691
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

۷۲۹.الأخبار الطوال : حسين عليه السلام از اُطراقگاه خود ، كوچ كرد و سمت راست‏۱ جادّه كوفه را انتخاب كرد تا به قصر بنى مُقاتل رسيد و در آن جا فرود آمدند . حسين عليه السلام نگاه كرد و خيمه‏اى برافراشته ديد . پرسيد : «اين ، از آنِ كيست؟» .
گفتند : از عبيد اللَّه بن حُرّ جُعفى است - كه از بزرگان كوفه و جنگجويان آنها بود - .
حسين عليه السلام يكى از غلامانش را نزد او فرستاد و او را نزد خود خواند . قاصد آمد و گفت: اين ، حسين بن على است . از تو مى‏خواهد كه نزد او بروى.
عبيد اللَّه گفت: به خدا سوگند ، از كوفه بيرون نيامدم ، مگر بِدان جهت كه جمعيّت بسيارى را ديدم كه براى نبرد با او بيرون آمده‏اند و پيروانش ، سست و پراكنده شده بودند. آن گاه دانستم كه او كشته مى‏شود. من ، توان يارى او را ندارم و دوست ندارم او مرا ببيند و من او را ببينم.
حسين عليه السلام كفش‏هايش را پوشيد و رفت و در خيمه‏اش بر او وارد شد و او را به يارى فرا خواند . عبيد اللَّه گفت : به خدا سوگند ، مى‏دانم كه هر كس تو را همراهى كند ، در آخرت ، خوش‏بخت خواهد بود ؛ ولى من نمى‏توانم برايت كارى كنم و در كوفه هم برايت ياورى سراغ ندارم. تو را به خدا سوگند كه مرا بر اين كار ، وادار مكن ، كه هنوز براى مُردن آماده نيستم ؛ ليكن اين ، اسب من ، مُلْحِقه ، است . به خدا سوگند ، چيزى را با آن طلب نكردم ، مگر اين كه بِدان دست يافتم ، و وقتى سوار بر آن بودم ، كسى مرا دنبال نكرد ، مگر آن كه از او جلو زدم . اين اسب را بگير و از آنِ تو باشد.
حسين عليه السلام فرمود: «وقتى خودت را از ما دريغ مى‏دارى ، ما را نيازى به اسب تو نيست» .۲

1.ظاهراً سمت چپ ، صحيح است (ر . ك : نقشه شماره ۳ در پايان جلد ۲) .

2.ارتَحَلَ الحُسَينُ عليه السلام مِن مَوضِعِهِ ذلِكَ مُتَيامِناً عَن طَريقِ الكوفَةِ ، حَتّى‏ انتَهى‏ إلى‏ قَصرِ بَني مُقاتِلٍ ، فَنَزَلوا جَميعاً هُناكَ ، فَنَظَرَ الحُسَينُ عليه السلام إلى‏ فُسطاطٍ مَضروبٍ ، فَسَأَلَ عَنهُ ، فَاُخبِرَ أنَّهُ لِعُبَيدِ اللَّهِ بنِ الحُرِّ الجُعفِيِّ ، وكانَ مِن أشرافِ أهلِ الكوفَةِ ، وفُرسانِهِم . فَأَرسَلَ الحُسَينُ عليه السلام إلَيهِ بَعضَ مَواليهِ يَأمُرُهُ بِالمَصيرِ إلَيهِ ، فَأَتاهُ الرَّسولُ ، فَقالَ : هذَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَسأَلُكَ أن تَصيرَ إلَيهِ . فَقالَ عُبَيدُ اللَّهِ : وَاللَّهِ ما خَرَجتُ مِنَ الكوفَةِ إلّا لِكَثرَةِ مَن رَأَيتُهُ خَرَجَ لِمُحارَبَتِهِ ، وخِذلانِ شيعَتِهِ ، فَعَلِمتُ أنَّهُ مَقتولٌ ولا أقدِرُ عَلى‏ نَصرِهِ ، فَلَستُ اُحِبُّ أن يَراني ولا أراهُ . فَانتَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى‏ مَشى‏ ودَخَلَ عَلَيهِ قُبَّتَهُ ، ودَعاهُ إلى‏ نُصرَتِهِ ، فَقالَ عُبَيدُ اللَّهِ : وَاللَّهِ إنّي لَأَعلَمُ أنَّ مَن شايَعَكَ كانَ السَّعيدَ فِي الآخِرَةِ ، ولكِن ما عَسى‏ أن اُغنِيَ عَنكَ ، ولَم اُخُلِّف لَكَ بِالكوفَةِ ناصِراً ؟! فَأنشُدُكَ اللَّهَ أن تَحمِلَني عَلى‏ هذِهِ الخُطَّةِ ؛ فَإِنَّ نَفسي لَم تَسمَع بَعدُ بِالمَوتِ ، ولكِن فَرَسي هذِهِ المُلحِقَةُ ، وَاللَّهِ ما طَلَبتُ عَلَيها شَيئاً قَطُّ إلّا لَحِقتُهُ ، ولا طَلَبَني - وأنَا عَلَيها - أحَدٌ قَطُّ إلّا سَبَقتُهُ ، فَخُذها فَهِيَ لَكَ . قالَ الحُسَينُ عليه السلام : أمّا إذا رَغِبتَ بِنَفسِكَ عَنّا ، فَلا حاجَةَ لَنا إلى‏ فَرَسِكَ (الأخبار الطوال : ص ۲۵۰ ، بغية الطلب فى تاريخ حلب : ج ۶ ص ۲۶۲۴) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
690

