317
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

۲۵۴.مقاتل الطالبيّين- به نقل از ابو اسحاق -: چون به كوفيان ، خبر رسيد كه حسين عليه السلام به مكّه آمده و با يزيد بيعت نمى‏كند ، گروهى از جانب آنان به سمت او حركت كردند - و رئيس آنان ، ابو عبد اللَّه جَدَلى بود - و شَبَث بن رِبعى و سليمان بن صُرَد و مُسَيَّب بن نَجَبه و سرشناسان كوفيان ، برايش نامه نوشتند و از او براى بيعت و كنار گذاردن يزيد ، دعوت كردند.
ايشان در جواب آنان فرمود: «برادر و پسر عمويم را به همراه شما مى‏فرستم . اگر برايم بيعت گرفت و از مردم ، آن‏چنان گزارش داد كه در نامه‏ها نوشته‏اند، نزد آنان خواهم رفت» .
آن گاه مسلم بن عقيل را فرا خواند و فرمود: «به جانب كوفه حركت كن . اگر ديدى بر آنچه نوشته‏اند، اتّفاق دارند و امور را براى قيام ، مهيّا ديدى ، نظر خود را برايم بنويس» .
مسلم ، وارد كوفه شد و شيعيان به نزد او آمدند و از آنان براى حسين عليه السلام بيعت گرفت.۱

3 / 5

يارى خواستن امام عليه السلام از اهل بصره‏

3 / 5 - 1

نامه امام عليه السلام به سرشناسان بصره‏

۲۵۵.تاريخ الطبرى- به نقل از ابو عثمان نَهْدى -: حسين عليه السلام نامه‏اى نوشت و آن را به وسيله يكى از دوستداران اهل بيت - كه سليمانْ نام داشت - براى سران پنج قبيله بصره [يعنى: عاليه، بكر بن وائل، تميم، عبد القيس و اَزْد] و نيز بزرگان آنها فرستاد. او نامه را به نام مالك بن مِسمَع بَكرى، احنف بن قيس،۲ مُنذِر بن جارود،۳ مسعود بن عمرو، قيس بن هَيثَم و عمرو بن عبيد اللَّه بن مَعمَر نوشت و نامه به صورت يك نسخه (متن واحد) به تمام بزرگان بصره چنين بود : «امّا بعد ، به راستى كه خداوند، محمّد صلى اللَّه عليه و آله را بر خلقش برگزيد و او را به نبوّت ، كرامت بخشيد و براى رسالت ، انتخاب كرد . سپس او را به سوى خود بُرد. او براى بندگان ، خيرخواهى كرد و آنچه را بِدان مأمور بود، رساند. ما ، خاندان او، نزديكان او، جانشينان او و وارثانش بوديم و سزاوارترينِ مردم به جانشينى او در ميان مردم هستيم. ديگران ، اين مقام را براى خود گرفتند و ما بِدان ، تن داديم و از اختلاف ، پرهيز كرديم و آرامش را دوست داشتيم. ما مى‏دانيم كه در اين مقام ، از ديگرانى كه آن را به دست گرفتند ، سزاوارتريم. [گذشتگان، ]رفتارى نيك داشتند و به اصلاح پرداختند و در طلب حقيقت بودند . خداوند ، آنان را بيامرزد و ما و آنان را مشمول غفران خود سازد!
اينك ، فرستاده‏ام را به همراه اين نامه به سوى شما مى‏فرستم و شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرا مى‏خوانم . به راستى كه سنّت ، از ميان رفته است و بدعت‏ها زنده شده‏اند . اگر سخنم را بشنويد و از فرمانم پيروى كنيد ، شما را به راه درست ، هدايت مى‏كنم. سلام و رحمت خدا بر شما باد!».
هر يك از بزرگان بصره كه اين نامه را خواند ، آن را پنهان كرد ، بجز مُنذِر بن جارود كه گمان بُرد اين از نيرنگ‏هاى عبيد اللَّه است . از اين رو ، فرستاده امام عليه السلام را به همراه نامه در شبانگاهى كه صبحش عبيد اللَّه مى‏خواست به كوفه برود، نزد وى آورد و نامه را براى عبيد اللَّه خواند.
عبيد اللَّه ، گردن فرستاده حسين عليه السلام را زد و بر منبر رفت و حمد و ثناى خدا را به جا آورد و سپس گفت: امّا بعد ، به خدا سوگند ، مرا از سختى ، باكى نيست و بيدى نيستم كه از باد بلرزم . دشمن را مى‏كوبم و هماوردم را نابود مى‏كنم . هر كس مى‏خواهد ، امتحان كند !
اى مردم بصره! به راستى كه امير مؤمنان ، مرا والى كوفه ساخته و من سپيده‏دم به سمت كوفه مى‏روم و عثمان بن زياد بن ابى سفيان را به جاى خود گمارده‏ام. مبادا [با او] مخالفت كنيد ، يا [بر ضدّ او] جوسازى نماييد. به خداى يگانه سوگند كه اگر بفهمم كسى [با او ]مخالفت كرده، خودش را و رئيسش را و همراهش را خواهم كشت و نزديك را به گناه دور ، كيفر خواهم كرد تا همه مطيع من شويد و در ميان شما ، مخالف و اختلاف‏افكن نباشد. من پسر زيادم ، از همه به او شبيه‏ترم و شباهت به دايى و پسر عمو ، مرا از اين روحيّه، جدا نساخته است .۴
آن گاه از بصره بيرون رفت و برادرش عثمان بن زياد را به جاى خود نشاند و به سمت كوفه آمد و مسلم بن عمرو باهلى و شَريك بن اَعوَر ،۵همراه او بودند .۶

