427
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

5 / 3

اسلام آوردن مرد يهودى‏

۱۴۸۷.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : هنگامى كه سر حسين عليه السلام را به شام مى‏بردند ، شب بر آنان در آمد . آنان ، بر مردى يهودى فرود آمدند و چون شراب نوشيدند و مست شدند ، گفتند : سر حسين ، نزد ماست .
او به آنان گفت : آن را به من ، نشان بدهيد .
آنان ، سر را در صندوقى به او نشان دادند كه از آن تا آسمان ، نور بر مى‏خاست . يهودى به شگفت آمد و از آنان خواست كه آن را به او امانت دهند . آنان نيز آن را امانت دادند . يهودى ، هنگامى كه سر را به آن حال ديد ، به آن گفت : شفاعت مرا نزد جدّت بكن .
خدا ، سر را به زبان در آورد و گفت : «شفاعت من ، فقط براى معتقدان به دين محمّد صلى اللَّه عليه و آله است و تو محمّدى نيستى» .
يهودى ، نزديكانش را گِرد آورد و سپس سر را گرفت و در تشتى نهاد و گلاب بر آن ريخت و كافور و مُشك و عنبر بر آن نهاد . آن گاه به فرزندان و نزديكانش گفت : اين ، سر فرزند دختر محمّد صلى اللَّه عليه و آله است . سپس گفت : آه كه جدّت محمّد را نيافتم تا به دست او اسلام بياورم! و آه كه تو را زنده نيافتم تا به دست تو مسلمان شوم و برايت بجنگم! اگر اكنون مسلمان شوم ، روز قيامت ، شفاعتم را مى‏كنى؟
خدا ، سر را به سخن در آورد و آن ، با زبانى شيوا گفت : «اگر اسلام بياورى ، من شفيع تو خواهم بود» . اين را سه بار گفت و خاموش شد . مرد يهودى و نزديكانش ، مسلمان شدند .۱

1.إنَّ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام لَمّا حُمِلَ إلَى الشّامِ جَنَّ عَلَيهِمُ اللَّيلُ ، فَنَزَلوا عِندَ رَجُلٍ مِنَ اليَهودِ ، فَلَمّا شَرِبوا وسَكِروا ، قالوا لَهُ : عِندَنا رَأسُ الحُسَينِ . فَقالَ لَهُم : أروني إيّاهُ ، فَأَرَوهُ إيّاهُ بِصُندوقٍ يَسطَعُ مِنهُ النّورُ إلَى السَّماءِ ، فَعَجِبَ اليَهودِيُّ ، وَاستَودَعَهُ مِنهُم ، فَأَودَعوهُ عِندَهُ . فَقالَ اليَهودِيُّ لِلرَّأسِ وقَد رَآهُ بِذلِكَ الحالِ : اِشفَع لي عِندَ جَدِّكَ . فَأَنطَقَ اللَّهُ الرَّأسَ ، وقالَ : إنَّما شَفاعَتي لِلمُحَمَّدِيّينَ ولَستَ بِمُحَمَّدِيٍّ ، فَجَمَعَ اليَهودِيُّ أقرِباءَهُ ، ثُمَّ أخَذَ الرَّأسَ ووَضَعَهُ في طَستٍ ، وصَبَّ عَلَيهِ ماءَ الوَردِ ، وطَرَحَ فيهِ الكافورَ وَالمِسكَ وَالعَنبَرَ . ثُمَّ قالَ لِأَولادِهِ وأقرِبائِهِ : هذا رَأسُ ابنِ بِنتِ مُحَمَّدٍ ، ثُمَّ قالَ : وا لَهفاه ! لَم أجِد جَدَّكَ مُحَمَّداً فَاُسلِمَ عَلى‏ يَدَيهِ ، ثُمَّ وا لَهفاه لَم أجِدكَ حَيّاً فَاُسلِمَ عَلى‏ يَدَيكَ واُقاتِلَ دونَكَ ، فَلَو أسلَمتُ الآنَ أتَشفَعُ لي يَومَ القِيامَةِ ؟ فَأَنطَقَ اللَّهُ الرَّأسَ ، فَقالَ بِلِسانٍ فَصيحٍ : إن أسلَمتَ فَأَنَا لَكَ شَفيعٌ . قالَها ثَلاثَ مَرّاتٍ وسَكَتَ ؛ فَأَسلَمَ الرَّجُلُ وأقرِباؤُهُ (مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج ۲ ص ۱۰۲ ؛ بحار الأنوار : ج ۴۵ ص ۱۷۲ ح ۲۰) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
426