7 / 31

يارى خواستن امام عليه السلام در منزلگاه بنى مُقاتل‏

7 / 31 - 1

يارى خواستن از عبيد اللَّه بن حُر

۷۲۸.تاريخ الطبرى- به نقل از ابو مِخنَف -: جميل بن مَرثَد برايم نقل كرد كه : حسين عليه السلام به راه ادامه داد تا به قصر (منزلگاه) بنى مُقاتل رسيد . آن جا فرود آمد و خيمه‏اى برپا شده ديد.
مُجالد بن سعيد ، از عامر شَعبى برايم نقل كرد كه : حسين بن على عليه السلام پرسيد: «اين خيمه ، از آنِ كيست؟» . گفتند: از آنِ عبيد اللَّه بن حُرّ جُعفى‏۱است.
فرمود: «او را نزد من فرا خوانيد» و قاصدى به سوى او فرستاد. قاصد ، چون نزد او رسيد ، گفت: اين ، حسين بن على است كه تو را فرا مى‏خوانَد.
عبيد اللَّه بن حُر ، استرجاع كرد (اِنّا للَّه گفت) و گفت: به خدا سوگند ، از كوفه بيرون نيامدم ، مگر بِدان جهت كه مبادا حسين ، وارد كوفه شود و من در آن جا باشم . به خدا سوگند ، نمى‏خواهم او را ببينم و او مرا ببيند .
قاصد آمد و به حسين عليه السلام خبر داد . حسين عليه السلام كفش‏هايش را پوشيد و برخاست و [رفت تا ]بر او وارد شد . سلام كرد و نشست و آن گاه ، او را براى همراهى خود ، دعوت كرد ؛ ولى پسر حُر ، سخن خود را تكرار كرد.
حسين عليه السلام فرمود: «اگر ما را يارى نمى‏كنى، از خدا بترس كه با كسانى باشى كه با ما نبرد مى‏كنند . به خدا سوگند ، كسى كه صداى يارى ما را بشنود و ما را يارى نكند ، نابود مى‏شود» .
پسر حُر گفت: اين ، هرگز نخواهد شد ، إن شاء اللَّه !
حسين عليه السلام برخاست و به اقامتگاه خود آمد.۲

