767
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

1 / 17

سخن گفتن امام عليه السلام با خانواده و يارانش و پيشنهاد بازگشت دادن به همگى آنها

۸۱۱.تاريخ الطبرى- به نقل از ابو مِخنَف ، از حارث بن حَصيره ، از عبد اللَّه بن شريك عامرى ، از امام زين العابدين عليه السلام -: حسين عليه السلام ، يارانش را پس از باز گشت عمر بن سعد، گِرد آورد ، و اين ، هنگام غروب بود. من ، بيمار بودم . خودم را به او نزديك كردم تا سخنش را بشنوم . شنيدم كه پدرم به يارانش مى‏گويد: «خداوند - تبارك و تعالى - را با بهترين ثناها ، مى‏ستايم و او را بر شادى و سختى ، ستايش مى‏كنم . خدايا ! تو را بر اين مى‏ستايم كه به نبوّت ، گرامى‏مان داشتى و قرآن را به ما آموختى و در دين ، بينايمان گرداندى و برايمان ، گوش و چشم و دل ، قرار دادى و ما را از مشركان ، قرار ندادى .
امّا بعد، من ، يارانى شايسته‏تر و بهتر از ياران خود نمى‏شناسم و خانواده‏اى بهتر از خانواده‏ام ، در نيكى كردن و صِله اَرحام ، سراغ ندارم . خداوند ، از جانب من به همه شما ، جزاى خير دهد ! هان ! من گمان دارم كه روز [ كارزار ] ما با اين دشمنان ، فرداست. هان كه من ، نظرم را برايتان گفتم ! همگى آزاديد كه برويد . تعهّدى به من نداريد . اين [ سياهىِ ]شب ، شما را پوشانده است . آن را مَركب خود سازيد» .۱

