405
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

۱۴۶۱.تهذيب التهذيب- به نقل از حمزة بن يزيد -: زن عاقلى از عاقل‏ترين زن‏ها ، به نام رَيّا را ديدم كه دايه يزيد بن معاويه بود و مى‏گويند صد سال ، عمر كرد . او گفت : مردى نزد يزيد آمد و گفت : اى حكمران مؤمنان ! مژده بده كه خدا ، تو را بر حسين ، چيره كرده و كشته شده و سرش را برايت آورده‏اند و در تشتى نهاده شده است !
يزيد به غلام [خود] ، فرمان داد آن را بنمايد و هنگامى كه آن را ديد ، چهره خود را پوشانْد ، گويى بويى از آن شنيد .
آن سر ، در اسلحه‏خانه ماند تا سليمان ، خليفه شد . او به دنبال سر فرستاد و آن را آوردند . استخوانى از آن ، مانده بود . آن را خوش‏بو و كفن و دفن كرد و هنگامى كه سياه‏جامگان [به شام ]رسيدند ، از جاى سر پرسيدند و نبشِ قبر كردند و آن را برداشتند و خدا بهتر مى‏داند كه با آن ، چه كردند .۱

۱۴۶۲.البداية و النهاية : ابن عساكر ، در كتاب تاريخش (تاريخ مدينة دمشق) در شرح حال رَيّا ، دايه يزيد بن معاويه ، به نقل از وى آورده است : يزيد، هنگامى كه سر حسين عليه السلام پيشِ روى وى نهاده شد ، به شعر ابن زِبَعرى تمثّل جست كه سروده است :

كاش پدرانم در بدر ، اكنون شاهد بودندو بى‏تابى خزرج را از ضربه نيزه مى‏ديدند !
ابن عساكر ، در ادامه مى‏گويد : سپس آن را سه روز در دمشق ، نصب كرد و آن گاه در اسلحه‏خانه نهاد تا آن كه به روزگار سليمان بن عبد الملك ، آن را برايش آوردند . استخوانى سفيد ، از آن مانده بود . [سليمان ،] آن را كفن كرد و خوش‏بو نمود و بر آن نماز خواند و در قبرستان مسلمانان به خاك سپرد ؛ امّا هنگامى كه سياه‏جامگان (يعنى هواداران عبّاسيان) [به شام‏] آمدند ، نبشِ قبر كردند و آن را با خود بردند .
ابن عساكر مى‏گويد : اين زن ، پس از دولت اُمَويان هم باقى ماند و از صد سالگى گذشت ، و

1.رَأَيتُ امرَأَةً عاقِلَةً مِن أعقَلِ النِّساءِ ، يُقالُ لَها : رَيّا ، حاضِنَةُ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، يُقالُ : بَلَغَت مِئَةَ سَنَةٍ ، قالَت : دَخَلَ رَجُلٌ عَلى‏ يَزيدَ ، فَقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أبشِر فَأَمكَنَكَ اللَّهُ مِنَ الحُسَينِ عليه السلام ، قُتِلَ وجي‏ءَ بِرَأسِهِ إلَيكَ ، ووُضِعَ في طَستٍ ، فَأَمَرَ الغُلامَ ، فَكَشَفَهُ ، فَحينَ رَآهُ خَمَّرَ وَجهَهُ كَأَنَّهُ يَشُمُّ مِنهُ رائِحَةً . وإنَّ الرَّأسَ مَكَثَ في خَزائِنِ السِّلاحِ ، حَتّى‏ وَلِيَ سُلَيمانُ ، فَبَعَثَ فَجي‏ءَ بِهِ ، فَقَد بَقِيَ عَظماً ، فَطَيَّبَهُ ، وكَفَّنَهُ ، ودَفَنَهُ ، فَلَمّا وَصَلَتِ المُسَوِّدَةُ سَأَلوا عَن مَوضِعِ الرَّأسِ ، ونَبَشوهُ وأخَذوهُ ، فَاللَّهُ أعلَمُ ما صُنِعَ بِهِ (تهذيب التهذيب : ج ۱ ص ۵۹۴ ، سير أعلام النبلاء : ج ۳ ص ۳۱۹) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
404

برايم كافى است .
سوار اسبم شدم و آن را پيشِ رويم گذاشتم و از دروازه توما۱ بيرون آمدم و به راست رفتم و [در گوشه‏اى‏] قفل آن را گشودم . پارچه‏اى ابريشمى ديدم كه سرى درون آن بود و بر روى كاغذى كوچك، درون آن ، نوشته بود : اين ، سرِ حسين بن على است .
گفتم : چه كرده‏ايد؟! خدايتان نيامرزد ! و با شمشيرم گودالى كَنْدم و آن را در خاك ، پنهان كردم .۲

