319
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

۱۲۶۷.تاريخ الطبرى- به نقل از عوانة بن حكم -: هنگامى كه عبيد اللَّه بن زياد ، حسين بن على عليه السلام را كشت و سرش را برايش آوردند ، عبد الملك بن ابى حارثِ سُلَمى را فرا خواند و گفت : به مدينه ، نزد عمرو بن سعيد بن عاص برو و او را به كشته شدن حسين ، بشارت بده . عمرو بن سعيد در آن زمان ، امير مدينه بود .
عبد الملك خواست عذر و بهانه بياورد [تا نرود] ؛ ولى عبيد اللَّه، او را نهى كرد - و عبيد اللَّه ، كسى بود كه نمى‏شد با او مخالفت كرد - و به او گفت : مى‏روى تا به مدينه برسى . مبادا خبر [كشته شدن آنان‏] ، پيش از تو به مدينه برسد !
چند سكه زر نيز به او داد و گفت : بهانه نياور ، و اگر مَركبت در ماند ، مركب ديگرى بخر .
عبد الملك مى‏گويد : به مدينه كه رسيدم ، مردى قريشى مرا ديد و گفت : چه خبر؟
گفتم : خبر ، پيش امير است .
گفت : (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ). حسين بن على ، كشته شد !
نزد عمرو بن سعيد رفتم . گفت : چه خبر از پشت سرت؟
گفتم : خبرى كه امير را خوش‏حال مى‏كند : حسين بن على ، كشته شده است!
گفت : كشته شدنش را جار بزن !
و من جار زدم . به خدا سوگند كه تا آن زمان ، ناله و فريادى مانند فرياد زنان بنى هاشم در خانه‏هايشان كه بر حسين عليه السلام مى‏ناليدند ، نشنيده بودم .
عمرو بن سعيد ، در حالى كه مى‏خنديد ، [به نشانه انتقامجويى ]خواند :

زنان بنى زياد ، ناله‏اى كردند ،مانند ناله زنان ما در روز اَرنَب .
منظور از اَرنَب ، يورش قبيله بنى زُبَيد براى انتقامجويى از قبيله بنى زياد است كه تيره‏اى از بنى حارث بن كعب از قبيله عبدُ المَدان بودند . اين شعر را نيز عمرو بن مَعديكَرِب ، در باره آن واقعه سروده بود .
عمرو بن سعيد سپس گفت : اين ، ناله‏اى است در برابر ناله ما بر عثمان بن عفّان .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
318

۱۲۶۵.مروج الذهب : پس از شهادت حسين عليه السلام ، روزى يزيد در مجلس شرابش نشسته بود و در حالى كه ابن زياد نيز در سمت راستش بود ، رو به ساقى‏اش كرد و گفت :

شرابى به من بنوشان كه تا مغز و استخوانم را سيراب كند .آن گاه كج كن و مانندش را به ابن زياد بنوشان ؛
همان كسى كه امانتدار و رازدار من‏و استوار كننده جنگ و غنيمت من است .
آن گاه ، فرمان داد كه آوازه‏خوانان ، اين شعر را به آواز بخوانند .۱

۱۲۶۶.الفتوح : هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد ، هر دو منطقه كوفه و بصره ، در اختيار و سيطره عبيد اللَّه بن زياد قرار گرفتند . يزيد ، قبل از آن ، حكومت اين دو شهر را به او داده بود .
يزيد، يك ميليون درهم به عبيد اللَّه بن زياد ، جايزه داد و او عمرو بن حُرَيث مخزومى را فرا خواند و او را به جاى خود ، در كوفه گماشت و خود به بصره رفت . در آن جا ، خانه عبد اللَّه بن عثمان ثقفى و خانه سليمان بن على هاشمى را - كه پس از آن هم دوباره به دست سليمان بن على افتاد - خريد و هر دو را خراب كرد و از نو ساخت و هزينه بسيارى كرد و آن دو خانه را كاخ سرخ و كاخ سفيد ناميد . زمستان را در كاخ سرخ ، و تابستان را در كاخ سفيد مى‏گذراند . سپس كارش بالا گرفت و منزلتش والا گشت و مشهور شد و اموالى فراوان بخشيد و مردانى براى خود ، دست و پا كرد و شاعران ، مدحش گفتند .۲

1.جَلَسَ [يَزيدُ] ذاتَ يَومٍ عَلى‏ شَرابِهِ ، وعَن يَمينِهِ ابنُ زِيادٍ وذلِكَ بَعدَ قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَأَقبَلَ عَلى‏ ساقيهِ ، فَقالَ : اِسقِني شَربَةً تُرَوّي مُشاشي‏ ثُمَّ مِل فَاسقِ مِثلَهَا ابنَ زِيادِصاحِبَ السِّرِّ وَالأَمانَةِ عِندي‏ ولِتَسديدِ مَغنَمي وجِهادي‏ ثُمَّ أمَرَ المُغَنّينَ فَغَنّوا بِهِ (مروج الذهب : ج ۳ ص ۷۷) .

2.لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام استَوسَقَ العِراقانِ جَميعاً لِعُبَيدِ اللَّهِ بنِ زِيادٍ ، وكانَتِ الكوفَةُ وَالبَصرَةُ لِابنِ زِيادٍ مِن قَبلِهِ . قالَ : وأوصَلَهُ يَزيدُ بِأَلفِ ألفِ دِرهَمٍ جائِزَةً ، فَدَعا عُبَيدُ اللَّهِ بنُ زِيادٍ بِعَمرِو بنِ حُرَيثٍ المَخزومِيِّ ، فَاستَخلَفَهُ عَلَى الكوفَةِ ، ثُمَّ صارَ إلَى البَصرَةِ ، فَاشتَرى‏ دارَ عَبدِ اللَّهِ بنِ عُثمانَ الثَّقَفِيِّ ودارَ سُلَيمانَ بنِ عَلِيٍّ الهاشِمِيِّ الَّتي صارَت لِسُليمانَ بنِ عَلِيٍّ بَعدَ ذلِكَ ، فَهَدَمَهُما جَميعاً ثُمَّ بَناهُما وأنفَقَ عَلَيهِما مالاً جَزيلاً ، وسَمّاهُمَا الحَمراءَ وَالبَيضاءَ ، فَكانَ يُشَتّي فِي الحَمراءِ ويُصَيِّفُ فِي البَيضاءِ ، قالَ : ثُمَّ عَلا أمرُهُ ، وَارتَفَعَ قَدرُهُ ، وَانتَشَرَ ذِكرُهُ ، وبَذَلَ الأَموالَ ، وَاصطَنَعَ الرِّجالَ ، ومَدَحَتهُ الشُّعَراءُ (الفتوح : ج ۵ ص ۱۳۵. نيز، ر.ك: تاريخ دمشق : ج ۳۷ ص ۴۳۸) .

تعداد بازدید : 132323
صفحه از 992
پرینت  ارسال به