107
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

كه سواران مسلمان برسند . آيا مانند اويى از شما كُشته مى‏شود و شادى مى‏كنيد ؟!
و كسانى كه مسلم بن عَوسَجه را كُشتند ، مسلم بن عبد اللَّه ضَبابى و عبد الرحمان بن ابى خُشكاره بَجَلى بودند .۱

۹۷۴.الملهوف : مسلم بن عوسَجَه ، به ميدان آمد و در جنگ با دشمن ، با تمام توان كوشيد و بر بلاهاى هولناك ، شكيب ورزيد تا به زمين افتاد . هنوز نيمه‏جانى داشت كه حسين عليه السلام به سوى او آمد و حبيب بن مُظاهر نيز با او بود .
حسين عليه السلام به او فرمود : «اى مُسلم ! خدا رحمتت كند ! (برخى از آنان ، پيمان خويش را به انجام رساندند [ و به شهادت رسيدند ] ؛ و برخى ، چشم به راه [ شهادت ]نشسته‏اند و هرگز ، تغيير و تبديلى [ در پيمان خود ]نداده‏اند) » .
حبيب نيز به او نزديك شد و گفت: به خدا سوگند، جان دادنت بر من گران است - اى مسلم - ؛ امّا تو را به بهشت ، بشارت باد !
مسلم ، با صدايى ضعيف به او گفت: خدا به تو بشارت خير دهد !
سپس حبيب به او گفت: اگر نبود كه مى‏دانم در پىِ تو خواهم آمد، دوست داشتم كه هر چه كه

1.إنَّ عَمرَو بنَ الحَجّاجِ حَمَلَ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام في مَيمَنَةِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ مِن نَحوِ الفُراتِ فَاضطَرَبوا ساعَةً ، فَصُرِعَ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَةَ الأَسَدِيُّ أوَّلَ أصحابِ الحُسَينِ عليه السلام ، ثُمَّ انصَرَفَ عَمرُو بنُ الحَجّاجَ وأصحابُهُ وَارتَفَعَتِ الغَبَرَةُ فَإِذا هُم بِهِ صَريعٌ ، فَمَشى‏ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام فَإِذا بِهِ رَمَقٌ ، فَقالَ : رَحِمَكَ رَبُّكَ يا مُسلِمَ بنَ عَوسَجَةَ (فَمِنْهُم مَّن قَضَى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُواْ تَبْدِيلاً) . ودَنا مِنهُ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ ، فَقالَ : عَزَّ عَلَيَّ مَصرَعُكَ يا مُسلِمُ ، أبشِر بِالجَنَّةِ . فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ قَولاً ضَعيفاً : بَشَّرَكَ اللَّهُ بِخَيرٍ . فَقالَ لَهُ حَبيبٌ : لَولا أنّي أعلَمُ أنّي في أثَرِكَ لاحِقٌ بِكَ مِن ساعَتي هذِهِ ، لَأَحبَبتُ أن توصِيَني بِكُلِّ ما أهَمَّكَ ، حَتّى‏ أحفَظَكَ في كُلِّ ذلِكَ بِما أنتَ أهلٌ لَهُ فِي القَرابَةِ وَالدّينِ . قالَ : بَل أنَا اُوصيكَ بِهذا رَحِمَكَ اللَّهُ - وأهوى‏ بِيَدِهِ إلَى الحُسَينِ عليه السلام - أن تَموتَ دونَهُ ، قالَ : أفعَلُ ورَبِّ الكَعبَةِ . قالَ : فَما كانَ بِأَسرَعَ مِن أن ماتَ في أيديهِم ، وصاحَت جارِيَةٌ لَهُ فَقالَت : يَابنَ عَوسَجَتاه ، يا سَيِّداه ! فَتَنادى‏ أصحابُ عَمرِو بنِ الحَجّاجِ : قَتَلنا مُسلِمَ بنَ عَوسَجَةَ الأَسَدِيَّ . فَقالَ شَبَثٌ لِبَعضِ مَن حَولَهُ مِن أصحابِهِ : ثَكِلَتكُم اُمَّهاتُكُم ، إنَّما تَقتُلونَ أنفُسَكُم بِأَيديكُم وتُذَلِّلونَ أنفُسَكُم لِغَيرِكُم ، تَفرَحونَ أن يُقتَلَ مِثلُ مُسلِمِ بنِ عَوسَجَةَ ! أما وَالَّذي أسلَمتُ لَهُ ، لَرُبَّ مَوقِفٍ لَهُ قَد رَأَيتُهُ فِي المُسلِمينَ كَريمٍ ، لَقَد رَأَيتُهُ يَومَ سَلَقِ أذربيجانَ قَتَلَ سِتَّةً مِنَ المُشرِكينَ قَبلَ تَتامِّ خُيولِ المُسلِمينَ ، أفَيُقتَلُ مِنكُم مِثلُهُ وتَفرَحونَ ؟! قالَ : وكانَ الَّذي قَتَلَ مُسلِمَ بنَ عَوسَجَةَ مُسلِمُ بنُ عَبدِ اللَّهِ الضِّبابِيُّ وعَبدُ الرَّحمنِ بنُ أبي خُشكارَةَ البَجَلِيُّ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۳۵ ؛ الإرشاد : ج ۲ ص ۱۰۳) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
106

