455
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

۱۵۱۵.تاريخ الطبرى- به نقل از حُمَيد بن مسلم -: عمر بن سعد ، مرا فرا خواند و مرا به سوى خاندانش فرستاد تا آنان را به پيروزى خدايى‏اى كه نصيبش شده و به سلامتش بشارت دهم . من آمدم تا به خاندانش رسيدم و خبر را به آنان رساندم .
سپس آمدم تا [به كاخْ‏] وارد شدم . ديدم كه ابن زياد براى [ديدار با] مردم ، جلوس كرده است و ديدم كه نمايندگان [قبايل‏] بر او وارد شدند . او آنان را وارد كرد و به مردم ، اجازه ورود داد . من هم ميان آنان به درون [كاخ‏] رفتم . سر حسين عليه السلام جلويش نهاده شده بود و او براى مدّتى با چوب‏دستى‏اش به ميان دندان‏هاى پيشينِ آن مى‏زد .
زيد بن اَرقَم ، هنگامى كه ديد ابن زياد ، از زدن با چوب‏دستى‏اش باز نمى‏ايستد ، به او گفت : اين چوب‏دستى را از روى اين دندان‏ها بردار ، كه - سوگند به كسى كه خدايى جز او نيست - لبان پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله را ديدم كه بر اين دو لب ، بوسه مى‏زند .
سپس بغض پيرمرد ، تركيد و به گريه افتاد . ابن زياد به او گفت : خداوند ، چشمانت را گريان بدارد ! به خدا سوگند ، اگر تو پيرمردى خِرِفت نبودى و عقلت را از دست نداده بودى ، گردنت را مى‏زدم .
زيد برخاست و بيرون رفت . هنگامى كه بيرون رفت ، شنيدم كه مردم مى‏گويند : به خدا سوگند ، زيد بن اَرقَم ، سخنى گفت كه اگر ابن زيادْ آن را مى‏شنيد ، او را مى‏كشت .
گفتم : او چه گفت؟
گفتند : او از كنار ما گذشت و گفت : بَرده‏اى (معاويه) ، بَرده‏اى (ابن زياد) را فرمان‏روايى داده و او ، مردم را بَرده زرخريد خود كرده است . اى قوم عرب ! پس از امروز ، بَرده خواهيد بود ! پسر فاطمه را كشتيد و پسر مَرجانه را فرمان‏روا كرديد . او نيكان شما را مى‏كُشد و بَدان شما را بنده خود مى‏كند . به خوارى ، رضا داديد . نفرين بر آن كه به خوارى ، تن داد !۱

1.دَعاني عُمَرُ بنُ سَعدٍ فَسَرَّحَني إلى‏ أهلِهِ لِاُبَشِّرَهُم بِفَتحِ اللَّهِ عَلَيهِ وبِعافِيَتِهِ ، فَأَقبَلتُ حَتّى‏ أتَيتُ أهلَهُ فَأَعلَمتُهُم ذلِكَ ، ثُمَّ أقبَلتُ حَتّى‏ أدخُلَ فَأَجِدَ ابنَ زِيادٍ قَد جَلَسَ لِلنّاسِ ، وأجِدَ الوَفَد قَد قَدِموا عَلَيهِ ، فَأَدخَلَهُم وأذِنَ لِلنّاسِ ، فَدَخَلتُ فيمَن دَخَلَ ، فَإِذا رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام مَوضوعٌ بَينَ يَدَيهِ ، وإذا هُوَ يَنكُتُ بِقَضيبٍ بَينَ ثَنِيَّتَيهِ ساعَةً . فَلَمّا رَآهُ زَيدُ بنُ أرقَمَ لا يُنجِمُ عَن نَكتِهِ بِالقَضيبِ ، قالَ لَهُ : اُعلُ بِهذَا القَضيبِ عَن هاتَينِ الثَّنِيَّتَينِ ، فَوَالَّذي لا إلهَ غَيرُهُ ، لَقَد رَأَيتُ شَفَتَي رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله عَلى‏ هاتَينِ الشَّفَتَينِ يُقَبِّلُهُما ، ثُمَّ انفَضَخَ الشَّيخُ يَبكي ، فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ : أبكَى اللَّهُ عَينَيكَ ، فَوَاللَّهِ لَولا أنَّكَ شَيخٌ قَد خَرِفتَ وذَهَبَ عَقلُكَ لَضَرَبتُ عُنُقَكَ . قالَ : فَنَهَضَ فَخَرَجَ ، فَلَمّا خَرَجَ سَمِعتُ النّاسَ يَقولونَ : وَاللَّهِ لَقَد قالَ زَيدُ بنُ أرقَمَ قَولاً لَو سَمِعَهُ ابنُ زِيادٍ لَقَتَلَهُ . قالَ : فَقُلتُ : ما قالَ ؟ قالوا : مَرَّ بِنا وهُوَ يَقولُ : مَلَّكَ عَبدٌ عَبداً فَاتَّخَذَهُم تُلداً ، أنتُم يا مَعشَرَ العَرَبِ العَبيدُ بَعدَ اليَومِ ، قَتَلتُمُ ابنَ فاطِمَةَ وأمَّرتُمُ ابنَ مَرجانَةَ ، فَهُوَ يَقتُلُ خِيارَكُم ويَستَعبِدُ شِرارَكُم ، فَرَضيتُم بِالذُّلِّ ، فَبُعداً لِمَن رَضِيَ بِالذُّلِّ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۵۶ ، أنساب الأشراف : ج ۳ ص ۴۱۲) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
454

