۱۷۳.تاريخ دمشق- به نقل از زُرَيق ، غلام معاويه -: وقتى معاويه از دنيا رفت ، يزيد ، مرا به نزد وليد بن عُتبه - كه فرماندار مدينه بود - فرستاد و براى وى ، خبر مرگ معاويه را نوشت و به وى دستور داد آن گروه را فرا بخواند و آنان را به بيعت ، فرمان دهد.
شبانه وارد مدينه شدم و به دربان گفتم : برايم اجازه ملاقات بگير .
دربان گفت : وليد به اندرونى رفته و به وى دسترس ندارم.
گفتم : خبر مهمّى دارم.
دربان رفت و به وى خبر داد و او اجازه ورود داد و بر تختش نشست و چون نامه يزيد را خواند و از مرگ معاويه و جانشينىِ يزيدْ آگاه شد، بسيار بىتابى كرد . بلند مىشد و خود را بر زمين مىافكند. سپس به دنبال مروان فرستاد. مروان، وارد شد و لباس سفيد و ردايى رنگارنگ بر تن داشت. مرگ معاويه را به وى خبر داد و به او گفت كه يزيد، نامه نوشته كه [بايد] اين گروه را فرا بخواند و براى يزيد از آنان بيعت بگيرد.
مروان بر معاويه رحمت فرستاد و برايش دعاى خير كرد و گفت : هماينك به دنبال اين گروه بفرست و آنان را به بيعت فرا بخوان . اگر بيعت كردند [، چه بهتر] ، وگرنه آنان را گردن بزن.
وليد گفت: سبحان اللَّه! حسين بن على و فرزند زبير را بكشم؟
مروان گفت: چاره، همين است كه من مىگويم.۱