تو حُر (آزاده) هستى ، همان گونه كه مادرت تو را ناميده است ؛ آزاده در دنيا و آخرت۱ .
در «زيارت ناحيه مقدّسه» ، آمده است :
السَّلامُ عَلَى الحُرِّ بنِ يَزيدَ الرِّياحِيِّ .
سلام بر حُرّ بن يزيد رياحى !۲
در «زيارت رجبيّه» هم نام وى ، آمده است .۳
۹۲۴.تاريخ الطبرى- به نقل از عَدىّ بن حَرمَله -: چون عمر بن سعد ، لشكر را آماده حمله كرد، حُرّ بن يزيد به او گفت: خدا ، تو را اصلاح كند ! آيا مىخواهى با اين مرد (حسين عليه السلام) بجنگى ؟
عمر گفت : به خدا سوگند ، آرى ؛ چنان جنگى كه آسانترين بخشِ آن، افتاده شدن سرها و قطع دستها باشد !
حُر گفت: آيا هيچ يك از پيشنهادهاى او، شما را راضى نمىكند ؟
عمر بن سعد گفت: به خدا سوگند ، اگر كار با من بود، [ صلح ] مىكردم ؛ امّا فرمانروايت [ ابن زياد ]نپذيرفته است .
راوى مىگويد : حُر ، آمد تا در جايى ميان مردم ايستاد . مردى از قبيلهاش به نام قُرّة بن قيس ، همراهش بود. به او گفت: اى قُرّه ! آيا امروز ، اسبت را آب دادهاى ؟
گفت: نه.
گفت: مىخواهى كه آن را آب دهى ؟
قُره مىگويد: به خدا سوگند ، گمان بُردم كه او مىخواهد كناره بگيرد و در جنگ ، حضور نيابد و خوش ندارد كه من ، او را به هنگام اين كار ببينم و خبر آن را به فرمانده برسانم . لذا به او گفتم: آبش ندادهام . مىروم تا به آن ، آب بدهم .
از جايى كه حُر بود، دور شدم . به خدا سوگند، اگر مرا از قصد خود ، آگاه مىكرد، همراه او به سوى حسين عليه السلام مىرفتم .
او كم كم به حسين عليه السلام نزديك شد . مردى از قبيلهاش به نام مهاجر بن اوس ، به او گفت: اى ابن يزيد ! چه مىكنى ؟ مىخواهى حمله كنى ؟
حُر ، خاموش ماند و لرزه ، اندامش را گرفته بود. آن مرد به او گفت: اى ابن يزيد ! به خدا سوگند ، كار تو، مشكوك است ! به خدا سوگند، هرگز در هيچ جنگى، آنچه اكنون از تو مىبينم،