1.لَمّا بَلَغَ أهلَ الكوفَةِ نُزولُ الحُسَينِ عليه السلام مَكَّةَ وأنَّهُ لَم يُبايِع لِيَزيدَ ، وَفَدَ إلَيهِ وَفدٌ مِنهُم ، عَلَيهِم أبو عَبدِ اللَّهِ الجَدَلِيُّ ، وكَتَبَ إلَيهِ شَبَثُ بنُ رِبعِيٍّ وسُلَيمانُ بنُ صُرَدٍ وَالمُسَيَّبُ بنُ نَجَبَةَ ووُجوهُ أهلِ الكوفَةِ يَدعونَهُ إلى‏ بَيعَتِهِ وخَلعِ يَزيدَ ، فَقالَ لَهُم : أبعَثُ مَعَكُم أخي وَابنَ عَمّي ، فَإِذا أخَذَ لي بَيعَتي وأتاني عَنهُم بِمِثلِ ما كَتَبوا بِهِ إلَيَّ قَدِمتُ عَلَيهِم . ودَعا مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ ، فَقالَ : اِشخَص إلَى الكوفَةِ ، فَإِن رَأَيتَ مِنهُمُ اجتِماعاً عَلى‏ ما كَتَبوا ورَأَيتَهُ أمراً تَرَى الخُروجَ مَعَهُ فَاكتُب إلَيَّ بِرَأيِكَ . فَقَدِمَ مُسلِمٌ الكوفَةَ وأتَتهُ الشّيعَةُ ، فَأَخَذَ بَيعَتَهُم لِلحُسَينِ عليه السلام (مقاتل الطالبيّين : ص ۹۹) .

2.احنف بن قيس بن معاويه تميمى سعدى ، ابو بحر بصرى، كه نامش را ضحّاك و برخى «صخر» گفته‏اند ، در زمان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله اسلام آورد ؛ ولى ايشان را نديد . او به بردبارى و آقايى ، شهره است. از فرماندهان لشكر عمر در فتح خراسان و فرماندهان لشكر عثمان در فتح مرو بود. در جنگ جَمَل به همراه چهارهزار نفر از قبيله‏اش ، از جنگ با امير مؤمنان عليه السلام دست كشيد و از سپاهيان همراه عايشه ، كناره‏گيرى كرد. او از فرماندهان لشكر امير مؤمنان در جنگ صفّين بود. وى جايگاه نيكويى نزد معاويه داشت ؛ ولى از ستايش امير مؤمنان عليه السلام و مدح ايشان كوتاه نمى‏آمد. امام حسين عليه السلام قبل از قيام ، با وى مكاتبه كرد ؛ ولى جوابى نداد. وى دوست مُصعَب بن زبير بود و از همين جهت در مسير كوفه با او همراهى كرد. او در سال ۶۷ ق ، از دنيا رفت .

