513
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

۵۱۹.أنساب الأشراف : عُمارة بن صَلحَب‏۱ اَزْدى - كه تصميم داشت مسلم را يارى كند - به وسيله اصحاب ابن زياد، دستگير شد . او را نزد ابن زياد آوردند . وى دستور داد تا گردنش در ميان قبيله اَزد ، زده شود و سرش را به همراه سرهاى مسلم و هانى براى يزيد بن معاويه فرستاد. فرستاده ابن زياد ، با اين سرها، هانى بن ابى حَيّه وادِعى از قبيله هَمْدان بود .۲

5 / 5

دستگيرى مختار۳

۵۲۰.تاريخ الطبرى- به نقل از ابو مخنف -: نضر بن صالح، برايم گفت: ... تا اين كه زمان حسين عليه السلام فرا رسيد. حسين عليه السلام ، مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد . وى در خانه مختار - كه امروزه خانه سَلْم بن مُسَيَّب است - ، فرود آمد. مختار بن ابى عُبَيد ، به همراه كوفيان با مسلم ، بيعت كرد و برايش خيرخواهى نمود و فرمان‏برداران خود را به سوى مسلم ، فرا خواند . روزى كه پسر عقيل قيام كرد، مختار در قريه‏اى در منطقه خُطَرنيه‏۴ به نام لقفا بود.
به هنگام ظهر به وى خبر رسيد كه مسلم در كوفه ، قيام كرده است. قيام مسلم با وعده قبلى با يارانش نبود ؛ بلكه وقتى خبر كتك خوردن و زندانى شدن هانى بن عروه مرادى به وى رسيد ، قيام كرد. مختار به همراه دوستان و هم‏پيمانانش حركت كرد و پس از غروب به باب الفيلِ كوفه‏
رسيد. عبيد اللَّه بن زياد، براى عمرو بن حُرَيث ، پرچمى را برافراشته بود تا مردم را گرد آورد و دستور داده بود در مسجد بنشيند .
وقتى مختار به باب الفيل رسيد، هانى بن ابى حيّه وادِعى از كنار او رد شد. به مختار گفت: چرا اين جا ايستاده‏اى؟ نه با مردمى و نه در خانه خود؟
گفت: رأيم به خاطر خطاى بزرگ شما ، مشتبه شده است.
هانى به وى گفت: به خدا سوگند كه گمان مى‏كنم خود را به كشتن دهى .
آن گاه بر عمرو بن حُرَيث وارد شد و جريانِ گفتگويش را با مختار ، برايش باز گفت.
نصر بن صالح ، از عبد الرحمان بن ابى عُمَيرِ ثقفى برايم نقل كرد: نزد عمرو بن حُرَيث نشسته بودم كه هانى بن ابى حيّه ، اين سخن مختار را برايش نقل كرد. عمرو به من گفت: برخيز و نزد پسرعمويت [ مختار ]برو و به وى خبر بده كه رئيس (عبيد اللَّه) نمى‏داند او كجاست . پس بهانه‏اى به دست وى نده.
برخاستم كه نزد او بروم، كه زائدة بن قُدامة بن مسعود برخاست و به عمرو گفت: نزد امير مى‏آيد ، مشروط بر آن كه در امان باشد!
عمرو بن حُرَيث گفت: از جانب من ، در امان است و اگر گزارش كارهايش نزد امير عبيد اللَّه برود ، من در آن جا شهادت مى‏دهم و وى را به نيكوترين صورت، شفاعت مى‏كنم.
زائدة بن قُدامه به او گفت: اگر خدا بخواهد ، با اين اوصاف ، جز خير ، پيش نخواهد آمد .
عبد الرحمان گفت : من به همراه زائده، نزد مختار رفتم و سخن ابن ابى حيّه و سخن عمرو بن حُرَيث را برايش نقل كرديم و او را به خداوند ، سوگند داديم كه بهانه‏اى به دست ندهد .
مختار، نزد پسر حُرَيث آمد و بر او سلام كرد و تا صبح ، زير پرچم وى نشست. مسئله مختار و رفتارش ، در ميان مردم ، مورد گفتگو قرار گرفت . عُمارة بن عُقبة بن ابى مُعَيط ، نزد عبيد اللَّه بن زياد رفت و جريان را برايش تعريف كرد. چون آفتاب بالا آمد ، درِ قصر عبيد اللَّه بن زياد گشوده شد و به مردم ، اجازه ورود داد .