1 / 18

پاسخ خانواده و ياران امام عليه السلام‏

۸۱۲.تاريخ الطبرى- به نقل از ضحّاك بن عبد اللَّه مِشرَقى -: من و مالك بن نضْر اَرحَبى ، بر حسين عليه السلام وارد شديم . بر او سلام داديم و نزدش نشستيم . پاسخ ما را داد و خوشامد گفت و از علّت آمدنمان ، جويا شد .
گفتيم : آمده‏ايم تا بر تو سلامى دهيم و از خداوند ، برايت سلامت بخواهيم و ديدارى با تو تازه كنيم و خبر مردم را به تو بگوييم كه آنان ، براى جنگ با تو ، گِرد هم آمده‏اند . نظر تو چيست ؟
حسين عليه السلام فرمود : «خداوند ، مرا بس است و بهترين نگاهبان است» .
حرمتش را پاس داشتيم و بر او درود فرستاديم و برايش ، دعا كرديم .
فرمود : «چه چيز ، شما را از يارى من ، باز مى‏دارد ؟» .
مالك بن نضر گفت : من ، بدهى و نانخور دارم .
من (ضحّاك) نيز گفتم : من هم بدهى و نانخور دارم ؛ امّا اگر به من اجازه دهى ، هنگامى كه هيچ جنگجويى [در كنارت‏] نيافتم ، باز گردم و فقط تا آن جا برايت بجنگم كه برايت سودمند باشد و بتوانم از تو دفاع كنم .
حسين عليه السلام فرمود : «اجازه دارى» .
من هم در كنار او ايستادم . چون شب شد ، فرمود : «اين ، [ سياهىِ ] شب است كه شما را پوشانده است . آن را مَركب خود گيريد و هر كدامتان ، دست مردى از خاندانم را بگيرد و در دشت‏ها و شهرهايتان ، پراكنده شويد تا خداوند ، گشايشى دهد كه اين مردم ، در پىِ من هستند و اگر به من دست بيابند ، در پىِ ديگران نمى‏روند» .
برادران ، پسران و برادرزادگان حسين عليه السلام و دو پسر عبد اللَّه بن جعفر ، به ايشان گفتند : چرا چنين كنيم ؟ براى اين كه پس از تو بمانيم ؟ ! خداوند ، هرگز آن [ روز ] را به ما نشان ندهد !
عبّاس بن على عليه السلام ، آغازگر اين سخن بود و سپس ، بقيّه آنان ، همين سخن و مانند آن را بر زبان آوردند .
حسين عليه السلام فرمود : «اى فرزندان عقيل ! كُشته شدن مُسلم ، براى شما كافى است . برويد كه من به شما ، اجازه دادم» .
آنان گفتند : مردم ، چه خواهند گفت ؟ مى‏گويند كه ما ، بزرگ و سَرور خود را و بهترينْ عموزادگان خود را رها كرديم و همراه آنان ، نه تيرى انداختيم ، و نه نيزه‏اى پَرانديم و نه شمشيرى زديم ، و نمى‏دانيم چه كردند! به خدا سوگند ، چنين نمى‏كنيم ؛ بلكه جان و مال و خانواده‏مان را فداى تو مى‏كنيم و همراه تو مى‏جنگيم تا به سرانجام تو برسيم . خداوند ، زندگى پس از تو را زشت گردانَد ! ... .
سپس ، مسلم بن عَوسَجه اسدى ، برخاست و به حسين عليه السلام گفت : آيا ما تو را تنها بگذاريم ، در حالى كه هنوز از عهده اداى حقّ تو در برابر خدا ، بيرون نيامده‏ايم ؟! بدان كه - به خدا سوگند - ، با تو هستم تا آن جا كه نيزه‏ام را در سينه‏هايشان بِشكنم ! تا هر زمان كه قبضه شمشيرم را به دست دارم ، با آنان مى‏جنگم و از تو ، جدا نمى‏شوم ؛ و اگر سلاح نداشته باشم تا با آنان بجنگم ، در دفاع از تو ، به سوى آنان ، سنگ پرتاب مى‏كنم تا همراه تو بميرم . سپس سعيد بن عبد اللَّه حنفى گفت : به خدا سوگند ، تو را تنها نمى‏گذاريم تا خدا بداند كه ما در غياب پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله ، تو را پاس داشتيم . به خدا سوگند ، اگر مى‏دانستم كه كشته مى‏شوم و سپس زنده مى‏شوم ، آن گاه زنده زنده ، سوزانده مى‏شوم و خاكسترم را بر باد مى‏دهند و اين كار را هفتاد مرتبه با من مى‏كنند ، از تو جدا نمى‏شدم تا مرگم را پيش روىِ تو ببينيم ! پس اكنون ، چرا اين كار را نكنم كه تنها يك بار كُشته شدن است و آن هم با كرامتى جاويدان در پىِ آن ؟!
و زُهَير بن قَين گفت : به خدا سوگند ، دوست داشتم كه كشته شوم و سپس ، زنده شوم و سپس ، كشته شوم و تا هزار مرتبه مرا بكشند ؛ امّا خداوند با كشته شدن من ، كشته شدن را از تو و از جانِ اين جوانان خاندانت ، دور بدارد !
عموم ياران حسين عليه السلام ، سخنانى چنين و به همين صورت ، بر زبان آوردند و گفتند : به خدا سوگند ، از تو جدا نمى‏شويم ؛ بلكه جان‏هايمان ، فداى تو باد ! ما از تو با دل و جان و دست و سر ، محافظت مى‏كنيم ؛ و چون كشته شويم ، به عهد خود وفا كرده ، وظيفه خود را ادا كرده‏ايم .۲

1.جَمَعَ الحُسَينُ عليه السلام أصحابَهُ بَعدَما رَجَعَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، وذلِكَ عِندَ قُربِ المَساءِ ، قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام : فَدَنَوتُ مِنهُ لِأَسمَعَ وأنَا مَريضٌ ، فَسَمِعتُ أبي وهُوَ يَقولُ لِأَصحابِهِ : اُثني عَلَى اللَّهِ تَبارَكَ وتَعالى‏ أحسَنَ الثَّناءِ ، وأحمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ ، اللَّهُمَّ إنّي أحمَدُكَ عَلى‏ أن أكرَمتَنا بِالنُّبُوَّةِ ، وعَلَّمتَنَا القُرآنَ ، وفَقَّهتَنا فِي الدّينِ ، وجَعَلتَ لَنا أسماعاً وأبصاراً وأفئِدَةً ، ولَم تَجعَلنا مِنَ المُشرِكينَ . أمّا بَعدُ ، فَإِنّي لا أعلَمُ أصحاباً أولى‏ ولا خَيراً مِن أصحابي ، ولا أهلَ بَيتٍ أبَرَّ ولا أوصَلَ مِن أهلِ بَيتي ، فَجَزاكُمُ اللَّهُ عَنّي جَميعاً خَيراً ، ألا وإنّي أظُنُّ يَومَنا مِن هؤُلاءِ الأَعداءِ غَداً ، ألا وإنّي قَد رَأَيتُ لَكُم ، فَانطَلِقوا جَميعاً في حِلٍّ ، لَيسَ عَلَيكُم مِنّي ذِمامٌ ، هذا لَيلٌ قَد غَشِيَكُم ، فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۱۸ ؛ الإرشاد : ج ۲ ص ۹۱) .

2.قَدِمتُ ومالِكَ بنَ النَّضرِ الأَرحَبِيَّ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام ، فَسَلَّمنا عَلَيهِ ، ثُمَّ جَلَسنا إلَيهِ ، فَرَدَّ عَلَينا ، ورَحَّبَ بِنا ، وسَأَلَنا عَمّا جِئنا لَهُ ، فَقُلنا : جِئنا لِنُسَلِّمَ عَلَيكَ ، ونَدعُوَ اللَّهَ لَكَ بِالعافِيَةِ ، ونُحدِثَ بِكَ عَهداً ، ونُخبِرَكَ خَبَرَ النّاسِ ، وإنّا نُحَدِّثُكَ أنَّهُم قَد جَمَعوا عَلى‏ حَربِكَ فَرَ رَأيَكَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : حَسبِيَ اللَّهُ ونِعمَ الوَكيلُ ! قالَ : فَتَذَمَّمنا وسَلَّمنا عَلَيهِ ، ودَعَونَا اللَّهَ لَهُ . قالَ : فَما يَمنَعُكُما مِن نُصرَتي ؟ فَقالَ مالِكُ بنُ النَّضرِ : عَلَيَّ دَينٌ ، ولي عِيالٌ ، فَقُلتُ لَهُ : إنَّ عَلَيَّ دَيناً ، وإنَّ لي لَعِيالاً ، ولكِنَّكَ إن جَعَلتَني في حِلٍّ مِنَ الاِنصِرافِ إذا لَم أجِد مُقاتِلاً قاتَلتُ عَنكَ ما كانَ لَكَ نافِعاً ، وعَنكَ دافِعاً! قالَ : قالَ : فَأَنتَ في حِلٍّ ، فَأَقَمتُ مَعَهُ ، فَلَمّا كانَ اللَّيلُ قالَ : هذَا اللَّيلُ قَد غَشِيَكُم ، فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً ، ثُمَّ لِيَأخُذ كُلُّ رَجُلٍ مِنكُم بِيَدِ رَجُلٍ مِن أهلِ بَيتي ، تَفَرَّقوا في سَوادِكُم ومَدائِنِكُم حَتّى‏ يُفَرِّجَ اللَّهُ ، فَإِنَّ القَومَ إنَّما يَطلُبُوني ، ولَو قَد أصابوني لَهَوا عَن طَلَبِ غَيري . فَقالَ لَهُ إخوَتُهُ وأبناؤُهُ وبَنو أخيهِ وَابنا عَبدِ اللَّهِ بنِ جَعفَرٍ : لِمَ نَفعَلُ؟ لِنَبقى‏ بَعدَكَ ؟ لا أرانَا اللَّهُ ذلِكَ أبَداً ، بَدَأَهُم بِهذَا القَولِ العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، ثُمَّ إنَّهُم تَكَلَّموا بِهذا ونَحوِهِ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : يا بَني عَقيلٍ ! حَسبُكُم مِنَ القَتلِ بِمُسلِمٍ ، اذهَبوا قَد أذِنتُ لَكُم ، قالوا : فَما يَقولُ النّاسُ ؟! يَقولونَ إنّا تَرَكنا شَيخَنا وسَيِّدَنا وبَني عُمومَتِنا خَيرَ الأَعمامِ ، ولَم نَرمِ مَعَهُم بِسَهمٍ ، ولَم نَطعَن مَعَهُم بِرُمحٍ ، ولَم نَضرِب مَعَهُم بِسَيفٍ ، ولا نَدري ما صَنَعوا ! لا وَاللَّهِ ، لا نَفعَلُ ، ولكِن تَفدِيكَ أنفُسُنا وأموالُنا وأهلُونا ، ونُقاتِلُ مَعَكَ حَتّى‏ نَرِدَ مَورِدَكَ ، فَقَبَّحَ اللَّهُ العَيشَ بَعدَكَ ... . قالَ : فَقامَ إلَيهِ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ الأَسَدِيُّ ، فَقالَ : أنَحنُ نُخَلّي عَنكَ ولَمّا نُعذِر إلَى اللَّهِ في أداءِ حَقِّكَ ؟! أما وَاللَّهِ ، حَتّى‏ أكسِرَ في صُدورِهِم رُمحي ، وأضرِبَهُم بِسَيفي ما ثَبَتَ قائِمُهُ في يَدي ، ولا اُفارِقُكَ ، ولَو لَم يَكُن مَعي سِلاحٌ اُقاتِلُهُم بِهِ لَقَذَفتُهُم بِالحِجارَةِ دونَكَ حَتّى‏ أموتَ مَعَكَ . قالَ : وقالَ سَعيدُ بنُ عَبدِ اللَّهِ الحَنَفِيُّ : وَاللَّهِ ، لا نُخَلّيكَ حَتّى‏ يَعلَمَ اللَّهُ أنا حَفِظنا غَيبَةَ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله فيكَ ، وَاللَّهِ ، لَو عَلِمتُ أنّي اُقتَلُ ، ثُمَّ اُحيا ، ثُمَّ اُحرَقُ حَيّاً ، ثُمَّ اُذَرُّ، يُفعَلُ ذلِكَ بي سَبعينَ مَرَّةً ما فارَقتُكَ حَتّى‏ ألقى‏ حِمامي دونَكَ، فَكَيفَ لا أفعَلُ ذلِكَ ! وإنَّما هِيَ قَتلَةٌ واحِدَةٌ ، ثُمَّ هِيَ الكَرامَةُ الَّتي لَا انقِضاءَ لَها أبَداً ؟! قالَ : وقالَ زُهَيرُ بنُ القَينِ : وَاللَّهِ ، لَوَدِدتُ أنّي قُتِلتُ ، ثُمَّ نُشِرتُ ، ثُمَّ قُتِلتُ حَتّى‏ اُقتَلَ كَذا ألفَ قَتلَةٍ ، وأنَّ اللَّهَ يَدفَعُ بِذلِكَ القَتلَ عَن نَفسِكَ وعَن أنفُسِ هؤُلاءِ الفِتيَةِ مِن أهلِ بَيتِكَ . قالَ : وتَكَلَّمَ جَماعَةُ أصحابِهِ بِكَلامٍ يُشبِهُ بَعضُهُ بَعضاً في وَجهٍ واحِدٍ ، فَقالوا : وَاللَّهِ ، لا نُفارِقُكَ ، ولكِنَّ أنفُسَنا لَكَ الفِداءُ ، نَقِيكَ بِنُحورِنا وجِباهِنا وأيدينا ، فَإِذا نَحنُ قُتِلنا كُنّا وَفَّينا ، وقَضَينا ما عَلَينا (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۱۸ ؛ الإرشاد : ج ۲ ص ۹۱ ) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
766

