409
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

۱۴۶۸.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : يزيد بن معاويه ، هنگامى كه سر حسين عليه السلام و خاندانش را نزد او آوردند ، آن را به مدينه فرستاد و گروهى از وابستگان بنى هاشم را بر آن گمارد . نيز گروهى از وابستگان آل سفيان را با آنان ، همراه كرد و اثاثيه حسين عليه السلام و بازماندگان خاندانش را با آنان روانه ساخت و همه چيز را همراهشان كرد و هيچ نيازى از آنان در مدينه ننهاد ، جز آن كه فرمان داد تا برايشان بر آورده كنند . همچنين سر حسين عليه السلام را براى عمرو بن سعيد - كه آن زمان ، كارگزارش در مدينه بود - فرستاد .
عمرو گفت : دوست داشتم كه آن را براى من نمى‏فرستاد .
سپس عمرو فرمان داد تا سر حسين عليه السلام را كفن كنند و در بقيع ، نزد قبر مادرش به خاك بسپارند .۱

۱۴۶۹.أنساب الأشراف :۲ هنگامى كه [خبر] شهادت حسين عليه السلام به اهل مدينه رسيد ، نوحه و ناله بر او فراوان شد و شيون در خانه‏هاى بنى هاشم ، بيشتر بود .
عمرو بن سعيدِ اَشدَق گفت : شيونى در عوض شيون بر عثمان !
مروان نيز هنگامى كه آن را شنيد ، گفت :
زنان قبيله بنى زُبَيد ، ناله‏اى زدندبه سانِ ناله زنان ما در روز اَزيَب .
عمرو بن سعيد نيز گفت : به خدا سوگند ، دوست داشتم كه امير مؤمنان ، سر او را براى ما نمى‏فرستاد .
مروان گفت : بد سخنى گفتى ! آن را براى من بياور :

بَه! چه خوش است خنكاى تو در دستانم‏و سرخى [خون جارى بر] گونه‏هايت !
عمر بن شَبَّه ، به نقل از ابو بكر ، عيسى بن عبد اللَّه بن محمّد بن عمر بن على بن ابى طالب ، از پدرش برايمان نقل كرد كه : عمرو بن سعيد، بر منبر پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله خون‏دماغ شد . بَيّار اَسلَمى - كه [عمرو را از منبر رفتن‏] نهى مى‏كرد - گفت : امروز ، روز خون است .
آن روز ، سر حسين عليه السلام را آوردند و نصب كردند و صداى زنان [آل‏] ابو طالب ، بلند شد . مروان گفت :

زنان قبيله بنى زُبَيد ، ناله‏اى زدندبه سانِ ناله زنان ما در روز اَزيَب .
سپس آنان ، صيحه كشيدند . مروان گفت :

دَوسَر ،۳به آنان ضربه‏اى زدكه اركان حكومت را پايدار و استوار ساخت .
ابن ابى حُبَيش ، ميان سخنان عمرو برخاست و گفت : خدا ، فاطمه را بيامرزد !
عمرو ، كمى به سخنرانى‏اش ادامه داد و سپس گفت : شگفتا از اين اَلكَن ! تو را با فاطمه ، چه كار؟
گفت : مادرش خديجه [دختر خُوَيلِد بن اسد] است .
مقصودش اين بود كه او نيز از قبيله بنى اسد بن عبد العُزّى‏ است .
عمرو گفت : آرى - به خدا سوگند - و دختر محمّد صلى اللَّه عليه و آله است . من [نَسَبِ‏] او را از سوى پدر مى‏گيرم و تو از سوى مادر . به خدا سوگند ، دوست داشتم كه فرمان‏رواى مؤمنان (يزيد) ، سر را از من دور مى‏كرد و آن را به سوى من نمى‏فرستاد . به خدا سوگند ، دوست داشتم كه سر حسين، بر

