283
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

۱۱۹۸.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى- به نقل از عمرو بن حسن ، از پدرش -: عمر بن سعد ، خشمگين شد و به مردى كه در سمت راستش بود ، گفت : واى بر تو ! فرود بيا و حسين را راحت كن !
او - كه گفته شده خولى بن يزيد اَصبَحى بوده - ، پياده شد و سرِ حسين عليه السلام را [ از تن ]جدا كرد . نيز گفته شده كه آن مرد ، شمر بوده است .
همچنين روايت شده كه شمر بن ذى الجوشن و سِنان بن اَنَس ، در آخرين لحظه‏هاى زندگى حسين عليه السلام كه ديگر رمقى نداشت و از تشنگى ، زبانش را [ مى‏چرخاند ] ، نزد حسين عليه السلام آمدند و شمر ، با پا به سينه او زد و گفت : اى پسر ابو تُراب ! آيا تو ادّعا نمى‏كنى كه پدرت بر حوض پيامبر ، ايستاده است و هر كه را دوست دارد ، سيراب مى‏كند ؟ پس شكيبايى كن تا اين كه آب را از دست او بگيرى !
سپس به سِنان بن اَنَس گفت : سرش را از پشت ، جدا كن !
او گفت : به خدا سوگند ، اين كار را نمى‏كنم ، كه جدّش محمّد ، طرفِ دعوايم خواهد بود .
شمر ، از [اين سخن و تعلّل‏] او خشمگين شد . خود بر سينه حسين عليه السلام نشست و محاسنش را گرفت و تصميم به كُشتن او گرفت . حسين عليه السلام لبخندى زد و به او فرمود : «مرا مى‏كُشى ؟ آيا نمى‏دانى من كيستم ؟» .
شمر گفت : تو را كاملاً مى‏شناسم . مادرت ، فاطمه زهرا و پدرت ، على مرتضى و جدّت ، محمّدِ مصطفى و پشتيبانت ، خداى بلندمرتبه والاست . تو را مى‏كُشم و هيچ باكى ندارم .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
282

۱۱۹۷.الفتوح : شمر بن ذى الجوشن - كه خدا ، لعنتش كند - ، بر يارانش بانگ زد و گفت : چرا ايستاده‏ايد ؟ و منتظر چه هستيد ؟ تيرها ، او را زمينگير كرده است . به او حمله كنيد ، مادرانتان به عزايتان بنشيند !
از هر سو به او حمله كردند . زخم شمشيرها ، او را زمينگير كرده بود . مردى به نام زُرْعة بن شريك تميمى - كه خدا ، لعنتش كند - ، ضربه‏اى بر دست چپ حسين عليه السلام زد و عمرو بن طلحه جُعْفى - كه خدا ، لعنتش كند - ، از پشت ، ضربه‏اى غافلگيرانه بر رگِ گردن امام عليه السلام وارد كرد . سِنان بن اَنَس نَخَعى - كه خدا ، لعنتش كند - ، نيز تيرى به سوى او انداخت . تير ، بر گلويش نشست و صالح بن وَهْب يَزَنى - كه خدا ، لعنتش كند - ، نيزه‏اى به پهلوى حسين عليه السلام زد .
حسين عليه السلام ، از اسب به زمين افتاد . آن گاه ، راست نشست و تير را از گلويش بيرون كشيد و كفِ دستانش را كنار هم نهاد [ و زير گلويش گرفت ] و هرگاه از خون ، پُر مى‏شدند ، سر و صورتش را با آن ، رنگين مى‏كرد و مى‏فرمود : «اين گونه خواهم بود تا خدايم را خونين و با حقّ غصب شده ، ديدار كنم» .
عمر بن سعد ، آمد تا بر بالاى سر او ايستاد . سپس به يارانش گفت : فرود آييد و سرش را جدا كنيد !
نصر بن خَرشَبه ضُبابى‏۱ - كه خدا ، لعنتش كند و پيسى داشت - ، فرود آمد و با پايش ، ضربه‏اى به حسين عليه السلام زد و او را به پشت خوابانْد و محاسن او را گرفت . حسين عليه السلام به او فرمود : «تو همان سگ سفيدى هستى كه در خواب ديده‏ام» .
او گفت : اى پسر فاطمه ! مرا به سگ‏ها تشبيه مى‏كنى ؟
سپس او - كه خدا ، لعنتش كند - ، با شمشير بر گلوى حسين عليه السلام زد و چنين مى‏خواند :

امروز ، تو را مى‏كُشم و خودبه يقين و بى هيچ ترديدى ، مى‏دانم‏
و بى‏هيچ گزير و هيچ دروغى‏كه پدرت ، بهترين [ انسان ] ناطق است .
عمر بن سعد ، خشمگين شد و به مردى گفت : فرود بيا و حسين را راحت كن !
خولى بن يزيد اَصبَحى - كه خدا ، لعنتش كند - ، فرود آمد و سرش را [ از تن ] جدا كرد .۲

1.ظاهراً و طبق مصادر ديگر ، اين شخص ، همان شمر بن ذى الجوشن ضُبابى بوده كه به غلط ، اين گونه آمده است .

