661
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1

7 / 27

بسته شدن راه بر امام عليه السلام توسّط حُر

۷۱۱.تاريخ الطبرى- به نقل از هشام -: ابو مِخنَف ، از ابو جَناب ، از عدىّ بن حرمله ، از عبد اللَّه بن سليم اسدى و مَذَرى بن مُشمَعِل اسدى ، برايم نقل كرد كه : سپس از آن جا (منزلگاه شَراف) روان شدند. اوّلِ روز را با شتاب ، راه پيمودند تا روز به نيمه رسيد . آن گاه ، يكى گفت: اللَّه أكبر !
حسين عليه السلام فرمود : «اللَّه اكبر ! براى چه تكبير گفتى؟» .
گفت: نخلستان ديدم.
دو مرد اسدى گفتند: هيچ گاه در اين جا ، حتّى يك نخل نديده‏ايم.
[دو مرد اسدى‏] گفتند : حسين عليه السلام به ما فرمود : «پس به نظر شما ، چه ديده است ؟» .
گفتيم: به نظر ما ، گردن اسبان و سر نيزه‏ها را ديده است .
فرمود : «به خدا ، نظر من نيز همين است» .
آن گاه ، حسين عليه السلام فرمود : «آيا پناهگاهى هست كه به سوى آن برويم و آن را پشت سرِ خويش نهيم و با اين قوم، از يك سمت ، مقابله كنيم ؟» .
گفتيم: آرى ؛ ذوحُسُم ، پهلوى توست . از سمت چپ ، به سوى آن مى‏پيچى. اگر زودتر از اين قوم به آن جا برسى ، چنان مى‏شود كه مى‏خواهى.
پس حسين عليه السلام ، از طرف چپ ، راه آن جا را پيش گرفت. ما نيز با وى پيچيديم و خيلى زود ، گردن اسبان ، نمودار شد و آنها را آشكارا ديديم . آنها چون ديدند كه ما راه را كج كرديم ، به طرف ما پيچيدند، گويى نيزه‏هاشان ، شاخ نخل‏ها بود و پرچم‏هاشان ، بال پرندگان.
شتابان ، به سوى ذو حُسُم رفتيم و زودتر از آنها به آن جا رسيديم . حسين عليه السلام ، فرود آمد و فرمان داد تا خيمه‏هاى او را برپا كردند . آن گاه ، آن قوم - كه يك‏هزار سوار بودند - همراه حُرّ بن يزيد تميمى يَربوعى آمدند . او و سپاهش در گرماى نيم‏روز ، مقابل حسين عليه السلام ايستادند . حسين عليه السلام و يارانش ، دستار [بر سر] و شمشير به كمر داشتند . حسين عليه السلام به جوانانش فرمود : «به اين جماعت ، آب بدهيد و سيرابشان كنيد . اسبان را نيز سيراب كنيد».
گروهى از جوانان برخاستند و به آنان ، آب دادند تا سيراب شدند . آنان ، مى‏آمدند و كاسه‏ها و ظرف‏هاى سنگى و طشت‏ها را از آب ، پُر مى‏كردند و نزديك اسبى مى‏بردند و چون سه يا چهار يا پنج بار مى‏خورد، از پيشِ او مى‏بردند و اسب ديگر را آب مى‏دادند، تا همه سپاه را آب دادند.
همچنين لَقيط ، از على بن طَعّان مُحاربى براى من (هشام) نقل كرد كه : با حُرّ بن يزيد بودم و با آخرين دسته از ياران وى رسيديم . چون حسين عليه السلام ديد كه من و اسبم تشنه‏ايم ، فرمود : «راويه را بخوابان» كه راويه نزد من ، معناى مَشك مى‏داد.
