167
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

برخى شامى‏ها به من خبر دادند كه براى خانم رقيّه ، دختر امام على - كرّم اللَّه وجهه - در دمشق شام ، آرامگاهى هست كه زمانى به ديوارهاى قبرش آسيب وارد شد . شامى‏ها قصد داشتند كه جنازه را از داخل قبر ، بيرون بياورند تا آن را بازسازى كنند ؛ امّا كسى به خاطر هيبت آن خانم ، جرئت نكرد وارد قبر شود ، تا اين كه شخصى از خاندان اهل بيت به نام سيّد فرزند مرتضى ، وارد قبر شد و پارچه‏اى روى آن انداخت و جنازه را در پارچه پيچيد و آن را بيرون آورد و همگان ديدند كه دختر كوچك نابالغى است . اين مطلب را به يكى از بزرگان گفتم . او نيز به نقل از برخى مشايخ خود ، آن را برايم روايت كرد۱ .
در اين گزارش ، نام صاحب مزار ، رقيّه بنت على عليه السلام آمده و نخستين گزارشى است كه به موضوع آسيب ديدن قبر ، اشاره كرده است .

3 / 3 . گزارش «منتخب التواريخ»

در نيمه اوّل قرن چهاردهم ، شيخ محمّدهاشم خراسانى (م 1352 ق) در كتاب فارسى منتخب التواريخ ،۲ ضمن اين كه مزار را متعلّق به رقيّه بنت الحسين عليه السلام معرّفى نموده ، داستان آسيب ديدن قبر را با تفصيل بيشترى نقل مى‏كند . متن گزارش او ، چنين است:
و عالم جليل ، شيخ محمّدعلى شامى - كه از جمله علما و محصّلين نجف اشرف است - ، به حقير فرمود كه جدّ اُمّىِ بلاواسطه من ، جناب آقا سيّد ابراهيم دمشقى كه نسبش منتهى مى‏شود به سيّد مرتضى علم الهدى و سنّ شريفش علاوه بر نود بود و بسيار شريف و محترم بود ، سه دختر داشتند و اولاد ذكور نداشتند . شبى دختر بزرگشان در خواب ديد جناب رقيّه بنت الحسين عليه السلام را كه فرمود : «به پدرت بگو به والى بگويد : آب افتاده ميان قبر و لحد من ، و بدن من ، در اذيّت است . بگو بيايد و قبر و لحد مرا تعمير كند» .
دخترش به سيّد ، عرض كرد . سيّد ، از ترس حضرات اهل تسنّن ، به خواب ، اثرى مترتّب ننمود . شب دوم ، دختر وسطى سيّد ، همين خواب را ديد . باز به پدر گفت . ترتيب اثرى نداد . شب سوم ، دختر صغراى سيّد ، همين خواب را ديد و به پدر گفت . ايضاً ترتيب اثرى نداد . شب چهارم ، خود سيّد ، مخدّره رقيّه را در خواب ديد كه به طريق عتاب فرمودند كه : «چرا والى را خبردار نكردى؟» .
سيّد ، بيدار شد . صبح رفت نزد والى شام و خوابش را به والى شام نقل كرد .
والى ، امر كرد علما و صلحاى شام از سنّى و شيعه بروند و غسل كنند و لباس‏هاى نظيف دربر كنند . به دست هر كس قفل درب حرم مقدّسه باز شد ، همان كس برود و قبر مقدّسه او را نبش كند و جسد مطهّره را بيرون بياورد تا قبر مطهّر را تعمير كند . بزرگان و صلحا از شيعه و سنّى ، در كمال ادب غسل كردند و لباس نظيف در بر كردند . قفل به دست هيچ يك باز نشد ، مگر به دست مرحوم سيّد . بعد كه مشرّف ميان حرم شدند ، مِعوَل‏۳هيچ يك به زمين اثر نكرد ، مگر معول سيّد ابراهيم . بعد ، حرم را خلوت كردند و لحد را شكافتند . ديدند بدن نازنين مخدّره ، ميان لحد و كفن آن مخدّره مكرّمه ، صحيح و سالم است ؛ ليكن آب زيادى ميان لحد جمع شده . پس سيّد ، بدن شريف مخدّره را از ميان لحد ، بيرون آورد و روى زانوى خود نهاد و سه روز همين قِسم ، بالاى زانوى خود نگه داشت و متّصل گريه مى‏كرد تا آن كه لحد مخدّره را از بنياد ، تعمير كردند . اوقات نماز كه مى‏شد ، سيّد ، بدن مخدّره را بر بالاى شى‏ء نظيفى مى‏گذاشت . بعد از فراغ ، باز بر مى‏داشت و بر زانو مى‏نهاد تا آن كه از تعمير قبر و لحد ، فارغ شدند . سيّد ، بدن مخدّره را دفن كرد و از معجزه اين مخدّره در اين سه روز ، سيّد ، نه محتاج به غذا شد و نه محتاج به آب و نه محتاج به تجديد وضو . بعد كه خواست مخدّره را دفن كند ، سيّد دعا كرد خداوند ، پسرى به او مرحمت نمايد . دعاى سيّد ، مستجاب شد و در اين سنّ پيرى ، خداوند به او پسرى مرحمت فرمود ، مسمّا به سيّد مصطفى .
بعد ، والى ، تفصيل را به سلطان عبد الحميد نوشت . او هم توليت زينبيّه و مرقد شريف رقيّه و مرقد شريف اُمّ كلثوم و سَكينه را به او واگذار نمود و فعلاً هم آقاى حاجى سيّد عبّاس پسر آقا سيّد مصطفى پسر آقا سيّد ابراهيم سابق الذكر ، متصدّى توليت اين اماكن شريفه است . انتهى . و گويا اين قضيّه در حدود سنه هزار و دويست و هشتاد بوده است۴
.
با توجّه به آنچه در اين گزارش آمده كه «بزرگان و علماى شيعه و سنّى ، شاهد ماجرا بوده‏اند»، نكته قابل تأمّل ، اين است كه با آن كه انگيزه براى نقل و ثبت اين گونه حوادث ، فراوان است ، هيچ كس جز متولّيان حرم، اين حادثه مهم را نقل نكرده‏۵ و شخصيتى مانند سيّد محسن امين ، با اين كه در منطقه حضور داشته، در گزارش خود ، اشاره‏اى به اين ماجرا ننموده و درباره اين بارگاه ، تنها نوشته است :
رقيّه ، دختر حسين عليه السلام ، قبرى به او منسوب است و مشهدى كه در محلّه العماره دمشق ، زيارتگاه است . خدا به درستى آن ، آگاه‏تر است . ميرزا على اصغرخان [اتابك ، امين السلطان‏] ، وزير اعظم ايران ، به سال 1323 ق ، آن را بازسازى كرده و در بالاى در ، تاريخ بازسازى را حَك كرده‏اند كه در آن ، اين اشعار آمده است :
مرتبه‏اى عالى است براى على‏وزير اعظمِ ايران كه تجديد كننده است.
و من ، تاريخ بازسازى آن را كه مى‏درخشد[به ابجد] سرودم : «بقبر رقيّة من آل أحمد» .۶
بنا بر اين، بر پايه اسناد روايى و تاريخى نمى‏توان در باره موضوع اين پژوهش ، نظر قاطعى ارائه كرد ؛ ليكن كراماتى كه از اين مزار نورانى ديده شده و مى‏شود، مؤيّد اعتبار معنوى آن است و در هر حال ، بى‏ترديد ، گراميداشت اين مكان منتسب به اهل بيت عليهم السلام ، لازم است، هر چند با توجّه به اين كه جزئيات مربوط به زندگى و وفات رقيّه ، در هيچ يك از منابع معتبر نيامده، ذكر مصائب او را بايد به مصادرى مستند نمود كه به آنها اشارت رفت و صحّت و سُقم مطالب را به عهده راوى نهاد .

