پيامبر - كه درودهاى خدا و سلام او بر آنان باد - عناد ورزيديد؟! و شاعرتان به آن ، مباهات كرد و چنين سرود :
ما على و فرزندان على را كشتيمبا شمشيرهاى هندى و نيزهها
و ما زنانشان را به سانِ زنان تُرك ، اسير كرديمو آنان را [نمىدانى] چگونه به خاك و خون كشيديم!
دهانت پُر از خاك و سنگ باد ! به كشتن كسانى افتخار كردى كه خداوند ، پاكشان داشته و آلودگى را از آنها رانده و پاك و پاكيزهشان كرده است! هيچ مگوى و پس بنشين ، همان گونه كه پدرت نشست ؛ چرا كه هر كس چيزى دارد كه خود به دست آورده و پيش فرستاده است .
واى بر شما ! به خاطر برترى خدادادى ما ، بر ما حسد ورزيديد ؟
گناه ما چيست كه هميشه روزگار ، درياى ما جولان داردو درياى تو ، بىموج است و ناتوان از در بر گرفتن يك كِرم؟!
(آن ، فزونى خداست كه به هر كه بخواهد ، مىدهد و خداوند ، داراى بخشش بزرگ است)۱(و هر كه خدا ، برايش نورى قرار ندهد ، نورى نخواهد داشت)۲» .
صداها به گريه بلند شد و گفتند : كافى است . ديگر مگو - اى دختر پاكان - كه دلهايمان را آتش زدى و درونمان را شعلهور كردى .
در اين هنگام ، فاطمه صغرا ، ساكت شد .۳