6 / 8

احتجاج زيد بن اَرقَم با ابن زياد

۱۵۱۴.الإرشاد : هنگامى كه سر امام حسين عليه السلام رسيد و عمر بن سعد - كه خدا ، لعنتش كند - نيز فرداى همان روز با دختران و خاندان حسين عليه السلام كه همراهش بودند ، رسيد ، ابن زياد در كاخ فرماندارى ، جلوس كرد و به مردم ، بار عام داد و فرمان داد تا سر را آوردند و جلويش گذاشتند . ابن زياد به آن مى‏نگريست و لبخند مى‏زد و با چوب‏دستى‏اش بر دندان‏هاى پيشِ حسين عليه السلام مى‏زد .
زيد بن اَرقَم ، از اصحاب پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله - كه پيرمردى كهن‏سال بود - ، كنار ابن زياد بود . هنگامى كه ديد او با چوب‏دستى بر دندان‏هاى امام عليه السلام مى‏زند ، به او گفت : چوب‏دستى‏ات را از اين دو لب بردار كه - سوگند به خدايى كه خدايى جز او نيست - ، آن قدر ديده‏ام دو لب پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله بر اين دو لب ، بوسه مى‏زند كه به شمار نمى‏توانم بياورم . سپس با صداى بلند گريست .
ابن زياد به او گفت : خداوند ، چشم‏هايت را گريان كند ! آيا از پيروزى خدا مى‏گِريى؟ به خدا سوگند ، اگر پيرمردى خِرِفت نبودى و عقلت نرفته بود ، گردنت را مى‏زدم . زيد بن اَرقَم ، از پيش ابن زياد برخاست و به خانه‏اش رفت .۱

1.لَمّا وَصَلَ رَأسُ الحُسَينِ عليه السلام ، ووَصَلَ ابنُ سَعدٍ - لَعَنَهُ اللَّهُ - مِن غَدِ يَومِ وُصولِهِ ومَعَهُ بَناتُ الحُسَينِ عليه السلام وأهلُهُ ، جَلَسَ ابنُ زِيادٍ لِلنّاسِ في قَصرِ الإِمارَةِ وأذِنَ لِلنّاسِ إذناً عامّاً ، وأمَرَ بِإِحضارِ الرَّأسِ فَوُضِعَ بَينَ يَدَيهِ ، فَجَعَلَ يَنظُرُ إلَيهِ ويَتَبَسَّمُ وفي يَدِهِ قَضيبٌ يَضرِبُ بِهِ ثَناياهُ ، وكانَ إلى‏ جانِبِهِ زَيدُ بنُ أرقَمَ صاحِبُ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله وهُوَ شَيخٌ كَبيرٌ ، فَلَمّا رَآهُ يَضرِبُ بِالقَضيبِ ثَناياهُ قالَ لَهُ : اِرفَع قَضيبَكَ عَن هاتَينِ الشَّفَتَينِ ، فَوَاللَّهِ الَّذي لا إلهَ غَيرُهُ لَقَد رَأَيتُ شَفَتَي رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله عَلَيهِما ما لا اُحصيهِ كَثرَةً تُقَبِّلُهُما . ثُمَّ انتَحَبَ باكِياً . فَقالَ لَهُ ابنُ زِيادٍ : أبكَى اللَّهُ عَينَيكَ ، أتَبكي لِفَتحِ اللَّهِ ؟ وَاللَّهِ لَولا أنَّكَ شَيخٌ قَد خَرِفتَ وذَهَبَ عَقلُكَ لَضَرَبتُ عُنُقَكَ . فَنَهَضَ زَيدُ بنُ أرقَمَ مِن بَينِ يَدَيهِ وصارَ إلى‏ مَنزِلِهِ (الإرشاد : ج ۲ ص ۱۱۴ ، إعلام الورى : ج ۱ ص ۴۷۱) .

تعداد بازدید : 132237
صفحه از 992
پرینت  ارسال به