۷۳۹.الفتوح : حسين عليه السلام ، صبحگاهان به پشت عُذَيب الهِجانات رسيد و در آن هنگام ، به حُرّ بن يزيد ، برخورد كه با سپاهش نمايان شدند.
حسين عليه السلام فرمود: «پشت سرت چيست ، اى پسر يزيد ؟ مگر تو دستور ندادى كه از اين راه برويم ؟ ما چنين كرديم و مشورت تو را پذيرفتيم» .
حُر گفت: راست مىگويى ؛ ولى اين ، نامه عبيد اللَّه بن زياد است كه به دستم رسيده و مرا بر سختگيرى در كار تو ، وا مىدارد.
حسين عليه السلام فرمود: «بگذار تا در دهكده نينوا يا غاضريّه فرود آييم» .
حُر گفت: به خدا سوگند ، نمىتوانم. اين ، فرستاده عبيد اللَّه بن زياد است كه او را بر مراقبت از من ، گماشته است.
حسين بن على عليه السلام به سراغ مردى از يارانش به نام زُهَير بن قَين بَجَلى آمد . زُهَير گفت: اى پسر دختر پيامبر! بگذار با اينها نبرد كنيم ؛ چرا كه نبرد ما با اينان در اين ساعت ، آسانتر از نبرد با كسانى است كه از پى مىآيند.
حسين عليه السلام فرمود: «درست مىگويى - اى زهير - ؛ ولى من آغاز كننده نخواهم بود تا آنان نبرد را آغاز كنند» .
زُهَير گفت: پس ما را ببر تا به كربلا برسيم . آن جا كنار فرات است . آن جا فرود مىآييم و اگر با ما به نبرد پرداختند ، با آنان نبرد مىكنيم و از خداوند ، مدد مىجوييم.
چشمان حسين عليه السلام اشكآلود شد و سپس فرمود : «بار خدايا! بار خدايا ! به تو پناه مىبرم از كرب و بلا» .
حسين عليه السلام در آن جا فرود آمد و حُر نيز با هزار جنگجو در برابرش فرود آمد.۱