1.عبيد اللَّه بن حُرّ بن عمرو بن خالد مُجَمِّع جُعْفى مَذحِجى ، مردى شاعر و شجاع بود . او در جنگ قادسيه شركت داشت و عثمانى (طرفدار عثمان) بود . وقتى عثمان كشته شد ، در كنار معاويه قرار گرفت و با او در جنگ صفّين ، شركت داشت و پيش معاويه بود تا على عليه السلام كشته شد . آن گاه ، به كوفه نقلِ مكان كرد . امام حسين عليه السلام به جانب وى رفت و از او براى همراهى‏اش در قيام خود ، دعوت كرد ؛ ولى او پاسخى نداد و بعدها ، پشيمان شد . ابن زياد ، از او پرس و جو كرد . او پس از چند روزى ، نزد ابن زياد آمد . عبيد اللَّه ، او را به خاطر نبودنش سرزنش كرد و متّهمش كرد كه در سپاه حسين عليه السلام مى‏جنگيده است . او پاسخ داد : اگر در كنار حسين بودم ، ديده مى‏شدم . آن گاه ، بيرون رفت . ابن زياد ، در پى او فرستاد . امتناع ورزيد و به جايى در كنار شطّ فرات رفت و جمعى ، پيرامونش گِرد آمدند . مختار به عبيد اللَّه بن حُرّ جُعْفى ، چنين نوشت : «تو به خاطر خشمت از ماجراى حسين ، خروج كردى . ما هم از آن ماجرا ، خشمگينيم و براى خونخواهى از او ، آماده شده‏ايم . پس براى اين كار ، به ما كمك كن» . عبيد اللَّه ، پاسخ مختار را نداد . مختار هم خانه جعفى را در كوفه ويران نمود . وقتى مُصعَب بن زبير آمد ، عبيد اللَّه ، با نيروهايش به وى پيوست و در جنگ عليه مختار ثقفى با مُصعَب بود . بعداً مُصعَب ترسيد كه عبيد اللَّه ، مخالف او شود . لذا او را زندانى كرد و پس از مدّتى ، با شفاعت چند تن از مَذحِجيان ، او را آزاد نمود . عبيد اللَّه ، كينه مُصعَب را به دل گرفت و در حالى كه سيصد جنگجو همراه او بودند ، تكريت را گرفت و به سوى كوفه تاخت . مُصعَب ، در كار او وا ماند . سپس در يك درگيرى ، همراهانش از اطراف او پراكنده شدند و ترسيد كه اسير شود . لذا خودش را در فرات انداخت و غرق شد . اين اتّفاق به سال ۶۸ هجرى بود .

2.فحدّثني جميل بن مرثد : مَضَى الحُسَينُ عليه السلام حَتَّى انتَهى‏ إلى‏ قَصرِ بَني مُقاتِلٍ ، فَنَزَلَ بِهِ ، فَإِذا هُوَ بِفُسطاطٍ مَضروبٍ . قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَنِي المُجالِدُ بنُ سَعيدٍ ، عَن عامِرٍ الشَّعبِيِّ ، أنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام قالَ : لِمَن هذَا الفُسطاطُ ؟ فَقيلَ : لِعُبَيدِ اللَّهِ بنِ الحُرِّ الجُعفِيِّ ، قالَ : اُدعوهُ لي ، وبَعَثَ إلَيهِ ، فَلَمّا أتاهُ الرَّسولُ ، قالَ : هذَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام يَدعوكَ . فَقالَ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ الحُرِّ : إنّا للَّهِ‏ِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ! وَاللَّهِ ما خَرَجتُ مِنَ الكوفَةِ إلّا كَراهَةَ أن يَدخُلَهَا الحُسَينُ عليه السلام وأنا بِها ، وَاللَّهِ ما اُريدُ أن أراهُ ولا يَراني ، فَأَتاهُ الرَّسولُ فَأَخبَرَهُ ، فَأَخَذَ الحُسَينُ عليه السلام نَعلَيهِ فَانتَعَلَ ، ثُمَّ قامَ فَجاءَهُ حَتّى‏ دَخَلَ عَلَيهِ ، فَسَلَّمَ وجَلَسَ ، ثُمَّ دَعاهُ إلَى الخُروجِ مَعَهُ ، فَأَعاد إلَيهِ ابنُ الحُرِّ تِلكَ المَقالَةَ . فَقالَ : فَإِن لا تَنصُرنا فَاتَّقِ اللَّهَ أن تَكونَ مِمَّن يُقاتِلُنا ، فَوَاللَّهِ لا يَسمَعُ وَاعِيَتَنا أحَدٌ ثُمَّ لا يَنصُرُنا إلّا هَلَكَ . قالَ : أمّا هذا فَلا يَكونُ أبَداً إن شاءَ اللَّهُ . ثُمَّ قامَ الحُسَينُ عليه السلام مِن عِندِهِ حَتّى‏ دَخَلَ رَحلَهُ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۰۷ ، أنساب الأشراف : ج ۳ ص ۳۸۴) .

تعداد بازدید : 174024
صفحه از 873
پرینت  ارسال به