3.منذر بن جارود معلّى عبدى ، در دوران پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به دنيا آمد و از اصحاب امام على عليه السلام و از فرماندهان سپاه امام عليه السلام در جنگ جمل بود. امام على عليه السلام او را به ولايت اصطخر برگزيد و او در برخى كارهاى آن ولايت، خيانت ورزيد و در بيت المال تصرّف نمود. امام عليه السلام نيز نامه‏اى به وى نوشت و او را سرزنش كرد (ر . ك : نهج البلاغه : نامه ۷۱) . وقتى امام حسين عليه السلام به تعدادى از بزرگان بصره نامه نوشت و آنان را به يارى خواند، مُنذر در ميان آنان بود. همه آنان نامه امام عليه السلام را پنهان كردند، جز او كه آن را به عبيد اللَّه بن زياد، خبر داد و او دخترش را هم به همسرى عبيد اللَّه در آورده بود. عبيد اللَّه، فرستاده امام عليه السلام را كشت و او را در دوران فرمان‏روايى يزيد بن معاويه حاكم هند كرد. وى در اواخر سال ۶۱ يا اوّل سال ۶۲ ق، در همان جا در گذشت .

4.يا: شباهت [كسى از شما] به دايى و پسر عمو[ى من‏]، مرا از مجازات او، منصرف نمى‏كند!

5.شَريك بن اَعوَر حارثى سُلَمى نخعى مَذحِجى همْدانى ، از ياران امام على عليه السلام بود. وى در جنگ جَمَل و صفّين، در كنار امام عليه السلام حضور داشت . او كه بزرگ قبيله‏اش بود ، نزد معاويه آمد و معاويه او را به خاطر نامش (شريك) ، سرزنش و مسخره كرد . شريك هم جوابى گزنده به وى داد و شعرى سرود و او را تحقير كرد. معاويه او را سوگند داد كه ديگر سكوت كند و آن گاه ، او را به خود نزديك كرد و خشنود ساخت. او نزد ابن زياد ، محترم بود و شيعه‏اى متعصّب بود .