۸۰۸.مثير الأحزان : روز نهم محرّم، عمر بن سعد ، آنان (حسين عليه السلام و يارانش) را به جنگ ، فرا خواند . حسين عليه السلام ، عبّاس را فرستاد و از او خواست كه آن يك شب را مهلت دهد. عمر ، نظر شمر را خواست . او گفت: اگر من فرمانده بودم، به آنان مهلت نمى‏دادم .
عمرو بن حَجّاج بن سَلَمة بن عبدِ يَغوث زُبَيدى گفت: سبحان اللَّه! به خدا سوگند ، اگر او از ترك و ديلم هم بود و اين درخواست را از شما داشت، حقّ مخالفت كردن نداشتيد ! به ايشان ، مهلت دهيد .
آن شب، صداى حسين عليه السلام و يارانش به نماز و تلاوت قرآن ، بلند بود و مانند آواى زنبور عسل ، قطع نمى‏شد و گروهى از همراهان عمر بن سعد ، به آنان پيوستند .۱

۸۰۹.الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : شمر بن ذى الجوشن ضَبابى ، بر عمر بن سعد ، در آمد و فرمان عبيد اللَّه را آورد. اين ، شامگاه پنج‏شنبه، نهم محرّم سال 61 [ هجرى ] ، پس از عصر بود. در لشكر ، ندا دادند و سوار شدند . حسين عليه السلام ، جلوى خيمه‏اش ، زانو به بغل گرفته ، نشسته بود و به آنان كه پيش آمدند ، مى‏نگريست . به عبّاس بن على بن ابى طالب فرمود : «به ديدار آنان برو و از ايشان بپرس كه چه شده است» .
او از ايشان پرسيد . گفتند: نامه امير ، به ما رسيده است و به ما فرمان داده كه به تو عرضه بداريم كه يا به حكمش گردن نهى و يا با تو بجنگيم .
حسين عليه السلام فرمود : «امشب را باز گرديد تا در اين شب ، به پيشنهادتان بينديشيم» .
عمر بن سعد ، باز گشت .۲