مختار هم به همراه مردم ، داخل شد. عبيد اللَّه، او را فرا خواند و به وى گفت: تو با جمعيّت آمده‏اى تا پسر عقيل را يارى كنى؟
مختار به وى گفت: چنين نكردم . من زير پرچم عمرو بن حُرَيث رفتم و شب را تا صبح، نزد او گذراندم .
عمرو به عبيد اللَّه گفت: راست مى‏گويد . خداوند ، توفيقت دهد !
[ عبدالرحمان ] گفت : عبيد اللَّه ، چوب را برداشت و به صورت مختار زد - كه به چشمش اصابت نمود و پلك پايينش را پاره كرد - و گفت: برايت بس است . اگر گواهى عمرو نبود، گردنت را مى‏زدم . او را به زندان ببريد .
او را به زندان بردند و زندانى شد. پيوسته در زندان بود تا حسين عليه السلام به شهادت رسيد .
سپس مختار ، كسى را نزد زائدة بن قُدامه فرستاد و از او خواست كه به مدينه نزد عبد اللَّه بن عمر برود و از او بخواهد نامه‏اى براى يزيد بن معاويه بنويسد و يزيد هم براى عبيد اللَّه بن زياد بنويسد تا او را آزاد كند.
زائده نزد عبد اللَّه بن عمر رفت و پيغام مختار را به وى رساند . صفيّه، خواهر مختار و همسر عبد اللَّه بن عمر ، از زندانى بودن برادرش باخبر شد و گريه كرد و بى‏تابى نمود. وقتى عبد اللَّه بن عمر ، اوضاع را چنين ديد ، نامه‏اى به همراه زائده براى يزيد بن معاويه فرستاد : «امّا بعد ، به راستى كه عبيد اللَّه بن زياد، مختار را - كه برادرِ همسر من است - زندانى كرده است . دوست دارم كه بخشيده شود و كارش اصلاح گردد . اگر صلاح مى‏دانى - خداوند ، ما و شما را رحمت كند - ، براى ابن زياد بنويس و دستور بده او را آزاد كند. والسّلام عليك!» .
زائده، با همان مَركب و توشه با نامه در شام به نزد يزيد رفت . يزيد، وقتى نامه را خواند ، خنديد و آن گاه گفت: شفاعت ابو عبد الرحمان (عبد اللَّه بن عمر) پذيرفته مى‏شود و او شايسته اين [شفاعت‏] است.
پس نامه‏اى براى ابن زياد نوشت: «امّا بعد ، وقتى نامه‏ام را خواندى ، مختار بن ابى عُبَيد را آزاد كن . والسّلام عليك!» .
زائده ، نامه را براى ابن زياد آورد. ابن زياد ، مختار را خواست و او را از زندان بيرون آورد و به وى گفت: سه روز به تو مهلت مى‏دهم . اگر پس از سه روز ، تو را در كوفه ديدم ، ديگر تعهّدى نسبت به تو ندارم. مختار هم به روستايش رفت .
ابن زياد گفت: زائده، بر من جسارت كرده كه نزد امير مؤمنان (يزيد) رفته و براى آزادى كسى كه مى‏خواستم زندانى‏اش طولانى شود، نامه آورده است . او را نزد من آوريد .
در جستجوى زائده بودند كه ابو عثمان عمرو بن نافع (كاتب ابن زياد)، او را ديد و گفت: خودت را نجات بده و اين كار را احسان من به خود، حساب كن .
زائده، همان روز از كوفه خارج شد و فرار كرد و سپس با گروهى از خويشانش نزد قَعقاع بن شَور ذُهْلى و مسلم بن عمرو باهلى باز گشتند و آن دو از ابن زياد برايش امان گرفتند.۵

1.صحيح ، صَلخَب است . م .

2.خَرَجَ عُمارَةُ بنُ صَلحَبٍ الأَزدِيُّ - وكانَ مِمَّن أرادَ نُصرَةَ مُسلِمٍ - فَأَخَذَهُ أصحابُ ابنِ زِيادٍ فَأَتَوهُ بِهِ ، فَأَمَرَ بِهِ فَضُرِبَت عُنُقُهُ فِي الأَزدِ ، وبَعَثَ بِرَأسِهِ مَعَ رَأسِ مُسلِمٍ وهانِئٍ إلى‏ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، وكانَ رَسولُهُ بِهذِهِ الرُّؤوسِ هانِئَ بنَ أبي حَيَّةَ الوادعِيَّ مِن هَمدانَ (أنساب الأشراف : ج ۲ ص ۳۴۱) .

