219
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

ك - آسمان و زمين بر ايشان مى‏گريد

۱۲۱.شرح الأخبار- به نقل از اصبغ بن نُباته -: با امام على عليه السلام بر كناره فرات، حركت كرديم كه راهبى عبور كرد . امام عليه السلام به او فرمود: «اى راهب! چشمه‏اى كه در اين جا هست، كجاست؟» .
گفت: من جز خبر آن را نمى‏دانم و گفته مى‏شود: جاى آن را جز پيامبرى يا وصىّ پيامبرى نمى‏داند .
امام على عليه السلام شروع به حركت در وادى كرد و پيوسته به چپ و راست مى‏نگريست . سپس فرمود: «اين جا را بكَنيد» . آن جا را كندند و سنگى يافتند. فرمود: «آن را برداريد» . آن را برداشتند . ديدند چشمه آبى ، زير آن است . از آن نوشيديم و چارپايان را سيراب كرديم. سپس امام على عليه السلام به ما فرمود: «جوانانى از خاندان محمّد صلى اللَّه عليه و آله در اين جا كشته مى‏شوند كه آسمان و زمين بر آنان مى‏گريند» .۱

ر. ك : ج 2 ص 337 (بخش ششم / فصل دوم / گريستن آسمان و زمين).

3 / 2

رؤياى امير مؤمنان عليه السلام در كربلا

۱۲۲.كمال الدين- به نقل از ابن عبّاس -: در حركت به سوى صفّين ، من همراه امير مؤمنان عليه السلام بودم . هنگامى كه در نينوا در [كناره‏] رود فرات فرود آمد ، با صداى بلند فرمود: «اى ابن عبّاس! آيا اين جا را مى‏شناسى؟» .
گفتم: اى امير مؤمنان! آن را نمى‏شناسم .
فرمود: «اگر آن را مانند من مى‏شناختى ، از آن نمى‏گذشتى ، جز اين كه مانند من گريه مى‏كردى» .
سپس امام عليه السلام مدّتى طولانى گريه كرد تا محاسنش خيس شد و قطره‏هاى اشك بر سينه‏اش چكيد و ما با او گريستيم و او مى‏فرمود: «آه، آه! خاندان ابو سفيان ، از [جان‏] من چه مى‏خواهند؟! خاندان حرب، حزب شيطان و همدستان كفر ، از [جان ]من چه مى‏خواهند؟! اى ابا عبد اللَّه! صبر داشته باش كه پدرت از آنها همان ديده كه تو از آنها خواهى ديد» .
آن گاه آبى خواست و براى نماز ، وضو گرفت و بسيار نماز خواند و مانند سخن اوّلش را، تكرار كرد ، جز آن كه پس از تمام شدن نمازش، به خواب سبُكى رفت و سپس بيدار شد و فرمود: «ابن عبّاس!» .
گفتم: بله! من اين جا هستم .
فرمود: «آيا آنچه را هم‏اكنون در خواب ديدم ، به تو نگويم؟» .
گفتم: خوش بخوابى و خوابت خير باشد، اى امير مؤمنان!
فرمود: «گويى مردانى سپيد ديدم كه از آسمان فرود آمدند و پرچم‏هاى سفيدى همراه داشتند و شمشيرهاى سپيد و درخشان خود را از گردن ، آويخته بودند و گرد اين زمين ، خط كشيدند و سپس ديدم كه شاخه‏هاى اين درختان خرما بر زمين خورد و از آنها خون تازه ، جارى بود و گويا فرزند نونهال و جگرگوشه‏ام حسين ، در ميان اين خون‏ها غرق بود و استغاثه مى‏كرد ؛ امّا كسى به فريادش نمى‏رسيد، و گويا آن مردان سپيد كه از آسمان فرود آمده بودند ، او را ندا دادند و گفتند : "اى خاندان پيامبر! صبر پيشه كنيد كه شما به دست بدترينْ مردمان كشته مى‏شويد . اى ابا عبد اللَّه! اين ، بهشت است كه مشتاق توست" و سپس مرا سرسلامت دادند و گفتند: "اى ابو الحسن! تو را بشارت باد كه فرداى قيامت كه مردم در برابر پروردگار بر مى‏خيزند ، خداوند به خاطر اين فرزند ، چشمت را روشن مى‏كند" و آن گاه بيدار شدم .
و سوگند به خدايى كه ما را آفريد، اين‏چنين است . راستگوى تصديق شده ، ابو القاسم صلى اللَّه عليه و آله ، برايم باز گفته است كه من هنگامى كه براى مقابله با متجاوزان بر ما ، بيرون مى‏روم ، اين سرزمين را خواهم ديد . اين ، سرزمين كرب و بلاست و حسين و هفده تن از فرزندان من و از فرزندان فاطمه، در اين مكان ، دفن خواهند شد و آن در آسمان‏ها معروف است و [آسمانيان‏] از سرزمين كَرب و بلا ياد مى‏كنند ، همچنان كه از بقعه‏هاى دو حرم (مكّه و مدينه) و بيت المقدّس، ياد مى‏كنند» .
سپس فرمود : «اى ابن عبّاس! در اين اطراف ، جستجو كن و پِشكل آهوان را بجو . به خدا سوگند ، هرگز دروغ نگفتم و از حبيبم دروغ نشنيدم . آنها زرد و به رنگ زعفران اند» .
در جستجوى آنها بر آمدم و همه آنها را در يك جا يافتم و ندا دادم : اى امير مؤمنان! آنها را به همان گونه كه توصيف كردى ، پيدا كردم .