۸۱۰.الأخبار الطّوال : عمر بن سعد ، شامگاه پنج‏شنبه ، شبِ جمعه، نُه روز از محرّمْ گذشته ، به سوى ايشان حركت كرد و حسين عليه السلام ، تأخير جنگ را تا فردا ، خواستار شد . آنان ، پذيرفتند .۳

1.فَلَمّا كانَ التّاسِعُ مِنَ المُحَرَّمِ دَعاهُم عُمَرُ بنُ سَعدٍ إلَى المُحارَبَةِ ، فَأَرسَلَ الحُسَينُ عليه السلام العَبّاسَ عليه السلام يَلتَمِسُ مِنهُم تَأخيرَ تِلكَ اللَّيلَةِ ، فَقالَ عُمَرُ لِشِمرٍ : ما تَقولُ ؟ قالَ : أمّا أنَا لَو كُنتُ الأَميرَ لَم اُنظِرهُ . فَقالَ عَمرُو بنُ الحَجّاجِ بنِ سَلَمَةَ بنِ عَبدِ يَغوثَ الزُّبَيدِيُّ : سُبحانَ اللَّهِ! وَاللَّهِ ، لَو كانَ مِنَ التُّركِ وَالدَّيلَمِ وسَأَلوكَ عَن هذا ما كانَ لَكَ أن تَمنَعَهُم حينَئِذٍ ، أمهِلهُم . فَكانَ لَهُم في تِلكَ اللَّيلَةِ دَوِيٌّ كَالنَّحلِ مِنَ الصَّلاةِ وَالتِّلاوَةِ ، فَجاءَ إلَيهِم جَماعَةٌ مِن أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ (مثير الأحزان : ص ۵۲) .

2.قَدِمَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ الضِّبابِيُّ عَلى‏ عُمَرَ بنِ سَعدٍ بِما أمَرَهُ بِهِ عُبَيدُ اللَّهِ ، عَشِيَّةَ الخَميسِ ، لِتِسعٍ خَلَونَ مِنَ المُحَرَّمِ ، سَنَةَ إحدى‏ وسِتّينَ بَعدَ العَصرِ ، فَنودِيَ فِي العَسكَرِ فَرَكِبوا ، وحُسَينٌ عليه السلام جالِسٌ أمامَ بَيتِهِ مُحتَبِياً ، فَنَظَرَ إلَيهِم قَد أقبَلوا . فَقالَ لِلعَبّاسِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام : اِلقَهُم فَاسأَلهُم ما بَدا لَهُم ؟ فَسَأَلَهُم ، فَقالوا : أتانا كِتابُ الأَميرِ يَأمُرُنا أن نَعرِضَ عَلَيكَ أن تَنزِلَ عَلَى حُكمِهِ ، أو نُناجِزَكَ ! فَقالَ : اِنصَرِفوا عَنَّا العَشِيَّةَ حَتّى‏ نَنظُرَ لَيلَتَنا هذِهِ فيما عَرَضتُم ، فَانصَرَفَ عُمَرُ (الطبقات الكبرى / الطبقة الخامسة من الصحابة : ج ۱ ص ۴۶۶ ، سير أعلام النبلاء : ج ۳ ص ۳۰۱) .

3.فَنَهَضَ [عُمَرُ بنُ سَعدٍ] إلَيهِم عَشِيَّةَ الخَميسِ ولَيلَةَ الجُمُعَةِ ، لِتِسعِ لَيالٍ خَلَونَ مِنَ المُحَرَّمِ ، فَسَأَلَهُمُ الحُسَينُ عليه السلام تَأخيرَ الحَربِ إلى‏ غَدٍ ، فَأَجابوهُ (الأخبار الطوال : ص ۲۵۶ ، بغية الطلب فى تاريخ حلب : ج ۶ ص ۲۶۲۷) .

تعداد بازدید : 149767
صفحه از 873
پرینت  ارسال به