تبديلى [در پيمان خود] نداده‏اند) » . خداوند ، همدستان در كشتن تو : عبد اللَّه ضَبابى و عبد اللَّه بن خُشكاره بَجَلى را لعنت كند !1

۹۷۳.تاريخ الطبرى- به نقل از زُبيدى -: عمرو بن حَجّاج ، در جناح راست سپاه عمر بن سعد ، از كناره فرات به حسين عليه السلام حمله بُرد و لشكر حسين عليه السلام ، ساعتى به هم ريخت و مسلم بن عَوسَجه اسدى، نخستين يار حسين عليه السلام بود كه بر زمين افتاد . سپس ، عمرو بن حَجّاج و يارانش ، باز گشتند . غبار كه برطرف شد ، ديدند كه مسلم ، بر زمين افتاده است. حسين عليه السلام به سوى او رفت . هنوز نيمه‏جانى داشت . حسين عليه السلام‏[ به او ] فرمود : «اى مسلم بن عَوسَجه! خدايت رحمت كند ! (برخى از آنان ، پيمان خويش را به انجام رساند [ و به شهادت رسيدند ] ؛ و برخى ، چشم به راه [ شهادت ]نشسته‏اند و هرگز تغيير و تبديلى [ در پيمان خود ]نداده‏اند)۲ » .
حبيب بن مُظاهر ، به او نزديك شد و گفت: اى مُسلم ! مرگت بر من گران است ؛ امّا تو را به بهشت ، بشارت باد !
مسلم ، با صداى ضعيفى به او گفت: خداوند ، به تو بشارت خير دهد !
حبيب به او گفت: اگر نبود كه مى‏دانم تا ساعتى ديگر، خود به تو مى‏پيوندم ، دوست داشتم كه به هر چه برايت اهمّيت داشت، وصيّت مى‏كردى تا به خاطر خويشاوندى و همكيشى ، آنها را برايت به انجام مى‏رساندم .
مسلم گفت: من ، به تو - خدا رحمتت كند - ، سفارش اين را مى‏كنم (و با دستش به حسين عليه السلام اشاره كرد) كه جانت را در دفاع از او بگذارى .
حبيب گفت: به خداى كعبه سوگند، چنين مى‏كنم !
مسلم ، خيلى زود ، در دستان ياران حسين عليه السلام جان داد . دخترش فرياد كشيد و گفت: واى ، اى پسر عوسجه ! واى ، سَرور من !
ياران عمرو بن حَجّاج ، ندا دادند : مسلم بن عَوسَجه اسدى را كُشتيم !
شَبَث ، به برخى از اطرافيانش گفت: مادرهايتان به عزايتان بنشينند ! خودتان را با دست خودتان مى‏كُشيد و خود را زيردست ديگران قرار داده ، خوش‏حالى مى‏كنيد كه مانند مسلم بن عَوسَجه را كُشته‏ايد ؟! بدانيد كه سوگند به آن كه برايش اسلام آورده‏ام ، بسى عزّت‏ها از او در ميان مسلمانان ديده‏ام . او را در فتح جِبال آذربايجان ديدم كه شش تن از مشركان را كُشت، پيش از آن

1.ر . ك : ص ۹۱۲ ح ۲۱۱۰ (زيارت دوم، به روايت الإقبال) .

2.احزاب : آيه ۲۳ .

تعداد بازدید : 131181
صفحه از 992
پرینت  ارسال به