۱۴۶۰.تاريخ دمشق- به نقل از حمزة بن يزيد -: پدرم از پدرش نقل كرد كه رَيّا۳ برايش گفته است كه سر [حسين عليه السلام‏] ، در اسلحه‏خانه ماند تا سليمان بن عبد الملك به خلافت رسيد و دنبال آن فرستاد و آن را آورد . خشك شده بود و از آن ، استخوانى سفيد مانده بود . آن را در دُرجى (صندوقچه‏اى) نهاد و خوش‏بويش كرد و پارچه‏اى بر آن نهاد و آن را در قبرستان مسلمانان به خاك سپرد .
هنگامى كه عمر بن عبد العزيز به خلافت رسيد ، به دنبال نگهبان اسلحه‏خانه فرستاد كه : سرِ حسين بن على را برايم بفرست .
او به وى نوشت : سليمان ، آن را گرفت و در دُرجى نهاد و بر آن نماز خواند و به خاكش سپرد .
عمر ، اين را پسنديد ؛ ولى هنگامى كه سياه‏جامگان (هواداران بنى عبّاس) به شام آمدند، از جاى سر پرسيدند و نبش قبر كردند و آن را برداشتند؛ و خدا بهتر مى‏داند كه با آن، چه كردند.۴

1.يكى از دروازه‏هاى دمشق قديم ، كه در ناحيه شمال شرقى شهر ، واقع بوده و اكنون نيز موجود است (ر. ك : تاريخ دمشق : ج ۲ ص ۴۰۷) .

2.حَكى‏ عَنهُ أبو اُمَيَّةَ الكَلاعِيُّ أنَّهُ كانَ فيمَن نَهَبَ خَزائِنَ الوَليدِ بنِ يَزيدَ بِدِمَشقَ ... : قالَ : كُنتُ فِي القَومِ الَّذينِ دَخَلوا يُريدونَ قَتلَ الوَليدِ بنِ يَزيدَ بنِ عَبدِ المَلِكِ ، قالَ : وكُنتُ فيمَن نَهَبَ خَزائِنَهُ بِدِمَشقَ ، فَدَخَلتُ إلى‏ خِزانَةٍ لَهُم ، فَرَأَيتُ فيها سَفَطاً مَرفوعاً ، فَأَخَذتُهُ ، قُلتُ : في هذا غِنايَ ، قالَ : فَرَكِبتُ فَرَسي وجَعَلتُهُ بَينَ يَدَيَّ ، وخَرَجتُ مِن بابِ توما ، فَعَدَلتُ عَن يَميني ، وفَتَحتُ قُفلَهُ ، فَإِذا أنَا بِحَريرَةٍ في داخِلِها رَأسٌ ، مَكتوبٌ عَلى‏ بِطاقَةٍ فيها : هذا رَأسُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ . فَقُلتُ : ما لَكُم! لا غَفَرَ اللَّهُ لَكُم ، فَحَفَرتُ لَهُ بِسَيفي حَتّى‏ وارَيتُهُ (تاريخ دمشق : ج ۶۷ ص ۱۵۹ ح ۸۷۸۴ ، سير أعلام النبلاء : ج ۳ ص ۳۱۶) .

3.دايه يزيد بن معاويه كه زنده ماند و دولت عبّاسيان را درك كرد (ر . ك : تاريخ دمشق : ج ۶۹ ص ۱۵۹) .

4.فَحَدَّثَني أبي ، عَن أبيهِ ، أنَّهُ حَدَّثَهُ : أنَّ رَيّا حَدَّثَتهُ : أنَّ الرَّأسَ مَكَثَ في خَزائِنِ السِّلاحِ حَتّى‏ وَلِيَ سُلَيمانُ بنُ عَبدِ المَلِكِ ، فَبَعَثَ إلَيهِ ، فَجاءَ بِهِ ، وقَد قَحَلَ ، وبَقِيَ عَظمٌ أبيَضُ ، فَجَعَلَهُ في سَفَطٍ وطَيَّبَهُ ، وجَعَلَ عَلَيهِ ثَوباً ، ودَفَنَهُ في مَقابِرِ المُسلِمينَ . فَلَمّا وَلِيَ عُمَرُ بنُ عَبدِ العَزيزِ بَعَثَ إلَى الخازِنِ - خازِنِ بَيتِ السِّلاحِ - : وَجِّه إلَيَّ رَأسَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ، فَكَتَبَ إلَيهِ : إنَّ سُلَيمانَ أخَذَهُ ، وجَعَلَهُ في سَفَطٍ ، وصَلّى‏ عَلَيهِ ، ودَفَنَهُ ، فَصَحَّ ذلِكَ عِندَهُ ، فَلَمّا دَخَلَتِ المُسَوِّدَةُ سَأَلوا عَن مَوضِعِ الرَّأسِ ، فَنَبَشوهُ وأخَذوهُ ، وَاللَّهُ أعلَمُ ما صُنِعَ بِهِ (تاريخ دمشق : ج ۶۹ ص ۱۶۰ ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج ۲ ص ۷۵) .

تعداد بازدید : 130995
صفحه از 992
پرینت  ارسال به