3.مختار بن ابى عُبَيد بن مسعود ثقفى - كه كنيه‏اش ابو اسحاق است -، در سال هجرت به دنيا آمد. او پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را نديد و از ايشان روايتى ندارد. وى از صاحبان فضيلت و نيكوكار به شمار مى‏رفت ، تا اين كه براى خونخواهى امام حسين عليه السلام قيام كرد و گروه بسيارى از شيعيان كوفه ، نزد او اجتماع كردند و او بر كوفه مسلّط شد و قاتلان حسين عليه السلام را به چنگ آورد و آنان را كشت. گفته‏اند او نماينده محمّد بن حنفيّه در خونخواهى بوده است. ابراهيم بن اَشتر به همراه لشكرى به وى ملحق شد و ابن زياد و گروهى ديگر را كشت . بدين جهت ، بسيارى از مسلمانان ، او را دوست دارند . وى در اين راه ، امتحان‏هاى خوبى داد . او براى ابن عبّاس و ابن حنفيّه و... پول مى‏فرستاد و آنان مى‏پذيرفتند. خواهر مختار، همسر ابن عمر بود. مُصعَب بن زبير، از بصره به همراه گروه بسيارى از اهل كوفه و بصره به سمت او حركت كرد و مختار را در سال ۶۷ ق، كشت. ديدگاه شخصيت‏هاى شيعه و اهل سنّت در باره او و عقيده‏اش و قيامش ، گوناگون است . البتّه همه اتّفاق دارند كه پيش از قيام ، داراى حُسنِ حال بوده است. در باره او (ر .ك : ج‏۲ ص‏۶۱۶ «بخش هفتم / درآمد : آثار اجتماعى و تكوينى واقعه عاشورا») .

4.منطقه‏اى از نواحى بابِل در عراق (معجم البلدان : ج ۲ ص ۳۷۸) .