1.إنَّ يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ حينَ قُدِمَ عَلَيهِ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام وعِيالِهِ ، بَعَثَ إلَى المَدينَةِ ، فَأَقدَمَ عَلَيهِ عِدَّةً مِن مَوالي بَني هاشِمٍ ، وضَمَّ إلَيهِم عِدَّةً مِن مَوالي آلِ أبي سُفيانَ ، ثُمَّ بَعَثَ بِثَقَلِ الحُسَينِ عليه السلام ومَن بَقِيَ مِن أهلِهِ مَعَهُم ، وجَهَّزَهُم بِكُلِّ شَي‏ءٍ ، ولَم يَدَع لَهُم حاجَةً بِالمَدينَةِ إلّا أمَرَ لَهُم بِها ، وبَعَثَ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام إلى‏ عَمرِو بنِ سَعيدِ بنِ العاصِ - وهُوَ إذ ذاكَ عامِلُهُ عَلَى المَدينَةِ - . فَقالَ عَمرٌو : وَدِدتُ أنَّهُ لَم يَبعَث بِهِ إلَيَّ ، ثُمَّ أمَرَ عَمرٌو بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَكُفِّنَ ودُفِنَ فِي البَقيعِ عِندَ قَبرِ اُمِّهِ فاطِمَةَ عليها السلام (مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج ۲ ص ۷۵) .

2.متون پس از اين ، تنها فرستادن سر به مدينه را ادّعا مى‏كنند ، نه دفن آن را ؛ هر چند اصلِ فرستادن سر به مدينه نيز بعيد و دور از ذهن مى‏نمايد ؛ زيرا منزلت امام عليه السلام را در مدينه و محترم بودن ايشان نزد ساكنان آن جا را نمى‏توان ناديده انگاشت .

3.دَوْسَر ، نام جنگجوترين گروه از تكاوران نُعمان بن مُنذِر (پادشاه حيره) بوده كه نزد همگان ، شُهره بوده‏اند . در عربى ، به شير شَرزه و سرسخت ، دَوسَر مى‏گويند (ر . ك : تاج العروس : ج ۶ ص ۴۰۲ مادّه «دسر») .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
408

شنيد و گفت :

زنانِ قبيله بنى زياد ، ناله‏اى كردند ،به سانِ ناله زنان ما ، فرداى روز اَرنَب .
شعر ، از آنِ عمرو بن مَعدى‏كَرِب در جنگ ميان بنى زُبَيد و بنى حارث بن كعب [ ، معروف به جنگ اَرنَب ]است [كه بنى زُبَيد بر بنى زياد ، پيروز شدند و انتقام شكست قبلى خود را گرفتند] .
سپس عمرو بن سعيد ، بر منبر رفت و براى مردم ، خطبه خواند و سپس از حسين عليه السلام و كارش ياد كرد و گفت : به خدا سوگند ، دوست داشتم كه سرش در پيكرش و روحش در بدنش بود . به ما ناسزا مى‏گفت و ما او را مدح مى‏گفتيم . او از ما مى‏بُريد و ما به او مى‏پيوستيم ، همان گونه كه عادت ما و او ، اين بود .
ابن ابى حُبَيش (از قبيله بنى اسد بن عبد العُزّى بن قُصَى) برخاست و گفت : هان كه اگر فاطمه زنده بود ، آنچه مى‏ديد ، غمگينش مى‏كرد !
عمرو گفت : ساكت شو ، لال نشوى ! آيا فاطمه با من بستيزد ، در حالى كه من با دشمنش جنگيده‏ام و به خاكش افكنده‏ام؟ به خدا سوگند ، او (حسين) ، پسر ماست و مادرش ، دختر ما . آرى . به خدا سوگند ، اگر فاطمه زنده بود ، كشته شدن حسين ، او را غمگين مى‏كرد ؛ امّا آن را كه وى را به دفاع از خود كشته است ، سرزنش نمى‏كرد!
ابن ابى حُبَيش گفت : او پسر فاطمه است و فاطمه ، دختر خديجه دختر خُوَيلِد بن اسد بن عبد العزّى است .
آن گاه عمرو بن سعيد ، فرمان داد تا سر حسين عليه السلام را كفن كنند و در بقيع ، نزد قبر مادرش به خاك بسپارند .۱