آن گاه فرمود : «برادرزاده! شتر را بخوابان» . و من ، شتر را خوابانيدم.
فرمود : «آب بنوش» .
من ، نوشيدن آغاز كردم و چون مى‏نوشيدم ، آب از مشك ، بيرون مى‏ريخت. حسين عليه السلام فرمود : «مشك را بپيچ» ، و من ندانستم چه كنم.
حسين عليه السلام آمد و مَشك را كج كرد و من ، آب نوشيدم و اسبم را هم آب دادم.
حُرّ بن يزيد ، از قادسيّه به سوى حسين عليه السلام آمده بود ؛ چون وقتى عبيد اللَّه بن زياد از آمدن حسين عليه السلام خبر يافت ، حُصَين بن تميم تميمى را - كه رئيس شرطه‏ها (پاسبان‏ها) بود - فرستاد و گفت كه در قادسيّه جاى گيرد و همه جا از قُطقُطانه تا خَفّان ،۱ديده‏بان نهد و حُرّ بن يزيد را با اين هزار سوار ، از قادسيّه به استقبال حسين عليه السلام فرستاد.
حُر ، همچنان در مقابل حسين عليه السلام بود، تا وقت نماز رسيد ؛ نماز ظهر. حسين عليه السلام به حَجّاج بن مَسروق جُعْفى فرمود كه اذان بگويد و او اذان گفت . چون وقت اقامه گفتن رسيد ، حسين عليه السلام با ردا و عبا و نَعلَين ، بيرون آمد . ستايش خدا كرد و او را سپاس گزارد و آن گاه فرمود : «اى مردم! اين ، عذرى است به درگاه خداوند عزّوجل و شما . من ، پيش شما نيامدم ، تا نامه‏هاى شما به من رسيد و فرستادگانتان آمدند كه : "به سوى ما بيا كه پيشوايى نداريم . شايد خدا به وسيله تو ، ما را بر هدايت ، فرا هم آورَد" .
اگر بر اين قراريد ، آمده‏ام . اگر عهد و پيمانى مى‏سپاريد كه بِدان اطمينان يابم ، به شهر شما مى‏آيم ، و اگر چنين نكنيد و آمدنِ مرا خوش نمى‏داريد، از پيش شما باز مى‏گردم و به همان جا مى‏روم كه از آن، به سوى شما آمده‏ام» .
آنان ، در مقابل وى ، خاموش ماندند و به مؤذّن گفتند كه : اقامه بگو . او نيز اقامه نماز را گفت.
حسين عليه السلام به حُر فرمود : «مى‏خواهى با ياران خويش ، نماز بگزارى ؟» .
گفت: نه . تو نماز مى‏گزارى و ما نيز به تو اقتدا مى‏كنيم.
پس حسين عليه السلام با آنان ، نماز خواند . آن گاه به درون [خيمه‏] رفت و يارانش به دور وى ، گِرد آمدند . حُر نيز به جاى خويش رفت و وارد خيمه‏اى شد كه برايش زده بودند . جمعى از يارانش ، دور او جمع شدند و بقيّه يارانش نيز به صفى كه داشتند ، رفتند و از نو ، صف بستند و هر كدامشان ، عنان مَركب خويش را گرفته ، در سايه آن ، نشسته بود .
وقتى عصر شد، حسين عليه السلام فرمود : «براى حركت ، آماده شويد» .
