113
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

بازو مانده بود، نمى‏توانستيد اسيرم كنيد.
شمر به او گفت: او را بُكش - خدا ، كارت را به سامان كند - !
عمر گفت: تو او را آورده‏اى . اگر مى‏خواهى، او را بكُش .
شمر هم شمشيرش را بر كشيد . نافع به او گفت : بدان كه - به خدا سوگند - ، اگر از مسلمانان بودى ، بر تو گران مى‏آمد كه خدا را با [ ريختن ]خون‏هاى ما ، ديدار كنى . پس ستايش ، خدايى را كه مرگ ما را به دست بدترينِ آفريدگانش قرار داد !
سپس شمر، او را كُشت .۱

۹۸۱.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : نافِع بن هِلال جَمَلى (نيز گفته شده: هلال بن نافع) ، به ميدان آمد و به سوى آنان ، تيراندازى مى‏كرد و تيرهايش هم به خطا نمى‏رفتند. او دستش را رنگ كرده بود [ تا تيرهايش نشاندار شوند ] و تير مى‏انداخت و چنين مى‏خواند :

آنها را پرتاب مى‏كنم ، در حالى كه سوفارشان ، نشاندار است‏و ترس از آنها، براى جان ، سودى ندارد .
سمّى‏اند و تند و تيزو زمين را از خود ، پُر مى‏كنند .
هماره ، تير مى‏انداخت تا آن كه تيرهايش تمام شد . سپس ، دست به قبضه شمشيرش بُرد و آن را بيرون كشيد و يورش بُرد ، در حالى كه مى‏خواند :

من ، غلام يمنىِ جَمَلى‏ام‏دينم ، همان دينِ حسين و على است‏
اگر امروز ، كُشته شوم ، آرزوى من است‏و اين ، انديشه من است و عملم را ديدار مى‏كنم .

1.كانَ نافِعُ بنُ هِلالٍ الجَمَلِيُّ قَد كَتَبَ اسمَهُ عَلى‏ أفواقِ نَبلِهِ ، فَجَعَلَ يَرمي بِها مُسَوَّمَةً ، وهُوَ يَقولُ : أنَا الجَمَلِيُّ ، أنَا على‏ دينِ عَلِيٍّ ، فَقَتَلَ اثنَي عَشَرَ مِن أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ سِوى‏ مَن جَرَحَ . قالَ : فَضُرِبَ حَتّى‏ كُسِرَت عَضُداهُ واُخِذَ أسيراً ، قالَ : فَأَخَذَهُ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ ومَعَهُ أصحابٌ لَهُ يَسوقونَ نافِعاً حَتّى‏ أتى‏ بِهِ عُمَرَ بنَ سَعدٍ ، فَقالَ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ : وَيحَكَ يا نافِعُ ، ما حَمَلَكَ عَلى‏ ما صَنَعتَ بِنَفسِكَ ؟ قالَ : إنَّ رَبّي يَعلَمُ ما أرَدتُ ، قالَ : وَالدِّماءُ تَسيلُ عَلى‏ لِحيَتِهِ ، وهُوَ يَقولُ : وَاللَّهِ لَقَد قَتَلتُ مِنكُمُ اثنَي عَشَرَ سِوى‏ مَن جَرَحتُ ، وما ألومُ نَفسي عَلَى الجَهدِ ، ولَو بَقِيَت لي عَضُدٌ وساعِدٌ ما أسِرتُموني . فَقالَ لَهُ شِمرٌ : اُقتُلهُ أصلَحَكَ اللَّهُ ، قالَ : أنتَ جِئتَ بِهِ فَإِن شِئتَ فَاقتُلهُ . قالَ : فَانتَضى‏ شِمرٌ سَيفَهُ ، فَقالَ لَهُ نافِعٌ : أما وَاللَّهِ أن لَو كُنتَ مِنَ المُسلِمينَ لَعَظُمَ عَلَيكَ أن تَلقَى اللَّهَ بِدِمائِنا ، فَالحَمدُ لِلَّهِ الّذي جَعَلَ مَنايانا عَلى‏ يَدَي شِرارِ خَلقِهِ . فَقَتَلَهُ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۴۱ ، الكامل فى التاريخ : ج ۲ ص ۵۶۸) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
112

