275
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

۱۱۸۸.تاريخ الطبرى- به نقل از ابو مِخنَف -: شمر با پيادگان ، به سوى حسين عليه السلام آمد . در ميان آنان ، ابو جَنوب - كه نامش عبد الرحمان جُعْفى بود - ، قَشعَم بن عمرو بن يزيد جُعْفى ، صالح بن وَهْب يَزَنى ، سِنان بن اَنَس نَخَعى و خولى بن يزيد اَصبَحى بودند و شمر ، آنان را تحريك مى‏كرد . او بر ابو جَنوب - كه غرق در سلاح بود - ، گذشت و به او گفت : به سوى حسين برو .
او گفت : چرا خودت نمى‏روى ؟
شمر گفت : به من ، اين را مى‏گويى ؟!
او گفت : و تو اين را به من مى‏گويى ؟!
آن گاه ، به هم دشنام دادند و ابو جَنوب - كه جسور بود - ، به او گفت : به خدا سوگند ، تصميم گرفته‏ام كه نيزه را در چشمت فرو كنم !
شمر ، باز گشت و گفت : به خدا سوگند ، اگر قادر بودم كه به تو زيانى برسانم ، مى‏رساندم .۱

۱۱۸۹.تاريخ الطبرى- به نقل از حُمَيد بن مسلم -: حسين عليه السلام ، مدّتى طولانى از روز را [ نيمه‏جان ]گذارانْد و اگر دشمنان مى‏خواستند ، مى‏توانستند او را بكُشند ؛ امّا هر يك به خاطر ديگرى ، پرهيز مى‏كرد و هر گروهى مى‏خواست كه گروه ديگرى كار را تمام كند . شمر ، ميان مردم فرياد برآورد : واى بر شما ! براى چه به او مى‏نگريد ؟ مادرهايتان به عزايتان بنشيند ! او را بكُشيد .
از هر سو به حسين عليه السلام حمله شد و كفِ دست چپش با ضربه زُرْعة بن شريك تميمى ، قطع شد و ضربه‏اى به شانه‏اش فرود آمد . سپس ، آنان باز گشتند و او به زحمت ، بلند مى‏شد و به رو ، [ بر زمين ]مى‏افتاد .
در همان حال ، سِنان بن اَنَس بن عمرو نَخَعى ، به او حمله كرد و با نيزه ، بر حسين عليه السلام زخم زد

1.أقدَمَ [شِمرٌ] عَلَيهِ [أي عَلَى الحُسَينِ عليه السلام‏] بِالرَّجّالَةِ ، مِنهُم : أبُو الجَنوبِ وَاسمُهُ عَبدُ الرَّحمنِ الجُعفِيُّ ، وَالقَشعَمُ بنُ عَمرِو بنِ يَزيدَ الجُعفِيُّ ، وصالِحُ بنُ وَهبٍ اليَزَنِيُّ ، وسِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ ، وخَولِيُّ بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ . فَجَعَلَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ يُحَرِّضُهُم ، فَمَرَّ بِأَبِي الجَنوبِ وهُوَ شاكٍ فِي السِّلاحِ ، فَقالَ لَهُ : أقدِم عَلَيهِ ، قالَ : وما يَمنَعُكَ أن تُقدِمَ عَلَيهِ أنتَ ؟ فَقالَ لَهُ شِمرٌ : إلَيَّ تَقولُ ذا ! قالَ وأنتَ لي تَقولُ ذا ! فَاستَبّا ، فَقالَ لَهُ أبُو الجَنوبِ - وكانَ شُجاعاً - : وَاللَّهِ لَهَمَمتُ أن اُخَضخِضَ السِّنانَ في عَينِكَ ، قالَ : فَانصَرَفَ عَنهُ شِمرٌ وقالَ : وَاللَّهِ لَئِن قَدَرتُ عَلى‏ أن أضُرَّكَ لَأَضُرَّنَّكَ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۵۰ ، أنساب الأشراف : ج ۳ ص ۴۰۷) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
274

۱۱۸۶.الإرشاد : هنگامى كه حسين عليه السلام از سيل‏بندِ فرات به سوى خيمه‏اش باز گشت ، شمر بن ذى الجوشن ، با گروهى از يارانش جلو آمدند و او را محاصره كردند و مردى از ميان آنان به نام مالك بن نَسْر كِنْدى ، به سرعت آمد و به حسين عليه السلام دشنام داد و با شمشير ، بر سرِ او زد و كلاهى را كه بر سرِ امام عليه السلام بود ، شكافت و شمشير به سرِ امام عليه السلام رسيد و خون افتاد و كلاه ، پُر از خون شد .
حسين عليه السلام به او فرمود : «با دست راستت [ كه شمشير را با آن ، فرود آوردى ] ، نخورى و ننوشى ، و خدا ، تو را با ستمكاران ، محشور كند !» .
سپس كلاه را انداخت و پارچه‏اى خواست و سرش را با آن ، محكم بست . آن گاه ، كلاه ديگرى خواست و بر سر نهاد و روى آن ، عمامه بست .۱

