217
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

لگدمال كردند تا مُرد .
غبار [ نبرد ] كه فرو نشست ، حسين عليه السلام بر بالاى سر جوان ، ايستاده بود و او پاهايش را از درد ، به زمين مى‏كشيد . حسين عليه السلام فرمود : «از رحمت خدا دور باد گروهى كه تو را كُشتند و كسانى كه طرفِ دعوايشان در روز قيامت ، جدّ توست!».
سپس فرمود : «به خدا سوگند ، بر عمويت گران مى‏آيد كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد يا پاسخت را بدهد و سودى نداشته باشد ؛ صدايى كه - به خدا سوگند - ، جنايتكاران و تجاوزگران بر آن ، فراوان و ياورانش اندك اند» .
سپس او را بُرد و گويى مى‏بينم كه پاهاى آن جوان ، بر زمين كشيده مى‏شود و حسين عليه السلام ، سينه‏اش را بر سينه خود ، نهاده است . با خود گفتم : با او چه مى‏كند ؟ او را آورد و كنار فرزند شهيدش على اكبر و كشتگان گِرد او - كه از خاندانش بودند - ، گذاشت . نام آن جوان را پرسيدم . گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب است .۱

۱۰۶۹.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : پس از عون بن عبد اللَّه بن جعفر، بر اساس برخى نقل‏ها، عبد اللَّه بن حسن بن على بن ابى طالب و بر اساس برخى ديگر ، قاسم بن حسن - كه نوجوان و نابالغ بود - ، به ميدان آمد . هنگامى كه حسين عليه السلام به او نگريست ، او را در آغوش گرفت و آن قدر با هم گريستند كه هر دو از حال رفتند . سپس جوان ، اجازه پيكار خواست و عمويش حسين عليه السلام ، از

1.خَرَجَ إلَينا غُلامٌ كَأَنَّ وَجهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ، في يَدِهِ السَّيفُ، عَلَيهِ قَميصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ أحَدِهِما - ما أنسى‏ أنَّهَا اليُسرى‏ - فَقالَ لي عَمرُو بنُ سَعدِ بنِ نُفَيلٍ الأَزدِيُّ: وَاللَّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيهِ! فَقُلتُ لَهُ: سُبحانَ اللَّهِ! وما تُريدُ إلى‏ ذلِكَ؟! يَكفيكَ قَتلُ هؤُلاءِ الَّذينَ تَراهُم قَدِ احتَوَلوهُم. قالَ: فَقالَ: وَاللَّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيهِ؛ فَشَدَّ عَلَيهِ ، فَما وَلّى‏ حَتّى‏ ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ، فَقالَ: يا عَمّاه! قالَ: فَجَلَّى الحُسَينُ عليه السلام كَما يُجَلِّي الصَّقرُ، ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَيثٍ غُضُبٍّ، فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّيفِ، فَاتَّقاهُ بِالسّاعِدِ، فَأَطَنَّها مِن لَدُنِ المِرفَقِ، فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى‏ عَنهُ وحَمَلَت خَيلٌ لِأَهلِ الكوفَةِ لِيَستَنقِذوا عَمراً مِن حُسَينٍ عليه السلام، فَاستَقبَلَت عَمراً بِصُدورِها، فَحَرَّكَت حَوافِرَها وجالَتِ الخَيلُ بِفُرسانِها عَلَيهِ فَوَطِئَتهُ حَتّى‏ ماتَ. وَانجَلَتِ الغَبرَةُ، فَإِذا أنَا بِالحُسَينِ عليه السلام قائِمٌ عَلى‏ رَأسِ الغُلامِ، وَالغُلامُ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ؛ وحُسَينٌ عليه السلام يَقولُ: بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ، ومَن خَصمُهُم يَومَ القِيامَةِ فيكَ جَدُّكَ! ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللَّهِ عَلى‏ عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ ، أو يُجيبَكَ ثُمَّ لا يَنفَعَكَ! صَوتٌ وَاللَّهِ كَثُرَ واتِرُهُ وقَلَّ ناصِرُهُ. ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَكَأَنّي أنظُرُ إلى‏ رِجلَيِ الغُلامِ يَخُطّانِ فِي الأَرضِ، وقَد وَضَعَ حُسَينٌ صَدرَهُ عَلى‏ صَدرِهِ، قالَ: فَقُلتُ في نَفسي: ما يَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى‏ ألقاهُ مَعَ ابنِهِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ وقَتلى‏ قَد قُتِلَت حَولَهُ مِن أهلِ بَيتِهِ، فَسَأَلتُ عَنِ الغُلامِ، فَقيلَ: هُوَ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ (تاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۴۴۷ ، الطبقات الكبرى / الطبقة الخامسة من الصحابة : ج ۱ ص ۴۷۱) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
216

