1603.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى - به نقل از مجاهد - : [يزيد] با چوبدستىاش ، لبهاى امام عليه السلام را گشود و دندانهايش را هويدا كرد و با آن بر آنها زد و خواند :
قوم ما ، از انصاف دادن ، خوددارى كردند .از اين رو ، چوبْدستىهايمان انصاف دادند و خونها ريختند .
شكيب ورزيديم و شكيب ورزيدن ، عزم جدّى ماست ؛ولى شمشيرهايمان ، كفِ دست و مچ را قطع مىكند .
سرهاى مردمى را مىشكافيم كه نزد ما عزيزند؛ولى آنان ، نافرمانترين و ستمكارترينند .
يكى از همنشينان يزيد به او گفت : چوبدستىات را بردار كه - به خدا سوگند - ، بارها دو لب محمّد صلى اللَّه عليه و آله را ديدهام كه بر همين جاى چوبدستىات بوسه مىزند .
يزيد خواند :
اى كلاغ جدايى ! هر چه مىخواهى ، قارقار كن .تو بر كارى ناله سر مىدهى كه انجام شده است .
هر فرمانروايى و نعمتى ، زوالپذير استو دختران روزگار ، با هر چيز ، بازى [مرگ] دارند .
كاش پدرانم در بدر ، اكنون حاضر بودندو بىتابى خزرج را از زخم سلاح مىديدند
و هلهله مىكردند و فرياد شادى مىكشيدندو سپس مىگفتند : اى يزيد ! پاينده و سربلند باشى!
من از نسل خِندِف نيستم ، اگراز خاندان محمّد ، انتقام آنچه را كردند ، نگيرم .
هاشميان ، با فرمانروايى ، بازى كردند ، وگرنه