۸۰۷.الملهوف : هنگامى كه حسين عليه السلام ، حرصورزى دشمن را در شتاب براى نبرد و اندك بودن بهرهمندىشان از اندرز و سخن را ديد ، به برادرش عبّاس عليه السلام فرمود : «اگر مىتوانى ، آنان را امروز از [ نبرد با ] ما منصرف كنى ، بكن، تا امشب را براى پروردگارمان ، نماز بگزاريم كه او مىداند من ، نماز گزاردن براى او و تلاوت كتابش را دوست دارم».
عبّاس عليه السلام ، اين را از ايشان خواست و عمر بن سعد ، درنگ كرد. عمرو بن حَجّاج زَبيدى ، به او گفت: به خدا سوگند ، اگر آنان ترك و ديلم نيز بودند و اين را خواسته بودند، موافقت مىكرديم، حال كه خاندان محمّد صلى اللَّه عليه و آله هستند، چگونه نپذيريم ؟!
از اين رو ، لشكر عمر بن سعد ، موافقت كرد .
حسين عليه السلام ، نشسته ، خوابش بُرد . سپس بيدار شد و گفت : «اى خواهر ! اين ساعت، جدّم محمّد صلى اللَّه عليه و آله و پدرم على عليه السلام ، و مادرم فاطمه عليها السلام و برادرم حسن عليه السلام را در عالم رؤيا ديدم كه مىگفتند: "اى حسين ! تو به زودى ، (بر اساس برخى روايتها : فردا) به سوى ما مىآيى" » .
زينب عليها السلام ، بر صورت خود زد و شيوَنى كشيد . حسين عليه السلام به او فرمود : «آرامتر! دشمن را شماتتكننده ما مكن».۱