5.قالَ النَّضَرُ بنُ صالِحٍ . . . حَتّى‏ إذا كانَ زَمَنُ الحُسَينِ عليه السلام ، وبَعَثَ الحُسَينُ عليه السلام مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ إلَى الكوفَةِ ، نَزَلَ دارَ المُختارِ وهِيَ اليَومَ دارُ سَلمِ بنِ المُسَيَّبِ ، فَبايَعَهُ المُختارُ بنُ أبي عُبَيدٍ فيمَن بايَعَهُ مِن أهلِ الكوفَةِ ، وناصَحَهُ ودَعا إلَيهِ مَن أطاعَهُ ، حَتّى‏ خَرَجَ ابنُ عَقيلٍ يَومَ خَرَجَ وَالمُختارُ في قَريَةٍ لَهُ بِخُطَرنِيَةَ تُدعى‏ «لقفا» . فَجاءَهُ خَبَرُ ابنِ عَقيلٍ عِندَ الظُّهرِ أنَّهُ قَد ظَهَرَ بِالكوفَةِ ، فَلَم يَكُن خُروجُهُ يَومَ خَرَجَ عَلى‏ ميعادٍ مِن أصحابِهِ ، إنَّما خَرَجَ حينَ قيلَ لَهُ : إنَّ هانِئَ بنَ عُروَةَ المُرادِيَّ قَد ضُرِبَ وحُبِسَ . فَأَقبَلَ المُختارُ في مَوالٍ لَهُ ، حَتَّى انتَهى‏ إلى‏ بابِ الفيلِ بَعدَ الغُروبِ ، وقَد عَقَدَ عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ لِعَمرِو بنِ حُرَيثٍ رايَةً عَلى‏ جَميعِ النّاسِ ، وأمَرَهُ أن يَقعُدَ لَهُم فِي المَسجِدِ . فَلَمّا كانَ المُختارُ وَقَفَ عَلى‏ بابِ الفيلِ ، مَرَّ بِهِ هانِئُ ابنُ أبي حَيَّةَ الوادِعِيُّ ، فَقالَ لِلمُختارِ : ما وُقوفُكَ هاهُنا ! لا أنتَ مَعَ النّاسِ ولا أنتَ في رَحلِكَ ؟ قالَ : أصبَحَ رَأيي مُرتَجّاً لِعظَمِ خَطيئَتِكُم ، فَقالَ لَهُ : أظُنُّكَ وَاللَّهِ قاتِلاً نَفسَكَ ! ثُمَّ دَخَلَ عَلى‏ عَمرِو بنِ حُرَيثٍ فَأَخبَرَهُ بِما قالَ لِلمُختارِ وما رَدَّ عَلَيهِ المُختارُ . قالَ أبو مِخنَفٍ : فَأَخبَرَنِي النَّضَرُ بنُ صالِحٍ ، عَن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ أبي عُمَيرٍ الثَّقَفِيِّ ، قالَ : كُنتُ جالِساً عِندَ عَمرِو بنِ حُرَيثٍ حينَ بَلَّغَهُ هانِئُ ابنُ أبي حَيَّةَ عَنِ المُختارِ هذِهِ المَقالَةَ ، فَقالَ لي : قُم إلَى ابنِ عَمِّكَ فَأَخبِرهُ أنَّ صاحِبَهُ لا يَدري أينَ هُوَ ، فَلا يَجعَلَنَّ عَلى‏ نَفسِهِ سَبيلاً ، فَقُمتُ لِآتِيَهُ ، ووَثَبَ إلَيهِ زائِدَةُ بنُ قُدامَةَ بنِ مَسعودٍ ، فَقالَ لَهُ : يَأتيكَ عَلى‏ أنَّهُ آمِنٌ ؟ فَقالَ لَهُ عَمرُو بنُ حُرَيثٍ : أمّا مِنّي فَهُوَ آمِنٌ ، وإن رَقى‏ إلَى الأَميرِ عُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ شَي‏ءٌ مِن أمرِهِ أقَمتُ لَهُ بِمَحضَرِهِ الشَّهادَةَ ، وشَفَعتُ لَهُ أحسَنَ الشَّفاعَةِ ، فَقالَ لَهُ زائِدَةَ بنُ قُدامَةَ : لا يَكونَنَّ مَعَ هذا إن شاءَ اللَّهُ إلّا خَيرٌ . قالَ عَبدُ الرَّحمنِ : فَخَرَجتُ وخَرَجَ مَعي زائِدَةُ إلَى المُختارِ ، فَأَخبَرناهُ بِمَقالَةِ ابنِ أبي حَيَّةَ ، وبِمَقالَةِ عَمرِو بنِ حُرَيثٍ ، وناشَدناهُ بِاللَّهِ ألّا يَجعَلَ عَلى‏ نَفسِهِ سَبيلاً ، فَنَزَلَ إلَى ابنِ حُرَيثٍ فَسَلَّمَ عَلَيهِ ، وجَلَسَ تَحتَ رايَتِهِ حَتّى‏ أصبَحَ . وتَذاكَرَ النّاسُ أمرَ المُختارِ وفِعلِهِ ، فَمَشى‏ عُمارَةُ بنُ عُقبَةَ بنِ أبي مُعَيطٍ بِذلِكَ إلى‏ عُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ ، فَذَكَرَ لَهُ ، فَلَمَّا ارتَفَعَ النَّهارُ فُتِحَ بابُ عُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ ، وأذِنَ لِلنّاس ، فَدَخَلَ المُختارُ فيمَن دَخَلَ ، فَدعاهُ عُبَيدُ اللَّهِ ، فَقالَ لَهُ : أنتَ المُقبِلُ فِي الجُموعِ لِتَنصُرَ ابنَ عَقيلٍ ؟ فَقالَ لَهُ : لَم أفعَل ، ولكِنّي أقبَلتُ ونَزَلتُ تَحتَ رايَةِ عَمرِو بنِ حُرَيثٍ ، وبِتُّ مَعَهُ وأصبَحتُ . فَقالَ لَهُ عَمرٌو : صَدَقَ أصلَحَكَ اللَّهُ ، قالَ : فَرَفَعَ القَضيبَ فَاعتَرَضَ بِهِ وَجهَ المُختارِ فَخَبَطَ بِهِ عَينَهُ فَشَتَرَها ، وقالَ : أولى‏ لَكَ ، أمَا وَاللَّهِ لَولا شَهادَةُ عَمرٍو لَكَ لِضَرَبتُ عُنُقَكَ ، اِنطَلِقوا بِهِ إلَى السِّجنِ ، فَانطَلَقوا بِهِ إلَى [السِّجنِ‏] فَحُبِسَ فيهِ ، فَلَم يَزَل فِي السِّجنِ حَتّى‏ قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام . ثُمَّ إنَّ المُختارَ بَعَثَ إلى‏ زائِدَةَ بنِ قُدامَةَ ، فَسَأَلَهُ أن يَسيرَ إلى‏ عَبدِ اللَّهِ بنِ عُمَرَ بِالمَدينَةِ ، فَيَسأَلَهُ أن يَكتُبَ لَهُ إلى‏ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَيَكتُبَ إلى‏ عُبَيدِ اللَّهِ بنَ زِيادٍ بِتَخلِيَةِ سَبيلِهِ ، فَرَكِبَ زائِدَةُ إلى‏ عَبدِ اللَّهِ بنِ عُمَرَ ، فَقَدِمَ عَلَيهِ فَبَلَّغَهُ رِسالَةَ المُختارِ ، وعَلِمَت صَفِيَّةُ اُختُ المُختارِ بِمَحبَسِ أخيها - وهِيَ تَحتَ عَبدِ اللَّهِ بنِ عُمَرَ - فَبَكَت وجَزِعَت . فَلَمّا رَأى‏ ذلِكَ عَبدُ اللَّهِ بنُ عُمَرَ ، كَتَبَ مَعَ زائِدَةَ إلى‏ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ عُبَيدَ اللَّهِ بنَ زِيادٍ حَبَسَ المُختارَ وهُوَ صِهري ، وأنَا اُحِبُّ أن يُعافى‏ ويُصلَحَ مِن حالِهِ ، فَإِن رَأَيتَ - رَحِمَنَا اللَّهُ وإيّاكَ - أن تَكتُبَ إلَى ابنِ زِيادٍ فَتَأمُرَهُ بِتَخلِيَتِهِ ، فَعَلتَ ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ . فَمَضى‏ زائِدَةُ عَلى‏ رَواحِلِهِ بِالكِتابِ حَتّى‏ قَدِمَ بِهِ عَلى‏ يَزيدَ بِالشّامِ ، فَلَمّا قَرَأَهُ ضَحِكَ ، ثُمَّ قالَ : يُشَفَّعُ أبو عَبدِ الرَّحمنِ وأهلُ ذلِكَ هُوَ . فَكَتَبَ لَهُ إلَى ابنِ زِيادٍ : أمّا بَعدُ ، فَخَلِّ سَبيلَ المُختارِ بنِ أبي عُبَيدٍ حينَ تَنظُرُ في كِتابي ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ . فَأَقبَلَ بِهِ زائِدَةُ حَتّى‏ دَفَعَهُ ، فَدَعَا ابنُ زِيادٍ بِالمُختارِ فَأَخرَجَهُ ، ثُمَّ قالَ لَهُ : قَد أجَّلتُكَ ثَلاثاً ، فَإِن أدرَكتُكَ بِالكوفَةِ بَعدَها قَد بَرِئَت مِنكَ الذِّمَّةُ . فَخَرَجَ إلى‏ رَحلِهِ . وقالَ ابنُ زِيادٍ : وَاللَّهِ لَقَدِ اجتَرَأَ عَلَيَّ زائِدَةُ حينَ يَرحَلُ إلى‏ أميرِ المُؤمِنينَ حَتّى‏ يَأتِيَني بِالكِتابِ في تَخلِيَةِ رَجُلٍ قَد كانَ مِن شَأني أن اُطيلَ حَبسَهُ ! عَلَيَّ بِهِ . فَمَرَّ بِهِ عَمرُو بنُ نافِعٍ أبو عُثمانَ - كاتِبٌ لاِبنِ زِيادٍ - وهُوَ يُطلَبُ ، وقالَ لَهُ : النَّجاءَ بِنَفسِكَ ، وَاذكُرها يَداً لي عِندَكَ . قالَ : فَخَرَجَ زائِدَةُ فَتَوارى‏ يَومَهُ ذلِكَ ، ثُمَّ إنَّهُ خَرَجَ في اُناسٍ مِن قَومِهِ حَتّى‏ أتَى القَعقاعَ بنَ شَورٍ الذُّهلِيَّ ، ومُسلِمَ بنَ عَمرٍو الباهِلِيَّ ، فَأَخَذا لَهُ مِنِ ابنِ زِيادٍ الأَمانَ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۵۶۹ ، تاريخ دمشق : ج ۱۸ ص ۲۹۵) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
512

