ر . ك : ص 614 (فصل هفتم / خوددارى امام عليه السلام از پذيرش امان عمرو بن سعيد).
6 / 12
عبد اللَّه بن عبّاس۱
۵۴۵.مروج الذهب : چون حسين عليه السلام آهنگ رفتن به عراق كرد ، ابن عبّاس نزدش آمد و گفت: اى عموزاده! خبردار شدم كه آهنگ عراق كردهاى، در حالى كه آنان، فريبكارند و تو را به نبرد فرا مىخوانند. پس مشتاب. اگر از پيكار با اين ستمپيشه (يزيد) ، گزيرى ندارى و نشستن در مكّه را نمىپسندى، به يمن برو، كه دور افتاده است و تو را در آن جا، ياران و برادرانى هست. در آن جا بمان و سفيرانت را گسيل دار و به مردم كوفه و يارانت در عراق بنويس كه فرماندارشان را بيرون كنند، كه اگر بر اين كار توانا بودند و او را بيرون كردند و كسى در آن جا نبود كه با تو دشمنى ورزد، به سويشان برو - كه من از فريب آنان ، آسوده خاطر نيستم - ، و اگر چنين نكردند ، در جايگاه خويش مىمانى تا خدا چه پيش آورد ، كه يمن ، دژها و غارهايى دارد .
حسين عليه السلام فرمود: «پسرعمو! من مىدانم كه تو نيكخواه و نگران من هستى ؛ ولى مسلم بن عقيل به من نوشته كه مردم شهر، بر بيعت و يارى من، هماهنگ شدهاند و من تصميم دارم به سوى آنان حركت كنم» .
گفت: آنان كسانىاند كه از آنها آگاهى و آنان را آزمودهاى. آنان ، [همان ]ياران پدر و برادرت هستند و فردا با فرماندهشان ، تو را خواهند كشت. تو اگر بيرون بروى و ابن زياد از حركت تو آگاه شود ، آنان را بر ضدّ تو بسيج مىكند و كسانى كه به تو نامه نوشتهاند، از دشمنت سختتر خواهند بود. اگر هم سخن مرا نمىپذيرى و از رفتن، خوددارى نمىكنى، زنان و فرزندانت را با خويش مبر ، كه به خدا سوگند ، من بيم دارم كه چونان عثمان كه كشته شد و زنان و فرزندانش بر او مىنگريستند ، كشته شوى .
پاسخ حسين عليه السلام به او چنين بود: «به خدا سوگند ، اگر در آن جا كشته شوم، برايم دوستداشتنىتر است تا اين كه خونم در مكّه روا شود».
ابن عبّاس ، از [منصرف كردنِ] حسين عليه السلام نااميد شد و از نزدش رفت.۲
1.ابو العبّاس عبد اللَّه بن عبّاس بن عبد المطّلب، در مكّه در شِعب ابى طالب ، سه سال پيش از هجرت ، به دنيا آمد و در سال هشتم هجرى ، همان سال فتح مكّه ، به مدينه مهاجرت كرد. وى مشاور عمر و در زمان عثمان، امير الحاج بود و در زمان خلافت امير مؤمنان عليه السلام ، همراه و ياور و مشاور و يكى از فرمانداران و فرماندهان نظامى بود. او به نمايندگى از امير مؤمنان عليه السلام با خوارج، مناظره كرد و به هنگام شهادت امير مؤمنان ، فرماندار بصره بود. او با امام حسن عليه السلام بيعت كرد و در زمان ايشان، همچنان فرماندار بصره بود. وى در كربلا شركت نداشت .
وقتى عبد اللَّه بن زبير بر حجاز و عراق تسلّط يافت ، عبداللَّه با او بيعت نكرد و اين ، براى ابن زبير ، سنگين بود و خواست كه وى را بسوزاند. او عالِمى سخنور بود و جايگاهى بلند در تفسير، حديث و فقه داشت . در دانش ، شاگرد امير مؤمنان عليه السلام بود و بِدان افتخار مىكرد . او در تبعيدگاهش در طائف در سال ۶۸ هجرى در سنّ ۷۱ سالگى از دنيا رفت .
2.لَمّا هَمَّ الحُسَينُ عليه السلام بِالخُروجِ إلَى العِراقِ ، أتاهُ ابنُ العَبّاسِ ، فَقالَ : يَابنَ عَمِّ ، قَد بَلَغَني أنَّكَ تُريدُ العِراقَ ، وإنَّهُم أهلُ غَدرٍ ، وإنَّما يَدعونَكَ لِلحَربِ ، فَلا تَعجَل ، وإن أبيَتَ إلّا مُحارَبَةَ هذَا الجَبّارِ ، وكَرِهتَ المُقامَ بِمَكَّةَ ، فَاشخَص إلَى اليَمَنِ ؛ فَإِنَّها في عُزلَةٍ ، ولَكَ فيها أنصارٌ وإخوانٌ ، فَأَقِم بِها وبُثَّ دُعاتَكَ ، وَاكتُب إلى أهلِ الكوفَةِ وأنصارِكَ بِالعِراقِ فَيُخرِجوا أميرَهُم ، فَإِن قَووا عَلى ذلِكَ ونَفَوهُ عَنها ، ولَم يَكُن بِها أحَدٌ يُعاديكَ أتَيتَهُم - وما أنَا لِغَدرِهِم بِآمِنٍ - وإن لَم يَفعَلوا ، أقَمتَ بِمَكانِكَ إلى أن يَأتِيَ اللَّهُ بِأَمرِهِ ، فَإِنَّ فيها حُصوناً وشِعاباً .
فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : يَابنَ عَمِّ ! إنّي لَأَعلَمُ أنَّكَ لي ناصِحٌ وعَلَيَّ شَفيقٌ ، ولكِنَّ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ كَتَبَ إلَيَّ بِاجتِماعِ أهلِ المِصرِ عَلى بَيعَتي ونُصرَتي ، وقَد أجمَعتُ عَلَى المَسيرِ إلَيهِم .
قالَ : إنَّهُم مَن خَبَرتَ وجَرَّبتَ ، وهُم أصحابُ أبيكَ وأخيكَ وقَتَلَتُكَ غَداً مَعَ أميرِهِم ، إنَّكَ لَو قَد خَرَجتَ فَبَلَغَ ابنَ زيادٍ خُروجُكَ استَنفَرَهُم إلَيكَ ، وكانَ الَّذينَ كَتَبوا إلَيكَ أشَدَّ مِن عَدُوِّكَ ، فَإِن عَصَيتَني وأبَيتَ إلّا الخُروجَ إلَى الكوفَةِ ، فَلا تُخرِجَنَّ نِساءَكَ ووُلدَكَ مَعَكَ ، فَوَاللَّهِ إنّي لَخائِفٌ أن تُقتَلَ كَما قُتِلَ عُثمانُ ، ونِساؤُهُ ووُلدُهُ يَنظُرونَ إلَيهِ .
فَكانَ الَّذي رَدَّ عَلَيهِ : لَأَن اُقتَلَ وَاللَّهِ بِمَكانِ كَذا ، أحَبُّ إلَيَّ مِن أن اُستَحَلَّ بِمَكَّةَ .
فَيَئِسَ ابنُ عَبّاسٍ مِنهُ ، وخَرَجَ مِن عِندِهِ (مروج الذهب : ج ۳ ص ۶۴ . نيز ، ر . ك : تذكرة الخواصّ : ص ۲۳۹) .