على عليه السلام فرمود: «خدا و پيامبرش راست‏گفتارند» . سپس برخاست و هروله‏كنان پيش آمد . آنها را برداشت و بوييد و فرمود: «اينها عيناً همان‏اند . اى ابن عبّاس! آيا مى‏دانى اين پشكل‏ها چيستند؟ اينها را عيسى بن مريم بوييده است و داستان آن ، چنين است كه به همراه حواريان از اين جا مى‏گذشت و او اين آهوان را ديد كه جمع شده‏اند . آنها گريان به نزد او آمدند . عيسى عليه السلام نشست و حواريان نيز نشستند و او گريست و حواريان نيز گريستند ، در حالى كه نمى‏دانستند چرا عيسى نشسته و چرا گريه مى‏كند . آن گاه گفتند: اى روح خدا و اى كلمه خدا! براى چه گريه مى‏كنى ؟
فرمود : آيا مى‏دانيد كه اين ، چه سرزمينى است؟
گفتند: نه .
فرمود : اين ، سرزمينى است كه نونهالِ احمدِ رسول و نونهالِ آن آزاده پاك يعنى بتول - كه شبيه مادرم مريم است - ، در اين جا كشته مى‏شود و در تربتى كه به سبب سرشت آن نونهال شهيد ، خوش‏بوتر از مُشك است ، دفن مى‏شود و البتّه سرشت پيامبران و اولاد پيامبران ، چنين (خوش‏بو) است . اين آهوها با من گفتگو مى‏كنند و مى‏گويند : "ما به خاطر اشتياقى كه به تربت اين نونهال شهيد داريم ، در اين سرزمين مى‏چريم" و يقين دارند كه در اين سرزمين ، در امان اند .
[عيسى عليه السلام‏] سپس با دست خود ، مشتى از آنها برداشت و بوييد و فرمود: اينها پشكل آهوان‏اند كه به خاطر گياهانى كه در اين سرزمين مى‏رويد ، چنين خوش‏بويند . بار الها! آنها را براى ابد ، باقى بدار تا پدرش آنها را ببويد و با آنها تسلّى و آرامش يابد» .
امام عليه السلام فرمود: «آنها تا به اين زمان باقى مانده‏اند و رنگ زرد آنها ، به خاطر طول مدّتى است كه بر آنها گذشته است . اين ، سرزمين كرب و بلاست» .
آن گاه با صداى بلند فرمود: «اى پروردگار عيسى بن مريم! قاتلان حسين و حمله كنندگان به او و ياوران آنها را بركت مده و به كسانى كه دست از يارى او مى‏كشند ، خير مده!».
آن گاه گريه سختى كرد و ما هم با او گريستيم تا آن كه به رو در افتاد و زمانى طولانى بيهوش گرديد . سپس به هوش آمد و مقدارى از آن پِشكل‏ها را برداشت و در رداى خود بست و به من نيز فرمود كه چنين كنم . آن گاه فرمود : «اى ابن عبّاس! هر گاه ديدى كه از آنها خون تازه مى‏تراود ، بدان كه ابا عبد اللَّه در اين سرزمين ، كشته شده و دفن گرديده است» .
به خدا سوگند ، من آنها را از واجبات الهى ، بيشتر حفظ مى‏كردم و از گوشه آستينم باز نمى‏كردم . يك روز كه در خانه خود خوابيده بودم ، بيدار شدم و ديدم از آن ، خون تازه جارى شده است و آستينم از آن خون ، پُر شده است . نشستم و گريستم و گفتم: به خدا سوگند كه حسين ، كشته شده است! هرگز على ، حديث دروغى به من نگفته است و از وقوع چيزى خبر نداده ، مگر اين كه واقع گرديده است ؛ زيرا پيامبر خدا ، او را به چيزهايى آگاه كرد كه ديگران را از آنها باخبر نساخت .
آن گاه ، سحرگاه ، نالان از خانه بيرون آمدم و ديدم سراسر مدينه ، مِه‏آلود است و چشم ، چشم را نمى‏بيند . بعد از آن ، آفتاب بر آمد و ديدم بى‏نور است و ديوارهاى مدينه را ديدم كه گويا بر آنها خون پاشيده بودند . نشستم و گريستم و گفتم: به خدا سوگند ، حسين ، كشته شده است! و از ناحيه خانه‏[ ى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ] ندايى شنيدم كه مى‏گفت:
صبر ، اى آلِ رسول!كشته شد ابن بتول.
آمده روح الأمين‏زار و گريان و ملول .
آن ندا كننده به سختى گريست . من نيز گريستم و نزد خود ، تاريخ آن روز را ثبت كردم و آن ، دهمين روز محرّم بود و چون خبر شهادت حسين عليه السلام و تاريخ آن به ما رسيد ، با آن مطابق بود.
من اين حديث را براى كسانى كه [آن روز] با حسين عليه السلام بودند ، بازگو كردم و آنان گفتند: به خدا سوگند ، ما نيز آنچه را تو شنيدى ، شنيديم ؛ امّا در ميدان نبرد بوديم و ندانستيم كه آن ندا كننده كيست و بعد از آن دانستيم كه او خضر است . درود خدا بر خضر و بر حسين باد!۲