پس از آن ، بيرون آمد و مؤذّن خويش را خواند و او نداى نماز عصر داد و اقامه گفت. سپس حسين عليه السلام ، پيش آمد و با قوم ، نماز گزارد و سلام نماز را گفت . آن گاه ، رو به جماعت كرد و ستايش خدا كرد و او را سپاس گزارد و سپس فرمود : «امّا بعد ، اى مردم! اگر پرهيزگار باشيد و حق را براى صاحب حق بشناسيد، بيشتر مايه رضاى خداست. ما اهل بيت ، به كار خلافت شما از اين مدّعيان ناحق - كه با شما رفتار ظالمانه دارند - ، شايسته‏تريم. اگر ما را خوش نداريد و حقّ ما را نمى‏شناسيد و رأى شما ، جز آن است كه در نامه‏هايتان به من رسيده و فرستادگانتان به نزد من آورده‏اند، از پيش شما باز مى‏گردم» .
حُرّ بن يزيد گفت: به خدا ، ما نمى‏دانيم اين نامه‏ها كه مى‏گويى ، چيست!
حسين عليه السلام فرمود : «اى عُقبة بن سَمعان! دو خورجينى را كه نامه‏هاى آنها در آن است ، بياور» .
عُقبه ، دو خورجين پُر از نامه آورد و پيشِ روى آنها ريخت.
حُر گفت: ما جزو اين گروهى كه به تو نامه نوشته‏اند ، نيستيم. به ما دستور داده‏اند كه وقتى به تو رسيديم ، از تو جدا نشويم تا تو را نزد عبيد اللَّه بن زياد ببريم.
حسين عليه السلام فرمود : «مرگ ، از اين كار به تو نزديك‏تر است» .
آن گاه ، حسين عليه السلام به ياران خويش فرمود : «برخيزيد و سوار شويد» .
پس ياران وى ، سوار شدند و منتظر ماندند تا زنانشان نيز سوار شدند . آن گاه به ياران خود فرمود : «برگرديم» !
چون خواستند كه برگردند ، جماعت ، از رفتنشان مانع شدند.
حسين عليه السلام به حُر فرمود : «مادرت عزادارت شود! چه مى‏خواهى؟» .
گفت: به خدا ، اگر جز تو كسى از عرب ، اين سخن را به من گفته بود و در اين وضع بود كه تو هستى، هر كه بود ، از آرزو كردن عزادارى مادرش بر او دريغ نمى‏كردم ؛ امّا به خدا ، از مادر تو نمى‏توان سخن گفت ، مگر به نيكوترين شكل .
حسين عليه السلام فرمود : «پس چه مى‏خواهى؟» .
گفت: به خدا، مى‏خواهم تو را نزد عبيد اللَّه بن زياد ببرم.
حسين عليه السلام فرمود : «در اين صورت ، به خدا كه با تو نمى‏آيم» .
حُر گفت: در اين صورت، به خدا كه تو را وا نمى‏گذارم.
اين سخن ، سه بار از دو سو ، تكرار شد. چون سخن در ميان آن دو بسيار شد ، حُر گفت: به من ، دستور جنگ با تو را نداده‏اند . فقط دستور داده‏اند كه از تو جدا نشوم تا تو را به كوفه برسانم. اگر اِبا دارى، راهى را در پيش بگير كه تو را به كوفه نرساند و تو را به سوى مدينه هم نبَرَد ، كه ميان من و تو ، عادلانه باشد ، تا من براى ابن زياد ، نامه بنويسم و تو نيز اگر مى‏خواهى به يزيد ، نامه بنويسى، بنويسى، يا اگر مى‏خواهى به ابن زياد بنويسى ، بنويسى . شايد خدا تا آن وقت ، كارى پيش آورد كه مرا از ابتلا به كار تو ، معاف دارد .
[سپس‏] حُر گفت: پس، از اين راه برو .
حسين عليه السلام از راه عُذَيب‏۲ و قادسيّه ، به سمت چپ حركت كرد . ميان قادسيّه و عُذَيب ، 38 ميل فاصله بود.
پس حسين عليه السلام با ياران خويش به راه افتاد و حُر نيز با وى همراه بود.۳

