537
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

۵۴۷.المعجم الكبير- به نقل از ابن عبّاس -: حسين عليه السلام در باره بيرون رفتن [از مكّه‏] ، از من اجازه (نظر) خواست . گفتم: اگر بر من و تو عيب نبود، با دستانم بر سرت چنگ مى‏انداختم [ و نمى‏گذاشتم بروى‏] .
پاسخ او ، اين سخن بود : «اگر در فلان جا كشته شوم، دوست‏تر مى‏دارم تا اين كه به وسيله من ، حرم خدا و پيامبر او شكسته شود» .
اين سخن ، مرا براى [ شهادت ] او راضى كرد .۱

۵۴۸.مطالب السؤول : نيكخواهان، كاركشتگان و دينداران و آگاهان ، مانند : ابن عبّاس، عمرو بن عبد الرحمان بن حارث مخزومى و ديگران ، نزد حسين عليه السلام گرد آمدند.
نيز نامه‏هايى از اهالى مدينه، چون : عبد اللَّه بن جعفر، سعيد بن عاص و گروهى بسيار ، به او رسيد كه همگى، از او مى‏خواستند كه ره‏سپار عراق نشود و در مكّه سكنا گزيند.
به رغم همه اينها، سرنوشت ، بر كار او چيره بود و تقدير ، زمامدارش . پس به آنچه به او گفته شد و به آنچه براى او نوشته شده بود ، اعتنايى نكرد و آماده شد و در سه‏شنبه ، روز تَروِيَه ، از مكّه بيرون رفت .۲

ر . ك : ص 573 (فصل هفتم / گفتگوى امام عليه السلام با عبد اللَّه بن عبّاس).

6 / 13

عبد اللَّه بن عمر۳

۵۴۹.الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : عبد اللَّه بن عمر و عبد اللَّه بن‏
عيّاش‏۴ بن ابى ربيعه،۵ در بازگشت از عمره، در منزلگاه اَبوا۶ با حسين عليه السلام و عبد اللَّه بن زبير، ديدار كردند. ابن عمر به آن دو گفت: خدا را به شما يادآور مى‏شوم كه برگرديد و در آنچه مردم صلاح مى‏دانند ، وارد شويد و بنگريد . اگر مردم بر صلاح ، گرد آمدند ، شما هم از آن جدا نيستيد و اگر دچار جدايى شدند ، همان خواهد شد كه مى‏خواهيد .
ابن عمر به حسين عليه السلام گفت : بيرون نرو ، كه خدا پيامبرش را ميان دنيا و آخرت ، مختار كرد و او آخرت را برگزيد. تو پاره تن او هستى و به دنيا نخواهى رسيد. آن گاه دست به گردن حسين عليه السلام افكند و گريست و با او خداحافظى كرد.
ابن عمر مى‏گفت: حسين ، در حركت ، بر ما چيره شد . به جانم سوگند كه او در پدر و برادرش عبرت ديد و از فتنه و بى‏وفايى مردم با آنها، چيزهايى ديد كه سزاوار بود تا زنده است ، حركت نكند و در آنچه مردم بر صلاح وارد مى‏شوند ، وارد شود ؛ چرا كه خير ، در جماعت است .۷

1.اِستَأذَنَني حُسَينٌ عليه السلام فِي الخُروجِ فَقُلتُ : لَولا أن يُزرى‏ ذلِكَ بي أو بِكَ ، لَشَبَكتُ بِيَدَيَّ في رَأسِكَ . قالَ : فَكانَ الَّذي رَدَّ عَلَيَّ أن قالَ : لَأَن اُقتَلَ بِمَكانِ كَذا وكَذا ، أحَبُّ إلَيَّ مِن أن يُستَحَلَّ بي حَرَمُ اللَّهِ ورَسولِهِ . قالَ : فَذلِكَ الَّذي سَلا بِنَفسي عَنهُ (المعجم الكبير : ج ۳ ص ۱۱۹ ح ۲۸۵۹ ، سير أعلام النبلاء : ج ۳ ص ۲۹۲) .