۱۱۸۷.الإرشاد : شمر بن ذى الجوشن ، سواران و پيادگانش را ندا داد و گفت : واى بر شما ! مادرانتان ، به عزايتان بنشينند ! چه چيزى را از او ، انتظار مى‏كشيد ؟
سپس ، از هر سو به امام عليه السلام ، حمله شد . زُرْعة بن شريك ، ضربه‏اى بر كف دست چپ امام عليه السلام زد و آن را قطع كرد . فردى ديگر از آنان ، ضربه‏اى بر گردن امام عليه السلام زد كه با صورت ، [ از اسب ] بر زمين افتاد . سِنان بن اَنَس هم با نيزه او را زد و به خاكش افكند و خولى بن يزيد اَصبَحى - كه خدا ، لعنتش كند - ، بى درنگ ، پياده شد تا سرش را قطع كند ؛ امّا ترسيد و لرزيد [ و نتوانست ] ، شمر به او گفت : خدا ، بازوانت را بشكند ! چرا مى‏لرزى ؟
سپس خودِ شمر پياده شد و سرِ امام عليه السلام را بُريد و آن را به خولى بن يزيد داد و گفت : آن را براى امير عمر بن سعد ببر .۲

1.لَمّا رَجَعَ الحُسَينُ عليه السلام مِنَ المُسَنّاةِ إلى‏ فُسطاطِهِ ، تَقَدَّمَ إلَيهِ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ في جَماعَةٍ مِن أصحابِهِ فَأَحاطَ بِهِ ، فَأَسرَعَ مِنهُم رَجُلٌ يُقالُ لَهُ مالِكُ بنُ النَّسرِ الكِندِيُّ ، فَشَتَمَ الحُسَينَ عليه السلام وضَرَبَهُ عَلى‏ رَأسِهِ بِالسَّيفِ ، وكانَ عَلَيهِ قَلَنسُوَةٌ فَقَطَعَها حَتّى‏ وَصَلَ إلى‏ رَأسِهِ فَأَدماهُ ، فَامتَلَأَتِ القَلَنسُوَةُ دَماً . فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : لا أكَلتَ بِيَمينِكَ ، ولا شَرِبتَ بِها ، وحَشَرَكَ اللَّهُ مَعَ الظّالِمينَ . ثُمَّ ألقَى القَلَنسُوَةَ ، ودَعا بِخِرقَةٍ فَشَدَّ بِها رَأسَهُ ، وَاستَدعى‏ قَلَنسُوَةً اُخرى‏ فَلَبِسَها وَاعتَمَّ عَلَيها (الإرشاد : ج ۲ ص ۱۱۰ ، الملهوف : ص ۱۷۲) .

2.نادى‏ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ الفُرسانَ وَالرَّجّالَةَ ، فَقالَ : وَيحَكُم ما تَنتَظِرونَ بِالرَّجُلِ ، ثَكِلَتكُم اُمَّهاتُكُم ؟ فَحُمِلَ عَلَيهِ مِن كُلِّ جانِبٍ ، فَضَرَبَهُ زُرعَةُ بنُ شَريكٍ عَلى‏ كَفِّهِ اليُسرى‏ فَقَطَعَها ، وضَرَبَهُ آخَرُ مِنهُم عَلى‏ عاتِقِهِ فَكَبا مِنها لِوَجهِهِ ، وطَعَنَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ بِالرُّمحِ فَصَرَعَهُ ، وبَدَرَ إلَيهِ خَولِيُّ بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ فَنَزَلَ لِيَحتَزَّ رَأسَهُ فَاُرعِدَ ، فَقالَ لَهُ شِمرٌ : فَتَّ اللَّهُ في عَضُدِكَ ، ما لَكَ تُرعِدُ ؟ ونَزَلَ شِمرٌ إلَيهِ فَذَبَحَهُ ، ثُمَّ دَفَعَ رَأسَهُ إلى‏ خَولِيِّ بنِ يَزيدَ ، فَقالَ : اِحمِلهُ إلَى الأَميرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ (الإرشاد : ج ۲ ص ۱۱۲ ، روضة الواعظين : ص ۲۰۸) .

تعداد بازدید : 132561
صفحه از 992
پرینت  ارسال به