الرحمان بصرى ، از عبد الرحمان بن مهدى ، از حَمّاد بن سَلَمه ، از سعيد بن ثابت ، نقل كرده است كه گفت : چون على اكبر عليه السلام به سوى دشمن ، بيرون آمد، حسين - كه درودها و سلام خدا بر او باد - ، چشمانش را بر زمين دوخت و گريست . سپس گفت : «خدايا ! تو بر اينها گواه باش كه جوانى به سوى آنان رفت كه شبيهترينِ مردم به پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله بود» .
على اكبر عليه السلام ، به سوى آنان ، حمله مىبرد و سپس ، به نزد پدرش باز مىگشت و مىگفت : پدر ! تشنهام .
حسين عليه السلام به او فرمود : «شكيبايى كن - اى محبوب من - كه به شب نرسيده ، پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله از جام خويش ، تو را سيراب مىگردانَد» .
او پى در پى ، حمله مىكرد تا آن كه تيرى به او اصابت كرد و بر گلويش نشست و آن را دريد . در خون خود ، دست و پا مىزد كه ندا داد : اى پدر ! درود بر تو ! اين ، جدّم پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله است كه به تو سلام مىرسانَد و مىفرمايد : «به سوى ما بشتاب !» .
آن گاه ، صيحهاى كشيد و جان داد .۱