6.كَتَبَ حُسَينٌ عليه السلام مَعَ مَولىً لَهُم يُقالُ لَهُ سُلَيمانُ ، وكَتَبَ بِنُسخَةٍ إلى‏ رُؤوسِ الأَخماسِ بِالبَصرَةِ وإلَى الأَشرافِ ، فَكَتَبَ إلى‏ مالِكِ بنِ مِسمَعٍ البَكرِيِّ ، وإلَى الأَحنَفِ بنِ قَيسٍ ، وإلَى المُنذِرِ بنِ الجارودِ ، وإلى‏ مَسعودِ بنِ عَمرٍو ، وإلى‏ قَيسِ بنِ الهَيثَمِ ، وإلى‏ عَمرِو بنِ عُبَيدِ اللَّهِ بنِ مَعمَرٍ ، فَجاءَت مِنهُ نُسخَةٌ واحِدَةٌ إلى‏ جَميعِ أشرافِها : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ اللَّهَ اصطَفى‏ مُحَمَّداً صلى اللَّه عليه و آله عَلى‏ خَلقِهِ وأكرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ وَاختارَهُ لِرِسالَتِهِ ، ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ إلَيهِ ، وقَد نَصَحَ لِعِبادِهِ وبَلَّغَ ما اُرسِلَ بِهِ صلى اللَّه عليه و آله ، وكُنّا أهلَهُ وأولِياءَهُ وأوصِياءَهُ ووَرَثَتَهُ وأحَقَّ النّاسِ بِمَقامِهِ في النّاسِ ، فَاستَأثَرَ عَلَينا قَومُنا بِذلِكَ فَرَضينا ، وكَرِهنَا الفُرقَةَ ، وأحبَبنَا العافِيَةَ ، ونَحنُ نَعلَمُ أنّا أحَقُّ بِذلِكَ الحَقِّ المُستَحَقِّ عَلَينا مِمَّن تَوَلّاهُ ، وقَد أحسَنوا وأصلَحوا وتَحَرَّوُا الحَقَّ فَرَحِمَهُمُ اللَّهُ وغَفَرَ لَنا ولَهُم ، وقَد بَعَثتُ رَسولي إلَيكُم بِهذَا الكِتابِ ، وأنَا أدعوكُم إلى‏ كِتابِ اللَّهِ وسُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى اللَّه عليه و آله ، فَإِنَّ السُّنَّةَ قد اُميتَت ، وإنَّ البِدعَةَ قَد اُحيِيَت ، وإن تَسمَعوا قَولي وتُطيعوا أمري أهدِكُم سَبيلَ الرَّشادِ ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللَّهِ . فَكُلُّ مَن قَرَأَ ذلِكَ الكِتابَ مِن أشرافِ النّاسِ كَتَمَهُ ، غَيرَ المُنذِرِ بنِ الجارودِ فَإِنَّهُ خَشِيَ بِزَعمِهِ أن يَكونَ دَسيساً مِن قِبَلِ عُبَيدِ اللَّهِ ، فَجاءَهُ بِالرَّسولِ مِنَ العَشِيَّةِ الَّتي يُريدُ صَبيحَتَها أن يَسبِقَ إلَى الكوفَةِ وأقرَأَهُ كِتابَهُ ، فَقَدَّمَ الرَّسولَ فَضَرَبَ عُنُقَهُ ، وصَعِدَ عُبَيدُ اللَّهِ مِنبَرَ البَصرَةِ ، فَحَمِدَ اللَّهَ وأثنى‏ عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ ، فَوَاللَّهِ ما تُقرَنُ بِيَ الصَّعبَةُ ولا يُقَعقَعُ لي بِالشِّنانِ ، وإنّي لَنِكلٌ لِمَن عاداني ، وسَمٌّ لِمَن حارَبَني ، أنصَفَ القارَةَ مَن راماها. يا أهلَ البَصرَةِ ! إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ وَلّانِيَ الكوفَةَ وأنَا غادٍ إلَيهَا الغَداةَ ، وقَدِ استَخلَفتُ عَلَيكُم عُثمانَ بنَ زيِادِ بنِ أبي سُفيانَ ، وإيّاكُم وَالخِلافَ وَالإِرجافَ ، فَوَالَّذي لا إلهَ غَيرُهُ لَئِن بَلَغَني عَن رَجُلٍ مِنكُم خِلافٌ لأََقتُلَنَّهُ وَعريفَهُ ووَلِيَّهُ ، ولآَخُذَنَّ الأَدنى‏ بِالأَقصى‏ ، حَتّى‏ تَستَمِعوا لي ، ولا يَكونَ فيكمُ مُخالِفٌ ولا مُشاقٌّ ، أنَا ابنُ زِيادٍ أشبَهتُهُ مِن بَينِ مَن وَطِئَ الحَصى‏ ، ولَم يَنتَزِعني شَبَهُ خالٍ ولَا ابنُ عَمٍّ . ثُمَّ خَرَجَ مِنَ البَصرَةِ وَاستَخلَفَ أخاهُ عُثمانَ بنَ زِيادٍ ، وأقبَلَ إلَى الكوفَةِ ومَعَهُ مُسلِمُ بنُ عَمرٍو الباهِلِيُّ وشَريكُ بنُ الأَعوَرِ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۵۷ ، البداية و النهاية : ج ۸ ص ۱۵۷) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
316