1.سِرنا مَعَ عَلِيٍّ عليه السلام إلى‏ شاطِئِ الفُراتِ ، فَمَرَّ راهِبٌ ، فَقالَ لَهُ : يا راهِبُ ! أينَ العَينُ الَّتي هاهُنا ؟ قالَ : لا أعلَمُ بِها إلّا بِالخَبَرِ ، فَإِنَّهُ يُقالُ : إنَّهُ لا يَعلَمُ مَكانَها إلّا نَبِيٌّ أو وَصِيُّ نَبِيٍّ . فَأَخَذَ عَلِيٌّ عليه السلام مَعَ الوادي ، وجَعَلَ يَنظُرُ يَميناً وشِمالاً ، ثُمَّ قالَ : اِحفِروا هاهُنا ، فَحَفَروا ، فَوَجَدوا حَجَراً ، فَقالَ : اِرفَعوهُ ، فَرَفَعوهُ ، فَإِذا عَينُ ماءٍ تَحتَهُ ، فَشَرِبنا وسَقَينا دَوابَّنا . ثُمَّ قالَ عَلِيٌّ عليه السلام لَنا : يُقتَلُ هاهُنا مِن آلِ مُحَمَّدٍ فِتيَةٌ تَبكي عَلَيهِمُ السَّماءُ وَالأَرضُ (شرح الأخبار : ج ۳ ص ۱۳۷ ح ۱۰۷۹) .