1.ر . ك : نقشه شماره ۴ در پايان جلد ۲ .

2.عُذَيب ، آبگاهى ميان قادسيّه و مُغِيثه است و ميان آن و قادسيّه ، چهار ميل فاصله است (معجم البلدان : ج ۴ ص ۹۲ . نيز ، ر . ك : نقشه شماره ۴ در پايان جلد ۲) .

3.ثُمَّ ساروا مِنها [أي مِن شَرافِ ]فَرَسَموا صَدرَ يَومِهِم حَتَّى انتَصَفَ النَّهارُ . ثُمَّ إنَّ رَجُلاً قالَ : اللَّهُ أكبَرُ ! فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اللَّهُ أكبَرُ ، ما كَبَّرتَ ؟ قالَ : رَأَيتُ النَّخلَ ، فَقالَ لَهُ الأَسَدِيّانِ : إنَّ هذَا المَكانَ ما رَأَينا بِهِ نَخلَةً قَطُّ ، قالا : فَقالَ لَنَا الحُسَينُ عليه السلام : فَما تَرَيانِهِ رَأى‏ ؟ قُلنا : نَراهُ رَأى‏ هَوادِيَ الخَيلِ ، فَقالَ : وأنَا وَاللَّهِ أرى‏ ذلِكَ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : أما لَنا مَلجَأٌ نَلجَأٌ إلَيهِ نَجعَلُهُ في ظُهورِنا ، ونَستَقبِلُ القَومَ مِن وَجهٍ واحِدٍ ؟ فَقُلنا لَهُ : بَلى‏ ، هذا ذو حُسُمٍ إلى‏ جَنبِكَ ، تَميلُ إلَيهِ عَن يَسارِكَ ، فَإِن سَبَقتَ القَومَ إلَيهِ فَهُوَ كَما تُريدُ . قالا : فَأَخَذَ إلَيهِ ذاتَ اليَسارِ ، قالا : ومِلنا مَعَهُ ، فَما كانَ بِأَسرَعَ مِن أن طَلَعَت عَلَينا هَوادِي الخَيلِ ، فَتَبَيَّنّاها ، وعُدنا فَلَمّا رَأَونا وقَد عَدَلنا عَنِ الطَّريقِ عَدَلوا إلَينا ، كَأَنَّ أسِنَّتَهُمُ اليَعاسيبُ ، وكَأَنَّ راياتِهِم أجنِحَةُ الطَّيرِ . قالَ : فَاستَبَقنا إلى‏ ذي حُسُمٍ ، فَسَبَقناهُم إلَيهِ ، فَنَزَلَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَأَمَرَ بِأَبنِيَتِهِ فَضُرِبَت ، وجاءَ القَومُ - وهُم ألفُ فارِسٍ - مَعَ الحُرِّ بنِ يَزيدَ التَّميمِيِّ اليَربوعِيِّ ، حَتّى‏ وَقَفَ هُوَ وخَيلُهُ مُقابِلَ الحُسَينِ عليه السلام في حَرِّ الظَّهيرَةِ ، وَالحُسَينُ عليه السلام وأصحابُهُ مُعتَمّونَ مُتَقَلِّدو أسيافِهِم . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لِفِتيانِهِ : اِسقُوا القَومَ وأرووهُم مِنَ الماءِ ، ورَشِّفوا الخَيلَ تَرشيفاً ، فَقامَ فِتيانُهُ فَرَشَّفُوا الخَيلَ تَرشيفاً ، فَقامَ فِتيَةٌ وسَقَوُا القَومَ مِنَ الماءِ حَتّى‏ أروَوهُم ، وأقبَلوا يَملَؤونَ القِصاعَ وَالأَتوارَ وَالطِّساسَ مِنَ الماءِ ، ثُمَّ يُدنونَها مِنَ الفَرَسِ ، فَإِذا عَبَّ فيهِ ثَلاثاً أو أربَعاً أو خَمساً عُزِلَت عَنهُ ، وسَقَوا آخَرَ ، حَتّى‏ سَقَوُا الخَيلَ كُلَّها . قالَ هِشامٌ : حَدَّثَني لَقيطٌ ، عَن عَلِيِّ بنِ الطَّعّانِ المُحارِبِيِّ : كُنتُ مَعَ الحُرِّ بنِ يَزيدَ ، فَجِئتُ في آخِرِ مَن جاءَ مِن أصحابِهِ ، فَلَمّا رَأى‏ الحُسَينُ عليه السلام ما بي وبِفَرَسي مِنَ العَطَشِ ، قالَ : أنِخِ الرّاوِيَةَ - وَالرّاوِيَةُ عِندِي السِّقاءُ - ثُمَّ قالَ : يَابنَ أخِ ، أنِخِ الجَمَلَ ، فَأَنَختُهُ ، فَقالَ : اِشرَب ، فَجَعَلتُ كُلَّما شَرِبتُ سالَ الماءُ مِنَ السِّقاءِ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : اِخنِثِ السِّقاءَ - أيِ اعطِفهُ - قالَ : فَجَعَلتُ لا أدري كَيفَ أفعَلُ ! قالَ : فَقامَ الحُسَينُ عليه السلام فَخَنَثَهُ ، فَشَرِبتُ وسَقَيتُ فَرَسي . قالَ : وكانَ مَجي‏ءُ الحُرِّ بنِ يَزيدَ ومَسيرُهُ إلَى الحُسَينِ عليه السلام مِنَ القادِسِيَّةِ ، وذلِكَ أنَّ عُبَيدَ اللَّهِ بنَ زِيادٍ لَمّا بَلَغَهُ إقبالُ الحُسَينِ عليه السلام بَعَثَ الحُصَينَ بنَ تَميمٍ التَّميمِيَّ - وكانَ عَلى‏ شُرَطِهِ - فَأَمَرَهُ أن يَنزِلَ القادِسِيَّةَ ، وأن يَضَعَ المَسالِحَ فَيُنَظِّمَ ما بَينَ القُطقُطانَةِ إلى خَفّانَ ، وقَدَّمَ الحُرَّ بنَ يَزيدَ بَينَ يَدَيهِ في هذِهِ الأَلفِ مِنَ القادِسِيَّةِ ، فَيَستَقبِلُ قالَ : فَلَم يَزَل مُوافِقاً حُسَيناً عليه السلام حَتّى‏ حَضَرَتِ الصَّلاةُ ؛ صَلاةَ الظُّهرِ ، فَأَمَرَ الحُسَينُ عليه السلام الحَجّاجَ بنَ مَسروقٍ الجُعفِيَّ أن يُؤَذِّنَ ، فَأَذَّنَ ، فَلَمّا حَضَرَتِ الإِقامَةُ خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام في إزارٍ ورِداءٍ ونَعلَينِ ، فَحَمِدَ اللَّهَ وأثنى‏ عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : أيُّهَا النّاسُ ! إنَّها مَعذِرَةٌ إلَى اللَّهِ عزّوجل وإلَيكُم ؛ إنّي لَم آتِكُم حَتّى‏ أتَتني كُتُبُكُم ، وقَدِمَت عَلَيَّ رُسُلُكُم : أنِ اقدَم عَلَينا ؛ فَإِنَّهُ لَيسَ لَنا إمامٌ ، لَعَلَّ اللَّهَ يَجمَعُنا بِكَ عَلَى الهُدى‏ . فَإِن كُنتُم عَلى‏ ذلِكَ فَقَد جِئتُكُم ، فَإِن تُعطوني ما أطمَئِنُّ إلَيهِ مِن عُهودِكُم ومَواثيقِكُم اَقدَم مِصرَكُم ، وإن لَم تَفعَلوا وكُنتُم لِمَقدَمي كارِهينَ انصَرَفتُ عَنكُم إلَى المَكانِ الَّذي أقبَلتُ مِنهُ إلَيكُم ! قالَ : فَسَكَتوا عَنهُ وقالوا لِلمُؤَذِّنِ : أقِم ، فَأَقامَ الصَّلاةَ ، فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لِلحُرِّ : أتُريدُ أن تُصَلِّيَ بِأَصحابِكَ ؟ قالَ : لا ، بَل تُصَلّي أنتَ ونُصَلّي بِصَلاتِكَ ، قالَ : فَصَلّى‏ بِهِمُ الحُسَينُ عليه السلام ، ثُمَّ إنَّهُ دَخَلَ وَاجتَمَعَ إلَيهِ أصحابُهُ ، وَانصَرَفَ الحُرُّ إلى‏ مَكانِهِ الَّذي كانَ بِهِ ، فَدَخَلَ خَيمَةً قَد ضُرِبَت لَهُ ، فَاجتَمَعَ إلَيهِ جَماعَةٌ مِن أصحابِهِ ، وعادَ أصحابُهُ إلى‏ صَفِّهِمُ الَّذي كانوا فيهِ فَأَعادوهُ ، ثُمَّ أخَذَ كُلُّ رَجُلٍ مِنهُم بِعِنانِ دابَّتِهِ وجَلَسَ في ظِلِّها ، فَلَمّا كانَ وَقتُ العَصرِ أمَرَ الحُسَينُ عليه السلام أن يَتَهَيَّؤوا لِلرَّحيلِ . ثُمَّ إنَّهُ خَرَجَ فَأَمَرَ مُنادِيَهُ فَنادى‏ بِالعَصرِ ، وأقامَ فَاستَقدَمَ الحُسَينُ عليه السلام فَصَلّى‏ بِالقَومِ ثُمَّ سَلَّمَ ، وَانصَرَفَ إلَى القَومِ بِوَجهِهِ ، فَحَمِدَ اللَّهَ وأثنى‏ عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ ، أيُّهَا النّاسُ ! فَإِنَّكُم إن تَتَّقوا وتَعرِفُوا الحَقَّ لِأَهلِهِ يَكُن أرضى‏ للَّهِ‏ِ ، ونَحنُ أهلَ البَيتِ أولى‏ بِوِلايَةِ هذَا الأَمرِ عَلَيكُم مِن هؤُلاءِ المُدَّعينَ ما لَيسَ لَهُم ، وَالسّائِرينَ فيكُم بِالجَورِ وَالعُدوانِ ، وإن أنتُم كَرِهتُمونا ، وجَهِلتُم حَقَّنا ، وكانَ رَأيُكُم غَيرَ ما أتَتني كُتُبُكُم ، وقَدِمَت بِهِ عَلَيَّ رُسُلُكُم ، اِنصَرَفتُ عَنكُم . فَقالَ لَهُ الحُرُّ بنُ يَزيدَ : إنّا وَاللَّهِ ما نَدري ما هذِهِ الكُتُبُ الَّتي تَذكُرُ ! فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام : يا عُقبَةَ بنَ سَمعانَ ! أخرِجِ الخُرجَينِ اللَّذَينِ فيهِما كُتُبُهُم إلَيَّ . فَأَخرَجَ خُرجَينِ مَملوءَينِ صُحُفاً ، فَنَشَرَها بَينَ أيديهِم . فَقالَ الحُرُّ : فَإِنّا لَسنا مِن هؤُلاءِ الَّذينَ كَتَبوا إلَيكَ ، وقَد اُمِرنا إذا نَحنُ لَقيناكَ ألّا نُفارِقَكَ حَتّى‏ نُقدِمَكَ عَلى‏ عُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : المَوتُ أدنى‏ إلَيكَ مِن ذلِكَ ، ثُمَّ قالَ لِأَصحابِهِ : قوموا فَاركَبوا ، فَرَكِبوا وَانتَظَروا حَتّى‏ رَكِبَت نِساؤُهم ، فَقالَ لِأَصحابِهِ : اِنصَرِفوا بِنا . فَلَمّا ذَهَبوا لِيَنصَرِفوا حالَ القَومُ بَينَهُم وبَينَ الاِنصِرافِ . فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لِلحُرِّ : ثَكِلَتكَ اُمُّكَ ! ما تُريدُ ؟ قالَ : أمَا وَاللَّهِ لَو غَيرُكَ مِنَ العَرَبِ يَقولُها لي وهُوَ عَلى‏ مِثلِ الحالِ الَّتي أنتَ عَلَيها ما تَرَكتُ ذِكرَ اُمِّهِ بِالثُّكلِ أن أقولَهُ كائِناً مَن كانَ ، ولكن وَاللَّهِ ما لي إلى‏ ذِكرِ اُمِّكَ مِن سَبيلٍ إلّا بِأَحسَنِ ما يُقدَرُ عَلَيهِ . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : فَما تُريدُ ؟ قالَ الحُرُّ : اُريدُ - وَاللَّهِ - أن أنطَلِقَ بِكَ إلى‏ عُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ . قالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : إذن وَاللَّهِ لا أتبَعُكَ ! فَقالَ لَهُ الحُرُّ : إذَن وَاللَّهِ لا أدَعُكَ ! فَتَرادّا القَولَ ثَلاثَ مَرّاتٍ ، ولَمّا كَثُرَ الكَلامُ بَينَهُما قالَ لَهُ الحُرُّ : إنّي لَم اُؤمَر بِقِتالِكَ ، وإنَّما اُمِرتُ ألّا اُفارِقَكَ حَتّى‏ اُقدِمَكَ الكوفَةَ ، فَإِذا أبَيتَ فَخُذ طَريقاً لا تُدخِلُكَ الكَوفَةَ ، ولا تَرُدُّكَ إلَى المَدينَةِ ، تَكونُ بَيني وبَينَكَ نَصَفاً حَتّى‏ أكتُبَ إلَى ابنِ زِيادٍ ، وتَكتُبَ أنتَ إلى‏ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ إن أرَدتَ أن تَكتُبَ إلَيهِ ، أو إلى‏ عُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ إن شِئتَ ، فَلَعَلَّ اللَّهَ إلى‏ ذاكَ أن يَأتِيَ بِأَمرٍ يَرزُقُني فيهِ العافِيَةَ مِن أن اُبتَلى‏ بِشَي‏ءٍ مِن أمرِكَ . قالَ : فَخُذ هاهُنا ، فَتَياسَرَ عَن طَريقِ العُذَيبِ وَالقادِسِيَّةِ ، وبَينَهُ وبَينَ العُذَيبِ ثَمانِيَةٌ وثَلاثونَ ميلاً . ثُمَّ إنَّ الحُسَينَ عليه السلام سارَ في أصحابِهِ وَالحُرُّ يُسايِرُهُ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۰۰ ، أنساب الأشراف : ج ۳ ص ۳۸۰) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام ج1
660