۲۵۲.تذكرة الخواصّ- به نقل از ابن اسحاق -: تمام فرستادگان ، در مكّه نزد حسين عليه السلام گرد آمدند. در اين هنگام ، [امام عليه السلام‏] مسلم بن عقيل را به سوى آنان فرستاد و نامه‏اى به همراه وى [به اين شرح ]نوشت: «به راستى كه برادر، پسر عمو و فرد مورد اعتمادم از خاندانم را به سوى شما فرستادم و به وى دستور دادم كه احوال شما را برايم بنويسد. پس اگر برايم بنويسد كه رأى اكثريت شما و خردمندانِ شما ، آن گونه است كه فرستادگان شما خبر آوردند، به سمت شما مى‏آيم ، و گرنه نخواهم آمد. والسلام!».
آن گاه مسلم بن عقيل را خواست و او را به همراه قيس بن مُسهِر صيداوى و عُمارة بن عبد اللَّه سَلولى و عبد الرحمان بن عبد اللَّه اَرحَبى ، [به كوفه‏] روانه كرد و به وى دستور داد جريان را مخفى بدارد.۱

۲۵۳.مثير الأحزان- به نقل از شعبى -: در اين هنگام ، [امام حسين عليه السلام‏] پاسخ نامه‏هاى آنان را داد و آنان را به پذيرش ، اميدوار ساخت و به آنان وعده داد به زودى خواهد رسيد و نيز نوشت : «پسر عمويم ، مسلم بن عقيل ، حركت كرده تا گزارش اوضاع و ديدگاه‏هاى خوب شما را به من خبر دهد و به جانم سوگند ، پيشوا نيست ، مگر كسى كه عامل به كتاب خدا و برپا كننده انصاف و ملتزم به دين حق باشد و خود را وقف ذات خداوند كند» و به مسلم دستور داد به همراه نامه به كوفه برود.۲

1.اِجتَمَعَتِ الرُّسُلُ كُلُّها بِمَكَّةَ عِندَهُ [أي عِندَ الحُسَينِ عليه السلام ]فَحينَئِذٍ بَعَثَ إلَيهِم مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ وكَتَبَ مَعَهُ كِتاباً : قَد بَعَثتُ إِلَيكُم أخي وَابنَ عَمّي وثِقَتي مِن أهلِ بَيتي ، وأمَرتُهُ أن يَكتُبَ إلَيَّ بِحالِكُم ، فَإِن كَتَبَ إلَيَّ أنَّهُ قَدِ اجتَمَعَ رَأيُ مَلَئِكُم وذِي الحِجا مِنكُم عَلى‏ مِثلِ ما قَدِمَت بِهِ رُسُلُكُم قَدِمتُ عَلَيكُم ، وإلّا لَم أقدَم ، وَالسَّلامُ . ثُمَّ دَعا مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ فَبَعَثَهُ مَعَ قَيسِ بنِ مُسهِرٍ الصَّيداوِيِّ وعُمارَةَ بنِ عَبدِ اللَّهِ السَّلولِيِّ وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَبدِ اللَّهِ الأَرحَبِيِّ ، وأمَرَهُ بِكِتمانِ الأَمرِ (تذكرة الخواصّ : ص ۲۴۴) .

2.عِندَ ذلِكَ رَدَّ [ الإِمامُ الحُسَينُ عليه السلام ] جَوابَ كُتُبِهِم يُمَنّيهِم بِالقَبولِ ويَعِدُهُم بِسُرعَةِ الوُصولِ : وإنَّهُ قَد جاءَ ابنُ عَمّي مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ لِيُعَرِّفَني ما أنتُم عَلَيهِ مِن رَأيٍ جَميلٍ . ولَعَمري مَا الإِمامُ إلَّا العامِلُ بِالكِتابِ ، القائِمُ بِالقِسطِ ، الدّائِنُ بِدينِ الحَقِّ ، الحابِسُ نَفسَهُ في ذاتِ اللَّهِ . وأمَرَ مُسلِماً بِالتَّوَجُّهِ بِالكِتابِ إلَى الكوفَةِ (مثير الأحزان : ص ۲۶ ، بحار الأنوار : ج ۴۴ ص ۳۳۷) .

تعداد بازدید : 151650
صفحه از 873
پرینت  ارسال به