817
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
816

۸۵۸.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : حسين عليه السلام ، پيش رفت تا جلوى دشمنان ايستاد و به صف‏هاى فراوانِ همچون سيل آنان نگريست و به ابن سعد - كه ميان بزرگان كوفه ايستاده بود - ، نگاه كرد و فرمود : «ستايش ، خدايى را كه دنيا را آفريد و آن را سراى فنا و نيستى قرار داد ؛ دنيايى كه اهلش را از حالى به حالى ديگر در مى‏آورد . فريفته ، كسى است كه فريب آن را بخورد و بدبخت ، كسى است كه شيفته آن است . اين دنيا ، شما را نفريبد كه آن ، اميد هر كه را به آن تكيه كند ، نااميد مى‏كند وطمع هر كه را به آن طمع ورزد ، ناكام مى‏گذارد . شما را مى‏بينم كه بر كارى گِرد آمده‏ايد كه خشم خدا را برايتان مى‏آورد و او را از شما ، روى‏گردان مى‏كند و موجب نزول عذابش بر شما و دورى رحمتش از شما مى‏شود .
پروردگار ما ، بهترين پروردگار است و شما ، بدترين بندگانيد . به اطاعت ، اقرار كرده و به محمّد پيامبر ، ايمان آورده‏ايد و آن گاه ، بر ذرّيه او تاخته‏ايد و آهنگِ كشتن او را داريد . شيطان ، بر شما چيره شده و خداى بزرگ را از ياد شما برده است . نابودى بر شما باد و بر آنچه مى‏خواهيد ! ما از آنِ خداييم و به سوى همو ، باز مى‏گرديم . اينان ، گروهى هستند كه پس از ايمان آوردن ، كافر شده‏اند . دور باد اين قوم ستمكار [ از رحمت خدا ] !» .
عمر بن سعد گفت : واى بر شما ! با او سخن بگوييد كه او فرزند پدرش است . به خدا سوگند ، اگر همه روز را هم اين‏چنين بِايستد ، از سخن ، باز نمى‏ايستد و در نمى‏مانَد ! با او سخن بگوييد .
شمر بن ذى الجوشن به سوى او آمد و گفت : اى حسين ! چه مى‏گويى ؟ به ما بفهمان تا بفهميم !
حسين عليه السلام فرمود : «به شما مى‏گويم : از خدايتان ، پروا كنيد و مرا نكُشيد كه كُشتن و هتكِ حرمت من ، بر شما روا نيست . من ، فرزند دختر پيامبرتان هستم و مادربزرگم ، خديجه ، همسر پيامبرِ شماست و شايد اين سخن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به شما رسيده باشد كه فرمود : "حسن و حسين ، سَروران جوانان بهشتى‏اند ، جز پيامبران و فرستادگان" . اگر مرا در آنچه مى‏گويم ، تصديق مى‏كنيد - كه به خدا سوگند ، حقيقت است - ، از همان زمانى كه دانسته‏ام خداوند از دروغگويانْ نفرت دارد ، آهنگِ دروغ گفتن نكرده‏ام و اگر مرا تكذيب مى‏كنيد ، ميان شما صحابيانى مانند جابر بن عبد اللَّه ، سهل بن سعد ، زيد بن اَرقَم و اَنَس بن مالك هستند . در باره اين سخن ، از ايشان بپرسيد كه به شما خواهند گفت كه آن را از پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله شنيده‏اند . اگر در كار من ترديد داريد ، در اين كه دختر پيامبرتان هستم نيز ترديد داريد؟! به خدا سوگند ، ميان مشرق و مغرب عالم ، فرزند دختر پيامبرى جز من نيست .
واى بر شما! آيا خونى را از شما ريخته‏ام يا مالى را از شما برده‏ام و يا زخمى به شما رسانده‏ام كه در پىِ [ خون ]من هستيد؟!» .
آنان ، خاموش شدند و پاسخى به او ندادند . آن گاه امام عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند ، دستِ تسليم و خوارى به آنان نمى‏دهم و همچون بندگان [ ذليل ] ، نمى‏گريزم .
بندگان خدا ! من به پروردگار خود و پروردگار شما ، از اين كه مرا برانيد ، پناه مى‏بَرَم و از هر متكبّرى كه روز حساب را باور ندارد ، به پروردگار خود و پروردگار شما ، پناه مى‏برم» .
شمر بن ذى الجوشن به او گفت : اى حسين بن على ! اگر بفهمم كه چه مى‏گويى ، آن گاه ، خدا را [ تنها ]با زبان ، عبادت كرده‏ام !
حسين عليه السلام ، سكوت كرد . حبيب بن مُظاهر ، به شمر گفت : اى دشمن خدا و دشمن پيامبر خدا ! من گمان مى‏كنم كه تو ، خدا را با هفتاد زبان ، عبادت مى‏كنى . من گواهى مى‏دهم كه تو نمى‏دانى كه او چه مى‏گويد . بى گمان ، خداوند - تبارك و تعالى - بر دل تو ، مُهر زده است .
حسين عليه السلام به حبيب فرمود : «اى برادر اسدى ! بس است؛ چرا كه حكم خداوند ، نوشته شده و جوهرش ، خشك شده [ و اين كار ، قطعى شده ]است و خداوند ، كارش را به آخر مى‏رساند . به خدا سوگند ، من به [ ديدار ]جدّم ، پدرم ، مادرم ، برادرم و اجدادم ، از يعقوب به [ ديدن ]يوسف و برادرش ، بيشتر اشتياق دارم . من قتلگاهى دارم كه آن را ديدار خواهم كرد» .۱

1.تَقَدَّمَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى‏ وَقَفَ قُبالَةَ القَومِ ، وجَعَلَ يَنظُرُ إلى‏ صُفوفِهِم كَأَنَّهَا السَّيلُ ، ونَظَرَ إلَى ابنِ سَعدٍ واقِفاً في صَناديدِ الكوفَةِ ، فَقالَ : الحَمدُ للَّهِ‏ِ الَّذي خَلَقَ الدُّنيا فَجَعَلَها دارَ فَناءٍ وزَوالٍ ، مُتَصَرِّفَةً بِأَهلِها حالاً بَعدَ حالٍ ، فَالمَغرورُ مَن غَرَّتهُ ، وَالشَّقِيُّ مَن فَتَنَتهُ ، فَلا تَغُرَّنَّكُم هذِهِ الدُّنيا ؛ فَإِنَّها تَقطَعُ رَجاءَ مَن رَكَنَ إلَيها ، وتُخَيِّبُ طَمَعَ مَن طَمِعَ فيها ، وأراكُم قَدِ اجتَمَعتُم عَلى‏ أمرٍ قَد أسخَطتُمُ اللَّهَ فيهِ عَلَيكُم ، فَأَعرَضَ بِوَجهِهِ الكَريمِ عَنكُم ، وأحَلَّ بِكُم نَقِمَتَهُ ، وجَنَّبَكُم رَحمَتَهُ ؛ فَنِعمَ الرَّبُّ رَبُّنا ، وبِئسَ العَبيدُ أنتُم ، أقرَرتُم بِالطّاعَةِ ، وآمَنتُم بِالرَّسولِ مُحَمَّدٍ ، ثُمَّ إنَّكُم زَحَفتُم إلى‏ ذُرِّيَّتِهِ تُريدونَ قَتلَهُم! لَقَدِ استَحوَذَ عَلَيكُمُ الشَّيطانُ ، فَأَنساكُم ذِكرَ اللَّهِ العَظيمِ ، فَتَبّاً لَكُم ولِما تُريدونَ ؛ إنّا للَّهِ‏ِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، هؤُلاءِ قَومٌ كَفَروا بَعدَ إيمانِهِم ؛ فَبُعداً لِلقَومِ الظّالِمينَ . فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ : وَيلَكُم كَلِّموهُ فَإِنَّهُ ابنُ أبيهِ ، وَاللَّهِ ، لَو وَقَفَ فيكُم هكَذا يَوماً جَديداً لَما قَطَعَ ولَما حَصَرَ ، فَكَلِّموهُ ، فَتَقَدَّمَ إلَيهِ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ ، فَقالَ : يا حُسَينُ ، ما هذَا الَّذي تَقولُ ؟ أفهِمنا حَتّى‏ نَفهَمَ ؟ فَقالَ عليه السلام : أقولُ لَكُم : اِتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُم ولا تَقتُلونِ ؛ فَإِنَّهُ لا يَحِلُّ لَكُم قَتلي ولَا انتِهاكُ حُرمَتي ، فَإِنِّي ابنُ بِنتِ نَبِيِّكُم ، وجَدَّتي خَديجَةُ زَوجَةُ نَبِيِّكُم ؛ ولَعَلَّهُ قَد بَلَغَكُم قَولُ نَبِيِّكُم مُحَمَّدٍ صلى اللَّه عليه و آله: الحَسَنُ وَالحُسَينُ سَيِّدا شَبابِ أهلِ‏الجَنَّةِ ما خَلَا النَّبِيّينَ وَالمُرسَلينَ، فَإن صَدَّقتُموني بِما أقولُ ، وهُوَ الحَقُّ ، فَوَاللَّهِ ما تَعَمَّدتُ كَذِباً مُنذُ عَلِمتُ أنَّ اللَّهَ يَمقُتُ عَلَيهِ أهلَهُ ، وإن كَذَّبتُموني فَإِنَّ فيكُم مِنَ الصَّحابَةِ مِثلَ : جابِرِ بنِ عَبدِ اللَّهِ ، وسَهلِ بنِ سَعدٍ ، وزَيدِ بنِ أرقَمَ ، وأنَسِ بنِ مالِكٍ ، فَاسأَلوهُم عَن هذا ؛ فَإِنَّهُم يُخبِرونَكُم أنَّهُم سَمِعوهُ مِن رَسولِ اللَّهِ ، فَإِن كُنتُم في شَكٍّ مِن أمري ، أفَتَشُكّونَ أنِّي ابنُ بِنتِ نَبِيِّكُم ، فَوَاللَّهِ ، ما بَينَ المَشرِقَينِ وَالمَغرِبَينِ ابنُ بِنتِ نَبِيٍّ غَيري . وَيلَكُم ! أتَطلُبُونّي بِدَمِ أحَدٍ مِنكُم قَتَلتُهُ ، أو بِمالٍ استَملَكتُهُ ، أو بِقِصاصٍ مِن جِراحاتٍ استَهلَكتُهُ ؟ فَسَكَتوا عَنهُ لا يُجيبونَهُ . ثُمَّ قالَ عليه السلام : وَاللَّهِ ، لا اُعطيهِم يَدي إعطاءَ الذَّليلِ ، ولا أفِرُّ فِرارَ العَبيدِ . عِبادَ اللَّهِ ! إنّي عُذتُ بِرَبّي ورَبِّكُم أن تَرجُمونِ ، وأعوذُ بِرَبّي ورَبِّكُم مِن كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤمِنُ بِيَومِ الحِسابِ . فَقالَ لَهُ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ : يا حُسَينَ بنَ عَلِيٍّ ، أنَا أعبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرفٍ إن كُنتُ أدري ما تَقولُ ، فَسَكَتَ الحُسَينُ عليه السلام . فَقالَ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ لِلشِّمرِ : يا عَدُوَّ اللَّهِ وعَدُوَّ رَسولِ اللَّهِ ، إنّي لَأَظُنُّكَ تَعبُدُ اللَّهَ عَلى‏ سَبعينَ حَرفاً ، وأنَا أشهَدُ أنَّكَ لا تَدري ما يَقولُ ؛ فَإِنَّ اللَّهَ تَبارَكَ و تَعالى‏ قَد طَبَعَ عَلى‏ قَلبِكَ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : حَسبُكَ يا أخا بَني أسَدٍ ، فَقَد قُضِيَ القَضاءُ ، وجَفَّ القَلمُ ، وَاللَّهُ بالِغٌ أمرَهُ ، وَاللَّهِ ، إنّي لَأَشوَقُ إلى‏ جَدّي وأبي واُمّي وأخي وأسلافي مِن يَعقوبَ إلى‏ يوسُفَ وأخيهِ ، ولي مَصرَعٌ أنَا لاقيهِ (مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى: ج‏۱ ص‏۲۵۲ . نيز ، ر . ك : مثير الأحزان: ص‏۵۱) .

تعداد بازدید : 174973
صفحه از 873
پرینت  ارسال به