مردى از بنى قَطيعه ، به سوى او بيرون آمد و به نافع گفت: من بر دين عثمانم .
نافع گفت: پس در اين صورت، بر دين شيطانى !
آن گاه ، به او يورش بُرد و او را كُشت . نافع و مسلم ، در جناح راست لشكر عمر بن سعد ، جولان مى‏دادند .۱

۹۷۹.أنساب الأشراف : نافع بن هِلال ، تيرهايش را نشاندار كرده بود . آنها را پرتاب مى‏كرد و مى‏گفت:

تيرهايى با سوفارِ۲نشاندار ، پرتاب مى‏كنم‏و ترس از آن ، براى جان سودى ندارد .
نافع ، دوازده تن از ياران عمر بن سعد را كُشت و سپس ، بازويش شكست و اسير شد . شِمر ، او را گردن زد .۳

۹۸۰.تاريخ الطبرى- به نقل از محمّد بن قيس -: نافع بن هِلال جَمَلى ، نام خود را بر سوفار تيرهايش نوشته بود و با همان نشان‏ها ، آنها را پرتاب مى‏كرد و مى‏گفت: من ، جَمَلى‏ام . بر دين على‏ام .
آن گاه ، دوازده تن از ياران عمر بن سعد را افزون بر زخمى‏ها، از پاى در آورد.
آن قدر به او ضربه زدند تا بازوهايش شكست و اسير شد. شمر بن ذى الجوشن ، به همراه يارانش ، او را گرفت و به سوى عمر بن سعد بُرد . عمر بن سعد به او گفت: واى بر تو ، اى نافع ! چه چيز ، تو را وادار كرد كه اين كار را با خود بكنى ؟
نافع گفت: پروردگارم مى‏داند كه مقصودم ، چه بوده است.
آن گاه ، در حالى كه خون وى بر محاسنش جارى بود ، مى‏گفت: به خدا سوگند ، دوازده تن از شما را ، افزون بر زخمى‏ها ، كُشته‏ام و خود را بر تلاشم ، سرزنش نمى‏كنم ؛ و اگر برايم دست و

1.ثُمَّ تابَعَهُ [مُسلِمَ بنَ عَوسَجَةَ] نافِعُ بنُ هِلالٍ الجَمَلِيُّ وهُوَ يَقولُ : أنَا عَلى‏ دينِ عَلِيٍ‏ اِبنُ هِلالٍ الجَمَلِيُ‏أضرِبُكُم بِمُنصَلي‏ تَحتَ عَجاجِ القَسطَلِ‏ فَخَرَجَ لِنافِعٍ رَجُلٌ مِن بَني قَطيعَةَ ، فَقالَ لِنافِعٍ : أنَا عَلى‏ دينِ عُثمانَ . فَقالَ نافِعٌ : إذَن أنتَ عَلى‏ دينِ الشَّيطانِ . وحَمَلَ عَلَيهِ فَقَتَلَهُ ؛ فَأَخَذَ نافِعٌ ومُسلِمٌ يَجولانِ في مَيمَنَةِ ابنِ سَعدٍ (مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج ۲ ص ۱۴) .

2.سوفار، دهانه انتهايىِ تير است كه چلّه كمان را در آن، بند مى‏كنند (ر.ك: لغت‏نامه دهخدا) .

3.كانَ نافِعُ بنُ هِلالٍ قَد سَوَّمَ نَبلَهُ ؛ أي أعلَمَها ، فَكانَ يَرمي بِها ويَقولُ : أرمي بِها مُعلَّماً أفواقُها وَالنَّفسُ لا يَنفَعُها إشفاقُها فَقَتَلَ اثنَي عَشَرَ رَجُلاً مِن أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، ثُمَّ كُسِرَت عَضُدُهُ واُخِذَ أسيراً ، فَضَرَبَ شِمرٌ عُنُقَهُ (أنساب الأشراف : ج ۳ ص ۴۰۴ ؛ الأمالى ، صدوق : ص ۲۲۵ ح ۲۳۹) .

تعداد بازدید : 132423
صفحه از 992
پرینت  ارسال به