2.كُنتُ مَعَ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام في خُروجِهِ إلى‏ صِفّينَ ، فَلَمّا نَزَلَ بِنينَوى‏ ، وهُوَ شَطُّ الفُراتِ ، قالَ بِأَعلى‏ صَوتِهِ : يَابنَ عَبّاسٍ ، أتَعرِفُ هذَا المَوضِعَ ؟ قالَ : قُلتُ : ما أعرِفُهُ يا أميرَ المُؤمِنينَ . فَقالَ : لَو عَرَفتَهُ كَمَعرِفَتي لَم تَكُن تَجوزُهُ حَتّى‏ تَبكِيَ كَبُكائي . قالَ : فَبَكى‏ طَويلاً حَتَّى اخضَلَّت لِحيَتُهُ ، وسالَتِ الدُّموعُ عَلى‏ صَدرِهِ ، وبَكَينا مَعَهُ ، وهُوَ يَقولُ : أوهِ أوهِ ! ما لي ولِآلِ أبي سُفيانَ ؟ ! ما لي ولِآلِ حَربٍ ، حِزبِ الشَّيطانِ ، وأولِياءِ الكُفرِ ؟ ! صَبراً يا أبا عَبدِ اللَّهِ ؛ فَقَد لَقِيَ أبوكَ مِثلَ الَّذي تَلقى‏ مِنهُم . ثُمَّ دَعا بِماءٍ ، فَتَوَضَّأَ وُضوءَ الصَّلاةِ ، فَصَلّى‏ ما شاءَ اللَّهُ أن يُصَلِّيَ ، ثُمَّ ذَكَرَ نَحوَ كَلامِهِ الأَوَّلِ ، إلّا أنَّهُ نَعَسَ عِندَ انقِضاءِ صَلاتِهِ ساعَةً ، ثُمَّ انتَبَهَ ، فَقالَ : يَابنَ عَبّاسٍ ! فَقُلتُ : ها أنَا ذا . فَقالَ : ألا اُخبِرُكَ بِما رَأَيتُ في مَنامي آنِفاً عِندَ رَقدَتي ؟ فَقُلتُ : نامَت عَيناكَ ، ورَأَيتَ خَيراً يا أميرَ المُؤمِنينَ . قالَ : رَأَيتُ كَأَنّي بِرِجالٍ بيضٍ قَد نَزَلوا مِنَ السَّماءِ ، مَعَهُم أعلامٌ بيضٌ ، قَد تَقَلَّدوا سُيوفَهُم ، وهِيَ بيضٌ تَلمَعُ ، وقَد خَطّوا حَولَ هذِهِ الأَرضِ خَطَّةً ، ثُمَّ رَأَيتُ هذِهِ النَّخيلَ قَد ضَرَبَت بِأَغصانِها إلَى الأَرضِ ، فَرَأَيتُها تَضطَرِبُ بِدَمٍ عَبيطٍ ، وكَأَنّي بِالحُسَينِ نَجلي وفَرخي ومُضغَتي ومُخّي قَد غَرِقَ فيهِ ، يَستَغيثُ فَلا يُغاثُ ، وكَأَنَّ الرِّجالَ البيضَ قَد نَزَلوا مِنَ السَّماءِ يُنادونَهُ ، ويَقولونَ : صَبراً آلَ الرَّسولِ ؛ فَإِنَّكُم تُقتَلونَ عَلى‏ أيدي شِرارِ النّاسِ ، وهذِهِ الجَنَّةُ يا أبا عَبدِ اللَّهِ إليكَ مُشتاقَةٌ ، ثُمَّ يُعَزّونَني ، ويَقولونَ : يا أبَا الحَسَنِ ، أبشِر ، فَقَد أقَرَّ اللَّهُ عَينَكَ بِهِ يَومَ القِيامَةِ ، يَومَ يَقومُ النّاسُ لِرَبِّ العالَمينَ ، ثُمَّ انتَبَهتُ . هكَذا وَالَّذي نَفسُ عَلِيٍّ بِيَدِهِ ، لَقَد حَدَّثَنِي الصّادِقُ المُصَدَّقُ أبُو القَاسِمِ صلى اللَّه عليه و آله أنّي سَأَراها في خُروجي إلى‏ أهلِ البَغيِ عَلَينا ، وهذِهِ أرضُ كَربٍ وبَلاءٍ ، يُدفَنُ فيهَا الحُسَينُ وسَبعَةَ عَشَرَ رَجُلاً كُلُّهُم مِن وُلدي ووُلدِ فاطِمَةَ عليها السلام ، وأنَّها لَفِي السَّماواتِ مَعروفَةٌ ، تُذكَرُ أرضُ كَربٍ وبَلاءٍ ، كَما تُذكَرُ بُقعَةُ الحَرَمَينِ وبُقعَةُ بَيتِ المَقدِسِ . ثُمَّ قالَ لي : يَابنَ عَبّاسٍ ، اُطلُب لي حَولَها بَعرَ الظِّباءِ ، فَوَ اللَّهِ ، ما كَذَبتُ ولا كُذِبتُ قَطُّ ، وهِيَ مُصفَرَّةٌ ، لَونُها لَونُ الزَّعفَرانِ . قالَ ابنُ عَبّاسٍ : فَطَلَبتُها ، فَوَجَدتُها مُجتَمِعَةً ، فَنادَيتُهُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، قَد أصَبتُها عَلَى الصِّفَةِ الَّتي وَصَفتَها لي . فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : صَدَقَ اللَّهُ ورَسولُهُ . ثُمَّ قامَ عليه السلام يُهَروِلُ إلَيها ، فَحَمَلَها وشَمَّها ، وقالَ : هِيَ هِيَ بِعَينِها ، تَعلَمُ - يَابنَ عَبّاسٍ - ما هذِهِ الأَبعارُ ؟ هذِهِ قَد شَمَّها عيسَى بنُ مَريَمَ عليه السلام ، وذلِكَ أنَّهُ مَرَّ بِها ومَعَهُ الحَوارِيّونَ فَرَأى‏ هذِهِ الظِّباءَ مُجتَمِعَةً ، فَأَقبَلَت إلَيهِ الظِّباءُ وهِيَ تَبكي ، فَجَلَسَ عيسى‏ عليه السلام وجَلَسَ الحَوارِيّونَ ، فَبَكى‏ وبَكَى الحَوارِيّونَ ، وهُم لا يَدرونَ لِمَ جَلَسَ ولِمَ بَكى‏ . فَقالوا : يا روحَ اللَّهِ وكَلِمَتَهُ ، ما يُبكيكَ ؟ ! قالَ : أتَعلَمونَ أيَّ أرضٍ هذِهِ ؟ قالوا : لا . قالَ : هذِهِ أرضٌ يُقتَلُ فيها فَرخُ الرَّسولِ أحمَدَ ، وفَرخُ الحُرَّةِ الطّاهِرَةِ البَتولِ شَبيهَةِ اُمّي ، ويُلحَدُ فيها ، وهِيَ أطيَبُ مِنَ المِسكِ ، وهِيَ طينَةُ الفَرخِ المُستَشهَدِ ، وهكَذا تَكونُ طينَةُ الأَنبِياءِ وأولادِ الأَنبِياءِ ، فَهذِهِ الظِّباءُ تُكَلِّمُني وتَقولُ : إنَّها تَرعى‏ في هذِهِ الأَرضِ شَوقاً إلى‏ تُربَةِ الفَرخِ المُبارَكِ ، وزَعَمَت أنَّها آمِنَةٌ في هذِهِ الأَرضِ . ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ إلى‏ هذِهِ الصِّيرانِ ، فَشَمَّها ، فَقالَ : هذِهِ بَعرُ الظِّباءِ عَلى‏ هذَا الطّيبِ ؛ لِمَكانِ حَشيشِها ، اللَّهُمَّ أبقِها أبَداً حَتّى‏ يَشُمَّها أبوهُ ، فَتَكونَ لَهُ عَزاءً وسَلوَةً ، قالَ : فَبَقِيَت إلى‏ يَومِ النّاسِ هذا ، وقَدِ اصفَرَّت لِطولِ زَمَنِها ، هذِهِ أرضُ كَربٍ وبَلاءٍ . وقالَ بِأَعلى‏ صَوتِهِ : يا رَبَّ عيسَى بنِ مَريَمَ ، لا تُبارِك في قَتَلَتِهِ ، وَالحامِلِ عَلَيهِ ، وَالمُعينِ عَلَيهِ ، وَالخاذِلِ لَهُ ، ثُمَّ بَكى‏ بُكاءً طَويلاً ، وبَكَينا مَعَهُ حَتّى‏ سَقَطَ لِوَجهِهِ وغُشِيَ عَلَيهِ طَويلاً ، ثُمَّ أفاقَ ، فَأَخَذَ البَعرَ ، فَصَرَّها في رِدائِهِ ، وأمَرَني أن أصُرَّها كَذلِكَ . ثُمَّ قالَ : يَابنَ عَبّاسٍ ، إذا رَأَيتَها تَنفَجِرُ دَماً عَبيطاً فَاعلَم أنَّ أبا عَبدِ اللَّهِ قَد قُتِلَ بِها ودُفِنَ بِها . قالَ ابنُ عَبّاسٍ : فَوَاللَّهِ ، لَقَد كُنتُ أحفَظُها أكثَرَ مِن حِفظي لِبَعضِ مَا افتَرَضَ اللَّهُ عَلَيَّ ، وأنَا لا أحُلُّها مِن طَرَفِ كُمّي ، فَبَينا أنَا فِي البَيتِ نائِمٌ إذِ انتَبَهتُ ، فَإِذا هِيَ تَسيلُ دَماً عَبيطاً ، وكانَ كُمّي قَدِ امتَلَأَت دَماً عَبيطاً ، فَجَلَستُ وأنَا أبكي وقُلتُ : قُتِلَ وَاللَّهِ الحُسَينُ عليه السلام ! وَاللَّهِ ما كَذَبَني عَلِيٌّ قَطُّ في حَديثٍ حَدَّثَني ، ولا أخبَرَني بِشَي‏ءٍ قَطُّ أنَّهُ يَكونُ إلّا كانَ كَذلِكَ ؛ لِأَنَّ رَسولَ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله كانَ يُخبِرُهُ بِأَشياءَ لا يُخبِرُ بِها غَيرَهُ ، فَفَزِعتُ وخَرَجتُ ، وذلِكَ كانَ عِندَ الفَجرِ ، فَرَأَيتُ - وَاللَّهِ - المَدينَةَ كَأَنَّها ضَبابٌ ، لا يَستَبينُ فيها أثَرُ عَينٍ ، ثُمَّ طَلَعَتِ الشَّمسُ ، فَرَأَيتُ كَأَنَّها كاسِفَةٌ ، ورَأَيتُ كَأَنَّ حيطانَ المَدينَةِ عَلَيها دَمٌ عَبيطٌ ، فَجَلَستُ وأنَا باكٍ ، وقُلتُ : قَد قُتِلَ وَاللَّهِ الحُسَينُ عليه السلام ، فَسَمِعتُ صَوتاً مِن ناحِيَةِ البَيتِ ، وهُوَ يَقولُ : اِصبِروا آلَ الرَّسولِ‏ قُتِلَ الفَرخُ النَّحولُ‏نَزَلَ الرّوحُ الأَمينُ‏ بِبُكاءٍ وعَويلٍ‏ ثُمَّ بَكى‏ بِأَعلى‏ صَوتِهِ وبَكَيتُ ، وأثبَتُّ عِندي تِلكَ السّاعَةَ ، وكانَ شَهرُ المُحَرَّمِ ويَومَ عاشوراءَ لِعَشرٍ مَضَينَ مِنهُ ، فَوَجَدتُهُ يَومَ وَرَدَ عَلَينا خَبَرُهُ وتاريخُهُ كَذلِكَ ، فَحَدَّثتُ بِهذَا الحَديثِ اُولئِكَ الَّذينَ كانوا مَعَهُ ، فَقالوا : وَاللَّهِ ، لَقَد سَمِعنا ما سَمِعتَ ونَحنُ فِي المَعرَكَةِ ، لا نَدري ما هُوَ ، فَكُنّا نَرى‏ أنَّهُ الخِضرُ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيهِ وعَلَى الحُسَينِ (كمال الدين : ص ۵۳۲ ح ۱ ، الأمالى ، صدوق : ص ۶۹۴ ح ۹۵۱) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
218