جوان ، دست و پا مى‏زد» ؛ يعنى در حال جان دادن بود و هنوز شهيد نشده بود ؛ بخصوص با خطاب امام حسين عليه السلام به او كه فرموده : «به خدا سوگند ، اين ، بر عمويت بسيار گران است... !» . پس آن كه زيرِ دست و پاى اسب‏ها مُرده ، دشمن خدا ، عمرو بن سعد بن نُفَيل اَزْدى بوده - كه از رحمت خدا دور باشد - ؛ ولى عبارت مصنّف‏رحمه اللَّه عليه اين معنا را القا مى‏كند كه آن جوان ، قاسم بن حسن بوده است ؛ امّا در نسخه مقاتل الطالبيّين آمده : «عمرو را با شمشير زد و او ، مچ دستش را در برابر آن گرفت ، كه آن را از مِرفَق بُريد و كَنْد . لشكر عمر بن سعد ، هجوم آوردند تا او را از دست حسين عليه السلام بِرَهانند . زمانى كه لشكر ، هجوم آوردند ، سينه اسبان ، او را هدف قرار دادند و زير پا و سُم اسب‏ها انداختند و نتوانست فرار كند تا مُرد . لعنت و خوارى خدا بر او باد! زمانى كه غبار نبرد ، فرو نشست ، ديدند كه حسين عليه السلام بر بالاى سر نوجوان ، ايستاده و او ، در حال دست و پا زدن است و حسين عليه السلام مى‏گويد : ...» تا پايان روايت .
پس به دست مى‏آيد كه كلمه «غلام» در نسخه مصنِّف (مرحوم مجلسى)، تصحيف كلمه «لعنه اللَّه» است كه «لع» نوشته مى‏شود .۱
آنچه در منابع قابل استناد در باره شهادت قاسم گزارش شده ، در پى مى‏آيد :

۱۰۶۸.تاريخ الطبرى -به نقل از حُمَيد بن مسلم -: جوانى به سان پاره ماه ، شمشير به دست ، به سوى ما آمد . او پيراهن و بالاپوش و كفش‏هايى داشت كه بند يك لِنگه‏اش پاره شده بود ، و از ياد نبرده‏ام كه لنگه چپ آن بود .
عمرو بن سعد بن نُفَيل اَزْدى به من گفت : به خدا سوگند ، بر او حمله مى‏برم .
به او گفتم : سبحان اللَّه ! و از آن حمله ، چه قصدى دارى ؟ ! كشته شدن آنها به دست همين كسانى كه گرداگردِ آنها را گرفته‏اند ، براى تو بس است .
گفت : به خدا سوگند ، به او حمله خواهم بُرد !
آن گاه ، بر او حمله بُرد ، و باز نگشت تا با شمشير ، بر سرش زد . آن جوان ، به صورت ، [بر زمين‏] افتاد و فرياد برآورد : عموجان !
حسين عليه السلام ، مانند باز شكارى ، نگاهى انداخت و مانند شير شرزه ، به عمرو، يورش بُرد و او را با شمشير زد . او ساعد دستش را جلوى آن گرفت امّا از آرنج ، قطع شد . فريادى كشيد و از امام عليه السلام ، كناره گرفت . سواران كوفه ، يورش آوردند تا عمرو را از دست حسين عليه السلام بِرَهانند ؛ امّا عمرو در جلوى سينه مَركب‏ها قرار گرفت و سواران ، با اسب بر روى او رفتند و وى را

1.بحار الأنوار : ج ۴۵ ص ۳۵ .

تعداد بازدید : 154703
صفحه از 992
پرینت  ارسال به