لگدمال كردند تا مُرد .
غبار [ نبرد ] كه فرو نشست ، حسين عليه السلام بر بالاى سر جوان ، ايستاده بود و او پاهايش را از درد ، به زمين مىكشيد . حسين عليه السلام فرمود : «از رحمت خدا دور باد گروهى كه تو را كُشتند و كسانى كه طرفِ دعوايشان در روز قيامت ، جدّ توست!».
سپس فرمود : «به خدا سوگند ، بر عمويت گران مىآيد كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد يا پاسخت را بدهد و سودى نداشته باشد ؛ صدايى كه - به خدا سوگند - ، جنايتكاران و تجاوزگران بر آن ، فراوان و ياورانش اندك اند» .
سپس او را بُرد و گويى مىبينم كه پاهاى آن جوان ، بر زمين كشيده مىشود و حسين عليه السلام ، سينهاش را بر سينه خود ، نهاده است . با خود گفتم : با او چه مىكند ؟ او را آورد و كنار فرزند شهيدش على اكبر و كشتگان گِرد او - كه از خاندانش بودند - ، گذاشت . نام آن جوان را پرسيدم . گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب است .۱
۱۰۶۹.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : پس از عون بن عبد اللَّه بن جعفر، بر اساس برخى نقلها، عبد اللَّه بن حسن بن على بن ابى طالب و بر اساس برخى ديگر ، قاسم بن حسن - كه نوجوان و نابالغ بود - ، به ميدان آمد . هنگامى كه حسين عليه السلام به او نگريست ، او را در آغوش گرفت و آن قدر با هم گريستند كه هر دو از حال رفتند . سپس جوان ، اجازه پيكار خواست و عمويش حسين عليه السلام ، از