1.نور الأبصار : ص ۱۹۵ .

2.تاريخ پايان تأليف اين كتاب ، ۱۳۴۹ قمرى است .

3.مِعوَل : كُلنگ .

4.منتخب التواريخ : ص ۳۸۸ .

5.ضمناً در ميان سلاطين عثمانى ، دو نفر به اين نام ، سلطنت داشته‏اند : عبد الحميد اوّل (۱۱۸۷ - ۱۲۰۳ ق) و عبد الحميد دوم (۱۲۹۳ - ۱۳۲۷ ق) كه هيچ كدام ، دوران حكومتشان ، با «حدود ۱۲۸۰» - كه در متن منتخب التواريخ آمده - تطبيق ندارد .

6.أعيان الشيعة : ج ۷ ص ۳۴ .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
166

2 / 6 . گزارش «الإيقاد»

چند سال بعد، واعظ معاصر ما ، سيّد محمّدعلىِ شاه‏عبد العظيمى (م 1334 ق) ، در كتاب الإيقاد ، ظاهراً براى نخستين بار ، با صراحت ، نام كودك را رقيّه و سنّ او را سه ساله آورد . متن نوشته او ، اين است :
كان للحسين عليه السلام بنت صغيرة يحبّها وتحبّه ، وقيل: كانت تُسمّى رقيّة ، وكان عمرها ثلاث سنين ، وكانت مع الأسرى في الشام...۱ .
حسين عليه السلام ، دختر كوچكى داشت كه او را دوست مى‏داشت و او هم امام عليه السلام را دوست داشت . گفته شده كه نام وى ، رقيّه بود ، سه سال داشت و در شام ، در ميان اسيران بود ....
اين بود سير گزارش‏هاى گوناگون در باره وفات دخترى از امام حسين عليه السلام در شام .۲

3 . مزار منسوب به رقيّه‏

3 / 1 . گزارش «تسلية المُجالس»

نخستين سندى كه در باره مزار كنونى منسوب به رُقيّه در دست است، به قرن دهم هجرى باز مى‏گردد و مربوط مى‏شود به محمّد بن ابى طالب حائرى كَرَكى (زنده در 955 ق) . وى در كتاب تسلية المجالس مى‏نويسد:
در شهر دمشقِ شام ، در بخش شرقى مسجد اعظم شهر ، خرابه‏اى را ديدم كه در گذشته ، مسجد بوده و بر سنگْ‏نوشته درِ آن ، نام‏هاى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و خاندانش و امامان دوازده‏گانه ، نوشته شده بود و پس از آن ، چنين نوشته بود : «اين ، قبر خانم مَلَكه ، دختر حسين بن امير المؤمنين عليه السلام است»۳ .

3 / 2 . گزارش «نور الأبصار»

در قرن سيزدهم، شِبلَنجى (م‏1298ق) در كتاب نور الأبصار ، در باره اين مزار مى‏نويسد :

1.الإيقاد : ص ۱۷۹ .

2.چنين گزارش‏هايى ، در منابع غير قابل استناد ديگر (نظير : طوفان البكاء جوهرى ، رياض البكاء شيرازى ، جواهر الإيقان دربندى ، مجالس المتّقين بَرَغانى ، مرقاة الإيقان گنجوى ، سرّ الشهاده طباطبايى ديبا و بحر المصائب تبريزى) - كه همگى تقريباً هم دوره الإيقاد هستند - نيز ديده مى‏شود .

3.تسلية المجالس : ج ۲ ص ۹۳ .

تعداد بازدید : 170205
صفحه از 873
پرینت  ارسال به