۱۴۸۶.المناقب ، ابن شهرآشوب : هنگامى كه سر حسين عليه السلام را آوردند و در منزلى به نام قِنَّسرين ۱ فرود آمدند ، راهبى از دِيْرش به سوى سر ، حركت كرد و نورى را ديد كه از دهان آن ، ساطع بود و به آسمان مى‏رفت . راهب ، ده هزار درهم به آنان (نگهبانان) داد و سر را گرفت و به درون دِيرش برد و بدون آن كه شخصى را ببيند ، صدايى شنيد كه مى‏گفت : «خوشا به حالت ! خوشا به حال آن كه قَدر اين سر را شناخت!» .
راهب ، سرش را بلند كرد و گفت : پروردگارا! به حقّ عيسى ، به اين سر بگو كه با من ، سخن بگويد .
سر به سخن آمد و گفت : «اى راهب ! چه مى‏خواهى؟» .
گفت : تو كيستى؟
گفت : «من ، فرزند محمّدِ مصطفى و پسر علىِ مرتضى هستم . پسر فاطمه زهرا و مقتول كربلايم . من ، مظلوم و تشنه‏كامم» و ساكت شد .
راهب ، صورت به صورتش نهاد و گفت : صورتم را از صورت تو بر نمى‏دارم تا بگويى : «من ، شفيع تو در روز قيامت هستم» .
سر به سخن در آمد و گفت : «به دين جدّم محمّد ، درآى» .
راهب گفت : گواهى مى‏دهم كه خدايى جز خداوند نيست و گواهى مى‏دهم كه محمّد ، پيامبر خداست .
آن گاه حسين عليه السلام پذيرفت كه شفاعتش كند .
صبحدم ، آن قوم ، سر و دِرهم‏ها را گرفتند و چون به وادى رسيدند ، ديدند كه درهم‏ها سنگ شده است .۲

1.قِنَّسرين ، شهرى در شام ، به فاصله يك روز راه از حَلَب در مسير حِمْص و نزديك عواصم است كه تا سال ۳۵۱ ق ، آباد و پُر جمعيّت بوده است ؛ امّا پس از غلبه روميان و قتل ساكنان شهر ، اهالى آن جا ترسيدند و در شهرها پراكنده شدند (معجم البلدان : ج ۴ ص ۴۰۴. نيز، ر . ك : نقشه شماره ۵ در پايان همين جلد) .

2.لَمّا جاؤوا بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ونَزَلوا مَنزِلاً يُقالُ لَهُ قِنَّسرينَ ، اطَّلَعَ راهِبٌ مِن صَومَعَتِهِ إلَى الرَّأسِ ، فَرَأى‏ نوراً ساطِعاً يَخرُجُ مِن فيهِ ، ويَصعَدُ إلَى السَّماءِ ، فَأَتاهُم بِعَشَرَةِ آلافِ دِرهَمٍ ، وأخَذَ الرَّأسَ ، وأدخَلَهُ صَومَعَتَهُ ، فَسَمِعَ صَوتاً ولَم يَرَ شَخصاً ، قالَ : طوبى‏ لَكَ ، وطوبى‏ لِمَن عَرَفَ حُرمَتَهُ ، فَرَفَعَ الرّاهِبُ رَأسَهُ ، وقالَ : يا رَبِّ ، بِحَقِّ عيسى‏ تَأمُرُ هذَا الرَّأسَ بِالتَّكَلُّمِ مَعي . فَتَكَلَّمَ الرَّأسُ ، وقالَ : يا راهِبُ ، أيَّ شَي‏ءٍ تُريدُ ؟ قالَ : مَن أنتَ ؟ قالَ : أنَا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفى‏ ، وأنَا ابنُ عَلِيٍّ المُرتَضى‏ ، وأنَا ابنُ فاطِمَةَ الزَّهراءِ ، وأنَا المَقتولُ بِكَربَلاءَ ، أنَا المَظلومُ ، أنَا العَطشانُ ، فَسَكَتَ . فَوَضَعَ الرّاهِبُ وَجهَهُ عَلى‏ وَجهِهِ ، فَقالَ : لا أرفَعُ وَجهي عَن وَجهِكَ حَتّى‏ تَقولَ : أنَا شَفيعُكَ يَومَ القِيامَةِ . فَتَكَلَّمَ الرَّأسُ ، فَقالَ : اِرجِع إلى‏ دينِ جَدّي مُحَمَّدٍ صلى اللَّه عليه و آله . فَقالَ الرّاهِبُ : أشهَدُ أن لا إلهَ إلَّا اللَّهُ ، وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللَّهِ ، فَقَبِلَ لَهُ الشَّفاعَةَ . فَلَمّا أصبَحوا أخَذوا مِنهُ الرَّأسَ وَالدَّراهِمَ ، فَلَمّا بَلَغُوا الوادِيَ نَظَرُوا الدَّراهِمَ قَد صارَت حِجارَةً (المناقب ، ابن شهرآشوب : ج ۴ ص ۶۰، بحار الأنوار : ج ۴۵ ص ۳۰۳) .

تعداد بازدید : 132197
صفحه از 992
پرینت  ارسال به