۱۱۹.تاريخ دمشق- به نقل از عون بن ابى جُحَيفه -: ما در خانه ابو عبد اللَّهِ جَدَلى نشسته بوديم كه مَلِك بن صُحار هَمْدانى نزد ما آمد و گفت: مرا به منزل فلان شخص، راه‏نمايى كنيد.
ما گفتيم: چرا پيغام نمى‏فرستى كه چون آمد، [به اين جا] بيايد ؟
گفت: آيا به ياد مى‏آورى كه ابو مِخنَف ، ما را به سوى امير مؤمنان - كه كنار فرات بود - روانه كرد و او فرمود: «كاروانى از خاندان پيامبر خدا كه از اين مكان عبور مى‏كنند، در اين جا فرود مى‏آيند و آنان را مى‏كشند . واى بر شما از ايشان و واى بر ايشان از شما!» ؟۱

ى - مرا با خاندان ابو سفيان ، چه كار؟!

۱۲۰.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى- به نقل از حاكم جِشُمى -: امير مؤمنان ، هنگامى كه به سوى صفّين مى‏رفت، در كربلا فرود آمد و به ابن عبّاس فرمود: «آيا مى‏دانى اين جا ، چه جايى است ؟» .
گفت: نه.
فرمود : «اگر مى‏دانستى، مانند من گريه مى‏كردى» و سپس به شدّت گريست .
آن گاه فرمود: «خاندان ابو سفيان ، از [جان‏] من چه مى‏خواهند ؟!» و به حسين عليه السلام رو كرد و فرمود: «صبر كن - اى پسر عزيزم - كه پدرت از ايشان ، همان ديده است كه تو از اين پس مى‏بينى» .۲

1.إنّا لَجُلوسٌ عِندَ دارِ أبي عَبدِ اللَّهِ الجَدَلِيِّ ، فَأَتانا مَلِكُ بنُ صُحارٍ الهَمدانِيُّ ، فَقالَ : دَلّوني عَلى‏ مَنزِلِ فُلانٍ ، قالَ : قُلنا : ألا تُرسِلُ إلَيهِ فَيَجي‏ءُ إذ جاءَ . فَقالَ : أتَذكُرُ إذ بَعَثَنا أبو مِخنَفٍ إلى‏ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وهُوَ بِشاطِئِ الفُراتِ ، فَقالَ : لَيَحُلَّنَّ هاهُنا رَكبٌ مِن آلِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله يَمُرُّ بِهذَا المَكانِ ، فَيَقتُلونَهُم ، فَوَيلٌ لَكُم مِنهُم ، ووَيلٌ لَهُم مِنكُم ! (تاريخ دمشق : ج ۱۴ ص ۱۹۸ ، بغية الطلب فى تاريخ حلب : ج ۶ ص ۲۶۰۲) .

2.إنَّ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام لَمّا سارَ إلى‏ صِفّينَ نَزَلَ بِكَربَلاءَ ، وقالَ لِابنِ عَبّاسٍ : أتَدري ما هذِهِ البُقعَةُ ؟ قالَ : لا ، قالَ : لَو عَرَفتَها لَبَكَيتَ بُكائي ، ثُمَّ بَكى‏ بُكاءً شَديداً . ثُمَّ قالَ : ما لي ولِآلِ أبي سُفيانَ ؟ ! ثُمَّ التَفَتَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، وقالَ : صَبراً يا بُنَيَّ ! فَقَد لَقِيَ أبوكَ مِنهُم مِثلَ الَّذي تَلقى‏ بَعدَهُ (مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج ۱ ص ۱۶۲) .

تعداد بازدید : 151637
صفحه از 873
پرینت  ارسال به