۷۱۸.الملهوف : حسين عليه السلام براى سخنرانى در ميان يارانش برخاست. حمد و سپاس خدا گفت و از جدّش ياد كرد و بر او درود فرستاد و سپس فرمود: «به راستى كه حوادثى بر ما فرود آمده كه مىبينيد . دنيا ، زشت شده و تغيير كرده، خوبىهايش پشت كرده و از ميان رفته است و از آن ، جز اندكى مانند قطره آبى در ته ظرف ، و مَعاشى ناچيز چون چراگاه كممايه ، باقى نمانده است . مگر نمىبينيد كه بر پايه حق ، رفتار نمىشود و از باطل ، دورى نمىگردد ؟ بايد كه مؤمن به ملاقات پروردگارش راغب باشد! به راستى كه من ، مرگ را جز خوشبختى و زندگى با ستمگران را جز رنج و خسارت نمىبينم» .
زُهَير بن قَين برخاست و گفت: سخنت را شنيديم . خداوند ، ما را به واسطه شما هدايت كرد! اگر دنيا براى ما باقى بود و ما در آن ، جاودانه مىبوديم ، همراهى با تو را بر ماندن در دنيا ترجيح مىداديم.
آن گاه ، هلال بن نافع بَجَلى برخاست و گفت: به خدا سوگند ، ما ملاقات پروردگارمان را ناخوش نمىداريم. ما بر نيّتها و بينشهاى خود ، استواريم . آن را كه تو را دوست بدارد ، دوست مىداريم و آن را كه تو را دشمن بدارد ، دشمن مىداريم .
بُرَير بن حُصَين برخاست و گفت: به خدا سوگند - اى پسر پيامبر - خداوند بر ما منّت نهاده كه در سپاه تو نبرد كنيم و بدنهاى ما در راه تو ، قطعه قطعه گردد ، بِدان اميد كه جدّ تو در روز قيامت ، شفيع ما باشد.۱