1.بَعَثَ يَزيدُ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام إلى‏ عَمرِو بنِ سَعيدِ بنِ العاصِ ، و هُوَ عامِلٌ لَهُ يَومَئِذٍ عَلَى المَدينَةِ ، فَقالَ عَمرٌو : وَدِدتُ أنَّهُ لَم يَبعَث بِهِ إلَيَّ ، فَقالَ مَروانُ : اُسكُت ، ثُمَّ تَناوَلَ الرَّأسَ ، فَوَضَعَهُ بَينَ يَدَيهِ ، وأخَذَ بِأَرنَبَتِهِ فَقالَ : يا حَبَّذا بَردُكَ فِي اليَدَينِ‏ ولَونُكَ الأَحمَرُ فِي الخَدَّينِ‏كَأَنَّما باتا بِمُجْسَدَينِ‏ وَاللَّهِ ، لَكَأَنّي أنظُرُ إلى‏ أيّامِ عُثمانَ . وسَمِعَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ الصَّيحَةَ مِن دورِ بَني هاشِمٍ ، فَقالً : عَجَّت نِساءُ بَني زِيادٍ عَجَّةً كَعَجيجِ نِسوَتِنا غَداةَ الأَرنَبِ‏ وَالشِّعرُ لِعمَرِو بنِ مَعدي كَرَبَ في وَقعَةٍ كانَت بَينَ بَني زُبَيدٍ وبَينَ بَنِي الحارِثِ بنِ كَعبٍ . ثُمَّ خَرَجَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ إلَى المِنبَرِ ، فَخَطَبَ النّاسَ ، ثُمَّ ذَكَرَ حُسَيناً وما كانَ مِن أمرِهِ ، وقالَ : وَاللَّهِ ، لَوَدِدتُ أنَّ رَأسَهُ في جَسَدِهِ وروحَهُ في بَدَنِهِ يَسُبُّنا ونَمدَحُهُ ، ويَقطَعُنا ونَصِلُهُ كَعادَتِنا وعادَتِهِ ! فَقامَ ابنُ أبي حُبَيشٍ - أحَدُ بَني أسَدِ بنِ عَبدِ العُزَّى بنِ قُصَيٍّ - فَقالَ : أما لَو كانَت فاطِمَةُ عليها السلام حَيَّةً لَأَحزَنَها ما تَرى‏ ! فَقال عَمرٌو : اُسكُت لا سَكَتَّ ، أتُنازِعُني فاطِمَةُ وأنَا مَن عَفَّرَ ظِبابَها ، وَاللَّهِ ، إنَّهُ لَابنُنا ، وإنَّ اُمَّهُ لَابنَتُنا، أجَل وَاللَّهِ ، لَو كانَت فاطِمَةُ حَيَّةً لَأَحزَنَها قَتلُهُ ، ثُمَّ لَم تَلُم مَن قَتَلَهُ يَدفَعُ عَن نَفسِهِ ! فَقالَ ابنُ أبي حُبَيشٍ : إنَّهُ ابنُ فاطِمَةَ عليها السلام ، وفاطِمَةُ بِنتُ خَديجَةَ بِنتِ خُوَيلِدِ بنِ أسَدِ بنِ عَبدِ العُزّى‏ . ثُمَّ أمَرَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ، فَكُفِّنَ ودُفِنَ بِالبَقيعِ عِندَ قَبرِ اُمِّهِ (الطبقات الكبرى / الطبقة الخامسة من الصحابة : ج ۱ ص ۴۹۰ ، المنتظم : ج ۵ ص ۳۴۴) .

تعداد بازدید : 158709
صفحه از 992
پرینت  ارسال به