413
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

۱۴۷۲.شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد : مروان بن حكم ، عقيده‏اش پليدتر و كفر و الحادش بيشتر بود . او به روزگار رسيدن سرِ امام حسين عليه السلام به مدينه ، فرماندار آن جا بود و همان روز ، خطبه خواند و سر را بر فراز دستانش برد و خواند :

بَه! چه خوش است خُنَكاى تو در دستانم‏و سرخى [خونِ‏] جارى‏شده بر گونه‏هايت !
گويى شب را در مسجد ،۱به سر برده‏اى!
سپس سر را به سوى قبر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله انداخت و گفت : اى محمّد ! روزى در برابر روز بدر .
اين سخن ، برگرفته از شعرى است كه يزيد بن معاويه ، در روز رسيدن سر به دست او ، به آن تمثّل جست و آن ، همان شعر ابن زِبَعراست ... .
من (ابن ابى الحديد) مى‏گويم : استاد ما ، ابو جعفر ، اين گونه گفته است و درست ، اين است كه مروان ، آن روزگار ، فرماندار مدينه نبوده است ؛ بلكه فرماندار مدينه ، عمرو بن سعيد بن عاص بوده است و سر به سوى او برده نشد ؛ بلكه عبيد اللَّه بن زياد ، در نامه‏اى ، بشارت كشته شدن حسين عليه السلام را براى او (عمرو) فرستاد و او ، نامه را بر بالاى منبر خواند . نيز رجزِ ياد شده را خواند

1.ظاهراً «مَسجِدَين» - كه در متن عربى آمده است - تصحيف «مِجسَدَين» است ، و اين كلمه، چنان كه در نقل‏هاى پيشينْ اشاره شد، به معناى جايى يا لباسى است كه به رنگى مانند زعفران ، آغشته شده باشد . بر اين اساس ، معناى اين مصرع ، چنين مى‏شود ؛ «گويى شب را در جامه‏هاى زعفرانى به سر بُرده‏اى!» .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
412

۱۴۷۱.شرح الأخبار : هنگامى كه يزيد ملعون ، فرمان داد تا سر امام حسين عليه السلام را در شهرها بچرخانند ، آن را به مدينه آوردند و در آن زمان ، عمرو بن سعيد اَشدَق ، كارگزار يزيد در آن جا بود . او فرياد و ضجّه زنان را شنيد و گفت : اين ، صداى چيست؟
گفته شد : زنان بنى هاشم مى‏گِريند ؛ چون سر حسين را ديده‏اند .
مروان بن حكم ، نزد عمرو بود . مروان ملعون ، به اين شعر ، تمثّل جست :

زنان قبيله بنى زُبَيد ، ناله‏اى زدندبه سانِ ناله زنان ما در جنگ اَزيَب .
مقصود آن ملعون ، ناله و ضجّه زنان بنى عبدِ شمس (خويشان ابو سفيان) بر كشتگانشان در جنگ بدر بود . امّا آنچه را كه از وقايع روزگار عثمان آشكار كردند [ ، بهانه‏اى بيش نبود] و مروان ملعون ، از كسانى بود كه [مردم را] بر ضدّ او (امام حسين عليه السلام) شورانْد و مصيبتش را به رُخ [بنى هاشم ]كشيد و گفت :

هنگامى كه خبر مرگ اين به او رسيد [ ، خواهد فهميد كه :]
هر كس دنده‏اى را بشكند ، پهلويش خُرد مى‏شود .

