروم و مرگ براى جوانمرد ، ننگ نيست ،آن گاه كه قصد خير كند و از روى مسلمانى بجنگند
و براى مردانِ نيك ، جانفشانى كندو از تباهى و گنهكاران ، دورى گزيند .
اگر بميرم ، پشيمان نخواهم شد و اگر زنده بمانم ، سرزنش نمىشوم .براى خوارىِ تو ، همين بس كه ذليلانه از دنيا بروى» .۱