7 / 25

فرود آمدن امام عليه السلام و يارانش در منزلگاه شَراف و آب برداشتن از آن جا۱

۷۰۹.تاريخ الطبرى- به نقل از عبد اللَّه بن سليم اسدى و مذرى بن مُشمَعِل اسدى -: حسين عليه السلام آمد تا به منزل شَراف رسيد . چون سحر شد ، به جوانان دستور داد كه آب فراوان بردارند و سپس از آن جا حركت كردند.۲

7 / 26

فرستاده شدن حُر ، براى آوردن امام عليه السلام به كوفه‏

۷۱۰.الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) : عبيد اللَّه ، جنگجويان را جمع كرد و به آنان ، عطايايى بخشيد و به شُرطه‏ها (پاسبانان) نيز هديه داد. آن گاه ، حُصَين بن تميم طُهَوى را به قادسيه‏۳ فرستاد و به وى گفت: در آن جا بمان و هر كه را نشناختى ، دستگير كن.
حسين عليه السلام ، قيس بن مُسهِر اسدى را به سوى مسلم بن عقيل - پيش از آن كه خبر شهادتش به وى برسد - فرستاده بود . حُصَين، قيس را دستگير كرد و به سوى عبيد اللَّه فرستاد. عبيد اللَّه به وى گفت: خداوند ، مسلم را كُشت. پس در ميان مردم برخيز و به دروغگو پسر دروغگو ، دشنام بده.
قيس ، بر منبر رفت و گفت: اى مردم! من از حسين بن على در منزلگاه حاجِر ، جدا شدم و من ، فرستاده او به سوى شمايم. او از شما يارى مى‏خواهد.
عبيد اللَّه ، دستور داد او را از بالاى قصر ، انداختند و جان داد.
حُصَين بن تميم (نُمَير)، حُرّ بن يزيد يَربوعى (از قبيله بنى رياح) را با هزار نفر به سوى حسين عليه السلام فرستاد و گفت: او را همراهى كن و مگذار برگردد كه وارد كوفه شود و راه را بر او تنگ كن .
حُرّ بن يزيد ، چنين كرد و حسين عليه السلام راه عُذَيْب را در پيش گرفت تا به دامنه و سراشيبى نجف رسيد و در قصر (منزلگاه) ابو مُقاتِل ، فرود آمد.۴