۵۱۶.أنساب الأشراف : به همراه حسين عليه السلام ، عبد الأعلَى بن زيد بن شجاع كلبى ، به شهادت رسيد.۱

5 / 4

شهادت عُمارة بن صَلخَب اَزْدى‏

وى از جمله افرادى بود كه سلاح بر دوش ، به يارى مسلم بن عقيل عليه السلام شتافت؛ امّا توسّط محمّد بن اشعث ، دستگير شد و به شهادت رسيد.۲ سر او را با سرهاى مسلم عليه السلام و هانى ، به شام بردند .۳
در تنقيح المقال آمده كه عماره با مسلم عليه السلام بيعت كرد و براى امام حسين عليه السلام ، بيعت مى‏گرفت ؛۴ ولى منبع آن به دست نيامد .

۵۱۷.تاريخ الطبرى- به نقل از ابو جَناب كلبى -: محمّد بن اشعث، بيرون رفت و نزد خانه‏هاى بنى عُماره ايستاد . عُمارة بن صَلخَب اَزدى ، نزد او آمد ، در حالى كه لباس رزم پوشيده بود و به سمت ابن عقيل مى‏رفت. محمّد بن اشعث ، او را دستگير كرد و نزد ابن زياد فرستاد و ابن زياد هم وى را زندانى كرد.۵

۵۱۸.تاريخ الطبرى- به نقل از عون بن ابى جُحَيفه -: عُمارة بن صَلخَب اَزدى - كه تصميم داشت براى يارى كردن مسلم ، نزد او برود - را بيرون آوردند و نزد عبيد اللَّه بردند . عبيد اللَّه به وى گفت: از كدام قبيله‏اى؟ گفت : از قبيله اَزد . گفت: او را به ميان قومش ببريد .
وى، آن جا در ميان قومش گردن زده شد.۶

1.قُتِلَ مَعَهُ [أي مَعَ الحُسَينِ عليه السلام‏] عَبدُ الأَعلَى بنُ زَيدِ بنِ الشُّجاعِةِ الكَلبِيُّ (أنساب الأشراف : ج ۳ ص ۴۰۶ ، نسب معدّ : ج ۲ ص ۶۳۰) .

2.ر . ك : ح ۵۱۷ و ۵۱۸ .

3.ر . ك : ص ۵۱۳ ح ۵۱۹ . نيز ، ر . ك : ص ۴۹۷ (فصل چهارم / نامه سپاس‏گزارى يزيد از ابن زياد و تحريك وى بر ضدّ امام حسين عليه السلام) .

4.تنقيح المقال : ج ۲ ص ۳۲۳ ، قاموس الرجال : ج ۸ ص ۵۴ .

5.خَرَجَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ حَتّى‏ وَقَفَ عِندَ دورِ بَني عُمارَةَ ، وجاءَهُ عُمارَةُ بنُ صَلخَبٍ الأَزدِيُّ وهُوَ يُريدُ ابنَ عَقيلٍ ، عَلَيهِ سِلاحُهُ ، فَأَخَذَهُ فَبَعَثَ بِهِ إلَى ابنِ زِيادٍ فَحَبَسَهُ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۷۰) .

6.اُخرِجَ عُمارَةُ بنُ صَلخَبٍ الأَزدِيُّ - وكانَ مِمَّن يُريدُ أن يَأتِيَ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ بِالنُّصرَةِ لِيَنصُرَهُ - فَاُتِيَ بِهِ أيضاً عُبَيدَ اللَّهِ ، فَقالَ لَهُ : مِمَّن أنتَ ؟ قالَ : مِنَ الأَزدِ ، قالَ : اِنطَلِقوا بِهِ إلى‏ قَومِهِ ، فَضُرِبَت عُنُقُهُ فيهِم (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۷۹) .

تعداد بازدید : 172366
صفحه از 873
پرینت  ارسال به