۱۱۸۸.تاريخ الطبرى- به نقل از ابو مِخنَف -: شمر با پيادگان ، به سوى حسين عليه السلام آمد . در ميان آنان ، ابو جَنوب - كه نامش عبد الرحمان جُعْفى بود - ، قَشعَم بن عمرو بن يزيد جُعْفى ، صالح بن وَهْب يَزَنى ، سِنان بن اَنَس نَخَعى و خولى بن يزيد اَصبَحى بودند و شمر ، آنان را تحريك مىكرد . او بر ابو جَنوب - كه غرق در سلاح بود - ، گذشت و به او گفت : به سوى حسين برو .
او گفت : چرا خودت نمىروى ؟
شمر گفت : به من ، اين را مىگويى ؟!
او گفت : و تو اين را به من مىگويى ؟!
آن گاه ، به هم دشنام دادند و ابو جَنوب - كه جسور بود - ، به او گفت : به خدا سوگند ، تصميم گرفتهام كه نيزه را در چشمت فرو كنم !
شمر ، باز گشت و گفت : به خدا سوگند ، اگر قادر بودم كه به تو زيانى برسانم ، مىرساندم .۱
۱۱۸۹.تاريخ الطبرى- به نقل از حُمَيد بن مسلم -: حسين عليه السلام ، مدّتى طولانى از روز را [ نيمهجان ]گذارانْد و اگر دشمنان مىخواستند ، مىتوانستند او را بكُشند ؛ امّا هر يك به خاطر ديگرى ، پرهيز مىكرد و هر گروهى مىخواست كه گروه ديگرى كار را تمام كند . شمر ، ميان مردم فرياد برآورد : واى بر شما ! براى چه به او مىنگريد ؟ مادرهايتان به عزايتان بنشيند ! او را بكُشيد .
از هر سو به حسين عليه السلام حمله شد و كفِ دست چپش با ضربه زُرْعة بن شريك تميمى ، قطع شد و ضربهاى به شانهاش فرود آمد . سپس ، آنان باز گشتند و او به زحمت ، بلند مىشد و به رو ، [ بر زمين ]مىافتاد .
در همان حال ، سِنان بن اَنَس بن عمرو نَخَعى ، به او حمله كرد و با نيزه ، بر حسين عليه السلام زخم زد