۷۶۱.مطالب السَؤول : عبيد اللَّه [ بن زياد ] ، نامهاى به عمر بن سعد نوشت و او را به رويارويى با حسين عليه السلام ، ترغيب كرد . پس از آن ، عمر بر حسين عليه السلام و يارانش ، سخت گرفت و تشنگىشان شديد شد. يكى از ياران حسين عليه السلام به نام يزيد بن حُصَين همْدانى - كه فردى زاهدپيشه بود - ، به حسين عليه السلام گفت: اى فرزند پيامبر خدا ! به من اجازه بده تا نزد عمر بن سعد بروم و در باره آب ، با او سخن بگويم، شايد از كارش ، دست بردارد .
حسين عليه السلام به او اجازه داد. او به سوى عمر بن سعد آمد و بر او وارد شد ؛ ولى به او سلام نداد. عمر گفت: اى برادرِ هَمْدانى ! چه چيز ، تو را از سلام دادن بر من ، باز داشت ؟ آيا من ، مسلمانى آشنا نسبت به خدا و پيامبرش نيستم ؟
مرد همْدانى به او گفت: اگر آن گونه كه مىگويى ، مسلمان بودى، به قصد كُشتن خاندان پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله ، بيرون نمىآمدى! همچنين ، اين آب فرات است كه سگان و خوكان صحرا ، از آن مىنوشند ؛ امّا حسين بن على و برادران، خواهران و خانوادهاش ، از تشنگى در حال جان دادن هستند . ميان آنان و آب فرات ، مانع شدهاى و ادّعاى شناختنِ خدا و پيامبرش را هم دارى ؟ !
عمر بن سعد ، ساعتى چشم به زمين دوخت و سپس گفت: اى برادر همْدانى ! به خدا سوگند كه من ، حرمت آزار ايشان را مىدانم ؛ امّا :
عبيد اللَّه، مرا ، نه كس ديگرى را از قبيلهاش ، فرا خواندتا در اين زمان و فورى ، به سرزمينى بروم.
به خدا سوگند ، نمىدانم چه كنم ، و منميان دو كار بزرگ ، حيران ماندهام !
آيا فرمانروايىِ رى را با همه علاقهام ، وا نَهَمو يا نكوهيده ، از ريختن خون حسين ، باز گردم ؟
در كُشتن حسين ، دوزخ است ، بى هيچ مانعىامّا فرمانروايى رى هم [ مايه ] چشمْروشنىِ من است.
اى مَرد همْدانى ! فكر نمىكنم نفْسم بگذارد كه مُلك رى را براى ديگرى وا نَهَم .
يزيد بن حُصَين هَمْدانى ، باز گشت و به حسين عليه السلام گفت: اى فرزند پيامبر خدا ! عمر بن سعد ، راضى شده كه تو را در برابر فرمانروايى رى ، بكُشد !۱