ما بىتاب شديم و شكيب از دست داديم . يكى از ما خم شد تا آن كفِ دست را بگيرد كه ناپديد شد . پس يارانم باز گشتند .
همچنين از پيران بنى سُلَيم، نقل شده است كه چون با روميان جنگيدند و به برخى كليساهايشان وارد شدند، اين بيت شعر را در آن جا ديدند . از آنان پرسيدند : از كِى اين شعر در اين جا نوشته شده است؟ آنان گفتند : سيصد سال پيش از بعثت پيامبرتان!۱
۱۴۹۱.الملهوف- به نقل از ابن لُهَيعه -: در طواف خانه خدا بودم كه ديدم مردى مىگويد : خدايا ! مرا بيامرز ؛ ولى نمىبينم كه چنين كنى !
به او گفتم : اى بنده خدا ! از خدا ، پروا كن و اين گونه مگو ، كه اگر گناهانت مانند قطرههاى باران و برگ درختان هم باشد و از خدا ، آمرزش بخواهى ، خدا برايت مىآمرزد ؛ چرا كه او آمرزنده و مهربان است .
مرد گفت : نزديك بيا تا داستانم را برايت بگويم .
نزديكش رفتم . او گفت : بدان كه ما پنجاه تن بوديم كه همراه سر حسين عليه السلام به سوى شام حركت كرديم . شب كه مىشد ، سر را در تابوتى مىنهاديم و گِرد تابوت ، شراب مىنوشيديم . شبى همراهانم [آن قدر] شراب نوشيدند تا مست شدند ؛ ولى من با آنها ننوشيدم . چون شب در آمد ، صداى رعد و برقى را شنيدم و ديدم كه درهاى آسمان ، باز شد و آدم و نوح و ابراهيم و اسحاق و اسماعيل عليهم السلام و پيامبرمان محمّد صلى اللَّه عليه و آله فرود آمدند و جبرئيل عليه السلام و گروهى از فرشتگان نيز همراهشان بودند .
جبرئيل عليه السلام به تابوت ، نزديك شد و سر را بيرون آورد و به خود چسبانْد و آن را بوسيد . سپس همه پيامبران ، چنين كردند و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بر سرِ حسين عليه السلام گريست و پيامبران ، او را تسليت دادند . جبرئيل عليه السلام به ايشان گفت : اى محمّد ! خداى متعال به من فرمان داده تا فرمان تو را در باره امّتت