2.قال : فَصاحَ الشِّمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ - لَعَنَهُ اللَّهُ - بِأَصحابِهِ فَقالَ : ما وُقوفُكُم ؟ وماذا تَنتَظِرونَ بِالرَّجُلِ وقَد أوثَقَتهُ السِّهامُ ؟ اِحمِلوا عَلَيهِ ، ثَكِلَتكُم اُمَّهاتُكُم ! قالَ : فَحَمَلوا عَلَيهِ مِن كُلِّ جانِبٍ ، قالَ : وأوثَقَتهُ الجِراحُ بِالسُّيوفِ ، فَضَرَبَهُ رَجُلٌ يُقالُ لَهُ زُرعَةُ بنُ شَريكٍ التَّميمِيُّ - لَعَنَهُ اللَّهُ - ضَربَةً عَلى‏ يَدِهِ اليُسرى‏ ، وضَرَبَهُ عَمرُو بنُ طَلحَةَ الجُعفِيُّ - لَعَنَهُ اللَّهُ - عَلى‏ حَبلِ عاتِقِهِ مِن وَرائِهِ ضَربَةً مُنكَرَةً ، ورَماهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِيُّ - لَعَنَهُ اللَّهُ - بِسَهمٍ ، فَوَقَعَ السَّهمُ في نَحرِهِ ، وطَعَنَهُ صالِحُ بنُ وَهبٍ اليَزَنِيُّ - لَعَنَهُ اللَّهُ - طَعنَةً في خاصِرَتِهِ ، فَسَقَطَ الحُسَينُ عليه السلام عَن فَرَسِهِ إلَى الأَرضِ ، وَاستَوى‏ قاعِداً ، ونَزَعَ السَّهمَ مِن نَحرِهِ ، وأقرَنَ كَفَّيهِ فَكُلَّمَا امتَلَأَتا من دَمِهِ خَضَّبَ بِهِ رَأسَهُ ولِحيَتَهُ ، وهُوَ يَقولُ : هكَذا حَتّى‏ ألقى‏ رَبّي بِدَمي ، مَغصوباً عَلى‏ حَقّي ! قالَ : وأقبَلَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ حَتّى‏ وَقَفَ عَلَيهِ ، وقالَ لِأَصحابِهِ : اِنزِلوا إلَيهِ فَخُذوا رَأسَهُ ! قالَ : فَنَزَلَ إلَيهِ نَصرُ بنُ خَرشَبَةَ الضِّبابِيُّ - لَعَنَهُ اللَّهُ - وكانَ أبرَصَ ، فَضَرَبَهُ بِرِجلِهِ فَأَلقاهُ عَلى‏ قَفاهُ ، ثُمَّ أخَذَ بِلِحيَتِهِ ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : أنتَ الأَبقَعُ الَّذي رَأَيتُكَ في مَنامي ، قالَ : أوَ تُشَبِّهُني بِالكِلابِ يَابنَ فاطِمَةَ ؟ قالَ : ثُمَّ جَعَلَ يَضرِبُ بِسَيفِهِ - لَعَنَهُ اللَّهُ - عَلى‏ مَذبَحِ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ يَقولُ : أقتُلُكَ اليَومَ ونَفسي تَعلَمُ‏ عِلماً يَقيناً لَيسَ فيهِ مَزعَمُ‏ولا مَحالَ لا ولا تَأَثُّمَ‏ إنَّ أباكَ خَيرُ مَن يُكَلِّمُ‏ قالَ : فَغَضِبَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ ، ثُمَّ قالَ لِرَجُلٍ : اِنزِل أنتَ إلَى الحُسَينِ فَأَرِحهُ ! قالَ : فَنَزَلَ إلَيهِ خَولِيُّ بنُ يَزيدَ الأَصبَحِيُّ - لَعَنَهُ اللَّهُ - فَاحتَزَّ رَأسَهُ (الفتوح : ج ۵ ص ۱۱۸ ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج ۲ ص ۳۵) .

تعداد بازدید : 132539
صفحه از 992
پرینت  ارسال به