1.شَراف : منزلى ميان واقصه و قرعا (معجم البلدان : ج ۳ ص ۳۳۱ . نيز ، ر . ك : نقشه شماره ۳ در پايان جلد ۲) .

2.أقبَلَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى‏ نَزَلَ شَرافِ ، فَلَمّا كانَ فِي السَّحَرِ أمَرَ فِتيانَهُ فَاستَقَوا مِنَ الماءِ فَأَكثَروا ، ثُمَّ ساروا مِنها (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۰۰ ، أنساب الأشراف : ج ۳ ص ۳۸۰) .

3.ر . ك : نقشه شماره ۴ در پايان جلد ۲ .

4.جَمَعَ عُبَيدُ اللَّهِ المُقاتِلَةَ وأمَرَ لَهُم بِالعَطاءِ ، وأعطَى الشُرَطَ ، ووَجَّهَ حُصَينَ بنَ تَميمٍ الطُّهَويَّ إلَى القادِسِيَّةِ ، وقالَ لَهُ : أقِم بِها ، فَمَن أَنكَرتَهُ فَخُذهُ . وكانَ حُسَينٌ عليه السلام قَد وَجَّهَ قَيسَ بنَ مُسهِرٍ الأَسَدِيَّ إلى‏ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ قَبلَ أن يَبلُغَهُ قَتلُهُ ، فَأَخَذَهُ حُصَينٌ فَوَجَّهَ بِهِ إلى‏ عُبَيدِ اللَّهِ ، فَقالَ لَهُ عُبَيدُ اللَّهِ : قَد قَتَلَ اللَّهُ مُسلِماً ، فَأَقِم فِي النّاسِ فَاشتِمِ الكَذّابَ ابنَ الكَذّابِ ، فَصَعِدَ قَيسٌ المِنبَرَ فَقالَ : أيُّهَا النّاسُ ، إنّي تَرَكتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام بِالحاجِرِ ، وأنَا رَسولُهُ إلَيكُم ، وهُوَ يَستَنصِرُكُم . فَأَمَرَ بِهِ عُبَيدُ اللَّهِ ، فَطُرِحَ مِن فَوقِ القَصرِ فَماتَ . ووَجَّهَ الحُصَينُ بنُ تَميمٍ الحُرَّ بنَ يَزيدَ اليَربوعِيَّ - مِن بَني رِياحٍ - في ألفٍ إلَى الحُسَينِ عليه السلام ، وقالَ : سايِرهُ ولا تَدَعهُ يَرجِعُ حَتّى‏ يَدخُلَ الكوفَةَ ، وجَعجِع بِهِ ، فَفَعَلَ ذلِكَ الحُرُّ بنُ يَزيدَ ، فَأَخَذَ الحُسَينُ عليه السلام طَريقَ العُذَيبِ حَتّى‏ نَزَلَ الجَوفَ ، مَسقَطَ النَّجَفِ مِمّا يَلِي المِئَتَينِ ، فَنَزَلَ قَصرَ أبي مُقاتِلٍ (الطبقات الكبرى / الطبقة الخامسة من الصحابة : ج ۱ ص ۴۶۳) .

تعداد بازدید : 173158
صفحه از 873
پرینت  ارسال به