2.اِجتَمَعَ بِهِ [أي بِالإِمامِ الحُسَينِ عليه السلام‏] ذَوُو النُّصحِ لَهُ ، وَالتَّجرِبَةِ لِلاُمورِ، وأهلُ الدِّيانَةِ وَالمَعرِفَةِ ، كَعَبدِ اللَّهِ بنِ عَبّاسٍ وعَمرِو بنِ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ الحَرثِ المَخزومِيِّ وغَيرِهِما . وَوَرَدَت عَلَيهِ كُتُبُ أهلِ لمَدينَةِ ، مِن عَبدِ اللَّهِ بنِ جَعفَرٍ وسَعيدِ بنِ العاصِ وجَماعَةٍ كَثيرَةٍ ، كُلُّهُم يُشيرونَ عَلَيهِ ألّا يَتَوَجَّهَ إلَى العِراقِ وأن يُقيمَ بِمَكَّةَ ، هذا كُلُّهُ وَالقَضاءُ غالِبٌ عَلى‏ أمرِهِ ، وَالقَدَرُ آخِذٌ بِزِمامِهِ ، فَلَم يَكتَرِث بِما قيلَ لَهُ ، ولا بِما كُتِبَ إلَيهِ ، وتَجَهَّزَ وخَرَجَ مِن مَكَّةَ يَومَ الثَّلاثاءِ ، وهُوَ يَومُ التَّروِيَةِ (مطالب السؤول : ص ۷۴ ؛ كشف الغمّة : ج ۲ ص ۲۵۵ ) .

3.عبد اللَّه بن عمر بن خطّاب - كه كنيه‏اش ابو عبد الرحمان است -، پيش از هجرت به دنيا آمد و به همراه پدرش در مكّه اسلام آورد . آن گاه به مدينه هجرت كرد. وى در دو نبردِ بدر و اُحُد ، به خاطر سنّ كم ، شركت نداشت ؛ ولى در جنگ احزاب و ساير جنگ‏ها شركت داشت. در كتب اهل سنّت، از وى روايت‏هاى بسيارى نقل شده است. عمر ، با عضويت او در شوراى خلافت ، مخالفت كرد و مى‏گفت : شايستگى خلافت ندارد ؛ بلكه نمى‏تواند همسر خود را هم طلاق بدهد ؛ ولى بنا بر نقلى او را يكى از اعضاى شورا قرار داد ، مشروط بر آن كه كارى بر عهده‏اش نباشد. پس از خلافت عثمان ، وى از سياست كناره گرفت . او با معاويه و يزيد، بيعت كرد. وى در جنگ‏هاى امير مؤمنان عليه السلام همراه ايشان نبود و از دشمنان ايشان هم نبود. او در سال ۷۴ هجرى در هشتاد و چهار سالگى در گذشت .

4.در تاريخ الإسلام ذهبى (ج ۵ ص ۷) ، «عبد اللَّه بن عبّاس بن ابى ربيعه» آمده است.

5.عبد اللَّه بن عيّاش بن ابى ربيعه مخزومى - كه كنيه‏اش ابو الحارث است - ، پدرش از مسلمانان نخستين بود و به حبشه هجرت كرد . او در حبشه به دنيا آمد و هشت سال از عمر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را درك كرد . او در باره امير مؤمنان عليه السلام گفته است: على، در دانش ، سرآمد، و در خاندانش، بزرگ بود ، سبقت در اسلام داشت ، داماد پيامبر بود ، فقيه در سنّت بود ، شجاعت در نبرد و سخاوتمندى در ثروت داشت. وى در مكّه، در همان روزى كه مرگ يزيد بن معاويه منتشر شد (سال ۶۴ هجرى)، در شصت و دو سالگى در گذشت و در حجون به خاك سپرده شد .

6.اَبواء، آبادى‏اى در نزديكى مدينه و از منزلگاه‏هاى راه مدينه به مكّه است كه قبر آمنه عليها السلام مادر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در آن، واقع است (ر.ك: نقشه شماره ۳ در پايان جلد ۲) .

