۷۵۸.الفتوح : ابن زياد ، يارانش را گِرد آورد و گفت: اى مردم! چه كسى جنگيدن با حسين بن على عليه السلام را به عهده مىگيرد و [ در عوض ] من هم فرماندارىِ هر جايى را كه بخواهد ، به او بدهم؟
هيچ كس به او پاسخى نداد. ابن زياد ، به عمر بن سعد بن ابى وقّاص ، توجّه كرد كه چند روز پيش، فرمان حكومت رى و دَستَبى را برايش صادر كرده و فرمان جنگ با ديلم را به او داده بود و قصد راه افتادن به سوى آن جا را داشت . چون چنين شد ، به او رو كرد و گفت: مىخواهم كه به سوى جنگ با حسين بن على عليه السلام بروى ، و چون ما از گرفتارىِ او آسوده شديم، به سوى فرماندارى خود مىروى ، إن شاء اللَّه !
عمر به او گفت: اى امير ! اگر مىتوانى كه مرا از جنگ با حسين بن على عليه السلام معاف دارى، معاف دار!
ابن زياد گفت: تو را معاف داشتم. فرمانى را كه [ براى حكومت ] برايت نوشته بوديم ، به ما باز گردان و در خانهات بنشين تا كسى جز تو را روانه كنيم !
عمر به او گفت: امروز را به من ، مهلت بده تا در كارم بينديشم .
ابن زياد گفت : به تو مهلت مىدهم .
عمر به خانهاش باز گشت و با برخى از برادران و افراد مورد اعتماد خود ، به مشورت پرداخت. هيچ كدام ، جز اين نگفتند كه: از خدا پروا كن و اين كار را مكن !
حمزه ، پسر مُغَيرة بن شُعبه ، خواهرزادهاش ، نزد او آمد و گفت: اى دايى ! تو را به خدا سوگند مىدهم كه مبادا به سوى حسين بن على بروى كه خدايت را نافرمانى كرده ، رَحِمت را قطع كردهاى ! تو را به سلطنت زمين ، چه كار؟ از خدا ، پروا كن كه مبادا روز قيامت ، با خون حسين پسر فاطمه ، بر خدا وارد شوى !
عمر ، ساكت مانْد ؛ امّا محبّت مُلك رى ، در دلش بود . بامداد، به سوى ابن زياد رفت و بر او وارد شد . ابن زياد گفت: چه تصميمى گرفتى ، اى عمر؟
گفت: اى امير ! تو اين فرماندارى را به من سپرده و اين پيمان نامه را برايم نوشتهاى و مردم ، [ خبر ]آن را شنيدهاند . در شهر كوفه ، بزرگانى هستند [ كه به جنگ حسين بروند ].
سپس ، آنها را شِمُرد .
عبيد اللَّه بن زياد، به او گفت: من ، بزرگان كوفه را از تو بهتر مىشناسم و از تو ، جز اين نمىخواهم كه اين گِره را بگشايى و از محبوبان و نزديكان من بشوى ؛ وگر نه ، فرمان ما را باز گردان و در خانهات بنشين كه ما تو را مجبور نمىكنيم !
عمر ، ساكت مانْد . ابن زياد به او گفت: اى پسر سعد ! به خدا سوگند، اگر به سوى حسين عليه السلام حركت نكنى و نبرد با او را بر عهده نگيرى و آنچه او را ناراحت مىكند ، براى ما نياورى، گردنت را مىزنم و اموالت را تاراج مىكنم .
عمر گفت: فردا ، به يارى خدا ، به سوى او حركت مىكنم .
ابن زياد ، به او پاداش خوبى داد و به او اِنعام و عطاى فراوان داد و صِله بخشيد و چهار هزار سوار را همراهش كرد و به او گفت: حركت كن تا بر حسين بن على عليه السلام ، فرود آيى .۱