و كينه اُمَويان ، [نه از خون عثمان ، بلكه‏] از خون‏هاى روزگار جاهلى بود كه از خاندان و خانواده پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مى‏ستاندند . هنگامى كه مروان ملعون ، اين را گفت ، عمرو بن سعيد (كارگزار آن روزگار مدينه) گفت : به خدا ، دوست داشتم كه فرمان‏رواى مؤمنان (يزيد) ، سر حسين را براى ما نمى‏فرستاد .
مروان به او گفت : ساكت شو ، بى‏مادر ! بگو ، همان گونه كه پيشينيان گفتند :

بر سر شَريز ، چنان ضربه‏اى زدندكه ستون‏هاى سلطنت را پراكند و ناپيدا كرد .۱
آن گاه ، سر حسين عليه السلام را براى عمرو بن سعيد آوردند . او روى گردانْد و آن را گران و سخت شمرد ؛ امّا مروان ملعون ، به آورنده سر گفت : آن را بده .
او آن را به مروان داد و وى ، آن را در دستش گرفت و گفت :

بَه! چه خوش است خُنَكاى تو در دستانم‏و سرخى [خونِ جارى بر] گونه‏هايت !۲

1.ظاهراً اين شعر ، تصحيف شده و متن صحيح آن ، اين است : «دَوسَر ، چنان ضربه‏اى زد ...» .

2.لَمّا أمَرَ اللَّعينُ بِأَن يُطافَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام فِي البُلدانِ اُتِيَ بِهِ إلَى المَدينَةِ ، وعامِلُهُ عَلَيها يَومَئِذٍ عَمرُو بنُ سَعيدٍ الأَشدَقُ ، فَسَمِعَ صِياحَ النِّساءِ ، فَقالَ : ما هذا ؟ قيلَ : نِساءُ بَني هاشِمٍ يَبكينَ لَمّا رَأَينَ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام ، وكانَ عِندَهُ مَروانُ بنُ الحَكَمِ ، فَقالَ مَروانُ اللَّعينُ مُتَمَثِّلاً : عَجَّت نِساءُ بَني زِيادٍ عَجَّةً كَعَجيجِ نِسوَتِنا غَداةَ الأَذيَبِ‏ عَنَى اللَّعينُ عَجيجَ نِساءِ بَني عَبدِ الشَّمسِ لِمَن قُتِلَ مِنهُم يَومَ بَدرٍ . فَأَمّا ما أقاموهُ ظاهِراً مِن أمرِ عُثمانَ ، فَمَروانُ اللَّعينُ فيمَن ألَّبَ عَلَيهِ وشَمَتَ بِمُصابِهِ ، وهُوَ القائِلُ : لَمّا أتاهُ نَعيُهُ ذينَهُ‏ مَن كَسَرَ ضِلعاً كَسَرَ جَنبَهُ‏ وَلكِن ذُحولُ بَني اُمَيَّةَ بِدِماءِ الجاهِلِيَّةِ الَّتي طَلَبوا بِها رَسُولَ اللَّهِ في عِترَتِهِ وَأهلِ بَيتِهِ . ولَمّا قالَ ذلِكَ مَروانُ اللَّعينُ ، قالَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ - عامِلُ المَدينَةِ يَومَئِذٍ - : لَوَدِدتُ - وَاللَّهِ - أنَّ أميرَ المُؤمِنينَ لَم يَكُن يَبعَثُ إلَينا بِرَأسِ الحُسَينِ . فَقالَ لَهُ مَروانُ : اُسكُت لا اُمَّ لَكَ ، وقُل كَما قالَ الأَوَّلُ : ضَرَبوا رَأسَ شَريزٍ ضَربَةً اشتت أوتادَ مُلكٍ فاستتر ثُمَّ اُتِيَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام إلى‏ عَمرِو بنِ سَعيدٍ ، فَأَعرَضَ بِوَجهِهِ عَنهُ ، وَاستَعظَمَ أمرَهُ . فَقالَ مَروانُ اللَّعينُ لِحامِلِ الرَّأسِ : هاتِهِ ، فَدَفَعَهُ إلَيهِ ، فَأَخَذَهُ بِيَدِهِ ، وقالَ : يا حَبَّذا بَردُكَ فِي اليَدَينِ‏ ولَونُكَ الأَحمَرُ فِي الخَدَّينِ‏(شرح الأخبار : ج ۳ ص ۱۵۹ ح ۱۰۸۹) .

تعداد بازدید : 132440
صفحه از 992
پرینت  ارسال به