7.لَقِيَهُما [أيِ الحُسَينَ عليه السلام وعَبدَ اللَّهِ بنَ الزُّبَيرِ ]عَبدُ اللَّهِ بنُ عُمَرَ وعَبدُ اللَّهِ بنُ عَيّاشِ بنِ أبي رَبيعَةَ بِالأَبواءِ ، مُنصَرِفَينِ مِنَ العُمرَةِ ، فَقالَ لَهُمَا ابنُ عُمَرَ : اُذَكِّرُكُمَا اللَّهَ إلّا رَجَعتُما فَدَخَلتُما في صالِحِ ما يَدخُلُ فيهِ النّاسُ ، وتَنظُرا ، فَإِنِ اجتَمَعَ النّاسُ عَلَيهِ لَم تَشُذّا ، وإنِ افتُرِقَ عَلَيهِ كانَ الَّذي تُريدانِ . وقالَ ابنُ عُمَرَ لِحُسَينٍ عليه السلام : لا تَخرُج ، فَإِنَّ رَسولَ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله خَيَّرَهُ اللَّهُ بَينَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ فَاختارَ الآخِرَةَ ، وأنتَ بَضعَةٌ مِنهُ ، ولا تَنالُها - يَعنِي الدُّنيا - فَاعتَنَقَهُ وبَكى‏ ووَدَّعَهُ . فَكانَ ابنُ عُمَرَ يَقولُ : غَلَبَنا حُسَينٌ عليه السلام عَلَى الخُروجِ ، ولَعَمري لَقَد رَأى‏ في أبيهِ وأخيهِ عِبرَةً ، ورَأى‏ مِنَ الفِتنَةِ وخِذلانِ النّاسِ لَهُم ما كانَ يَنبَغي لَهُ ألّا يَتَحَرَّكَ ما عاشَ ، وأن يَدخُلَ في صالِحِ ما دَخَلَ فيهِ النّاسُ ، فَإِنَّ الجَماعَةَ خَيرٌ (الطبقات الكبرى / الطبقة الخامسة من الصحابة : ج ۱ ص ۴۴۴ ، تهذيب الكمال : ج ۶ ص ۴۱۶) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
536

۵۴۶.المصنَّف، ابن ابى شَيبه- به نقل از ابن عبّاس -: حسين عليه السلام آمده بود تا در باره حركت بدان جا (يعنى عراق) با من مشورت كند . گفتم: اگر مرا و تو را سرزنش نمى‏كردند ، دستانم را در موهايت چنگ مى‏انداختم [ و نمى‏گذاشتم بروى‏] . به كجا مى‏روى؟ به سوى گروهى كه پدرت را كشتند و بر برادرت نيزه زدند؟
آنچه مرا راضى كرد كه به [ شهادت ] او راضى شوم ، اين بود كه فرمود: «حُرمت اين حرم ، به وسيله يك نفر شكسته مى‏شود و اگر در سرزمينى چنين و چنان - كه از آن دور است - كشته شوم، برايم دوست داشتنى‏تر از اين است كه من، آن شخص باشم» .۱

1.جاءَني حُسَينٌ عليه السلام يَستَشيرُني فِي الخُروجِ إلى‏ ما هاهُنا - يَعنِي العِراقَ - فَقُلتُ : لَولا أن يَزرَؤوا بي وبِكَ لَشَبِثتُ يَدَيَّ في شَعرِكَ ! إلى‏ أينَ تَخرُجُ ؟ إلى‏ قَومٍ قَتَلوا أباكَ وطَعَنوا أخاكَ ؟! فَكانَ الَّذي سَخا بِنَفسي عَنهُ أن قالَ لي : إنَّ هذَا الحَرَمَ يُستَحَلُّ بِرَجُلٍ ، ولَأَن اُقتَلَ في أرضِ كَذا وكَذا - غَيرَ أنَّهُ يُباعِدُهُ - أحَبُّ إلَيَّ مِن أن أكونَ أنا هُوَ (المصنّف ، ابن ابى شيبه : ج ۸ ص ۶۳۲ ح ۲۵۶ ، كنز العمّال : ج ۱۳ ص ۶۷۲ ح ۳۷۷۱۶) .

تعداد بازدید : 174247
صفحه از 873
پرینت  ارسال به